ویرگول
ورودثبت نام
اسماعیل سلیمی
اسماعیل سلیمی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

سلام منِ جدید؛ دوستت دارم...

این اواخر دارم با افسردگی دست و پنجه نرم میکنم. یه جورایی رفیق شفیق هم شدیم و تو تنهاییای خودم، جزو معدود کس ها و چیزهاییه که دارم...

وقتی که برمی‌گردم و به این چند ماه که گذشت، به اتفاقاتی که افتاد، به کارهایی که کردم و کلا به این چندماه از بیرون، از چشم یه نفر دیگه غیر از خودم نگاه می کنم:

همه ی اتفاقاتی که افتاد، یه ویژگی مشترک و مشخص داشتن: اینکه من دیگه به خودم اهمیت نمیدم...
  • درست و حسابی غذایی نمی خوردم و چیزهاییم که میخوردم برای شکم پرکُنی بود و اکثرا ناسالم ...درسم رو چندماهی میشه ول کردم و نه برای کارآموزی های بیمارستان رفتم و نه واحدهامو گذروندم و تکالیف کلاس رو انجام دادم و نه حتی پیگیر کارهای پایان نامه‌ام شدم ...اکثر ساعت های روز خواب بودم و ساعت هایی هم که بیدار بودم، با دیدن فوتبال یا فیلم میگذشت...
  • کمترین ارتباط رو با دوستان و اطرافیانم دارم... اکثر وقت ها تو خونه، تو اتاقم هستم و تا مجبور نشم با خوانوادم حرف نمیزنم. یادم نمیاد آخرین باری که با دوستام حرف زدم کی بود؛ چه برسه به دیدنشون ...تو اینستاگرام و جاهای دیگه، سعی میکنم استوری هاشونو نبینم، پیام هاشونو چند هفته بعد سین میکنم و زنگ هایی که میبینم میزنن ولی رفیق شفیقم - افسردگی - نمیذاره که دستامو سمت گوشی دراز کنم و بهشون جواب بدم...
  • با صمیمی ترین دوستم یک روز در میون یا هر چند وقت یکبار به بدترین شکل ممکن حرفم میشه و باعث اذیت شدن و گریه کردن اون هم میشم ...

ولی دیگه باید این وضعیت رو تموم کنم؛ مگه آدم بیشتر از یکبار زندگی میکنه که اونو هم با این اوضاع سپری کنه؟! گفتم که ویژگی مشترک همه ی اتفاقا این بود که توجهی به خودم نداشتم ... از فردا سعی میکنم شده حتی با کارهای خیلی کوچیک، هوای خودمو داشته باشم... سلام منِ جدید؛ دوستت دارم...

افسردگیعشقپارسا سلیمیزمستون16 دی
یه چندپتانسیلی‌ام و مشغول بزرگ کردن خودمم..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید