سوم ژوئن سالروز درگذشت ناظم حكمت شاعر بزرک تركيه بود در ۱۹۶۳م.
ناظم جزو شاعران مورد علاقه من بوده و اکثر شعرهای او را به زبان اصلی اش خوانده ام، شاعری چپ و با زندگی تراژیک و پر حادثه با زندانهای پیاپی با تبعیدها و دربدری های بی پایان و به تبع آن با ازدواج ها و عشق ها و جدایی ها و....
♦️ ناظم زمانی که هنوز ۱۵ سال بیشتر نداشت شعر«گربه سامیه» را سرود، وقتی یحیی کمال(از معروفترین شاعران ترکیه) آن شعرِ ناظم نوجوان را خواند، خواست گربه ی ناظم را ببیند و وقتی گربه را دید، خطاب به ناظم گفت:
«وقتی تو بتوانی این گربه ی کثیف را اینگونه خوب ستایش کنی، بی شک تو شاعر خواهی شد...!»
♦️ اکثر عمرش در زندان، تبعید و فرار بوده و در شعر زیر فضای زندان و ممنوعیت های خود را چنین بازتاب می دهد:
من در دنیا ممنوع زندگی می کنم.
بوئیدن گونه دلبندم
ممنوع
ناهار با فرزندان سر یک سفره
ممنوع
همکلامی با مادر و برادر
بی نگهبان و دیوارۀ سیمی
ممنوع
بستن نامه ای که نوشته ای
یا نامۀ سر بسته تحویل گرفتن
ممنوع
♦️ و این شعر کوتاه و زیبای ناظم حکمت:
Gelsene dedi bana
Kalsana dedi bana
Gülsene dedi bana
Ölsene dedi bana
Geldim
Kaldım
Güldüm
Öldüm
گفتی بیا
گفتی بمان
گفتی بخند
گفتی بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مُردم
♦️ شباهتهای عجیبی بین شعر شاملو و شعر ناظم حکمت وجود دارد از جنبه صور خیال، توصیف، تشبیه، استعاره و مخصوصا دغدغه های سیاسی هر دو شاعر!
چرا که هر دو از کشوری برخاسته اند با دغدغه های دمکراسی خواهی و آزادی خواهی...
در زیر به نمونه هایی از شباهتها و دغدغه های هر دو شاعر اشاره می کنم:
برخی شعرهای هر دو شاعر مشابهت های زیادی دارند از جمله تقطیع جمله ها و تکرار واژه ها در دو شعر زیر:
ناظم می گوید:
Kül olayım
Kerem
gibi
yana
yana
بگذار
همچون
کَرَم
بسوزم
و خاکستر شوم
و شاملو می سراید:
ای کاش می توانستم
خون رگان خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند...
♦️ ناظم در شعر «چگونه به این وطن رحم نکردند؟» وطن را به زنی تشبیه کرده که در معرض ظلم قرار گرفته است:
پاره پاره اش کردند
گیسوانش را گرفتند و کشیدند
کشان کشان بردند و تقدیم کافر کردند
آقایان، چگونه به این وطن رحم نکردید؟
دست ها و پاها بسته در زنجیر،
وطن، لخت و عور بر زمین افتاده
و نشسته بر سینه اش گروهبان تکزاسی....
و شاملو می گوید:
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود....
♦️ ناظم حکمت می گوید:
و انسانها
بدون ترس و بدگمانی
دستهای همدیگر را خواهند گرفت
و در حالی که
به ستاره ها نگاه می کنند
خواهند گفت :
زندگی چقدر زیباست...
و شاملو می گوید:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است....
♦️ در زیر، شعر زیبای «وطنم» سروده ناظم حکمت را تقدیم دوستان، مخصوصا دوستان دور از وطن می کنم...
ابتدا اصل شعر به ترکی و سپس ترجمه فارسی شعر و در آخر، آهنگی که از آن اجرا شده.
تا آنجا که اطلاع دارم آهنگسازان متعددی این شعر کوتاه را خوانده اند اما به نظرم اجرای فاضل سای و سرناد باغجان از همه بهتر بوده، چون به بهترین نحو، درد یک تبعیدی و درد دوری از وطنِ شاعر را منعکس کرده است و در نتیجه، همین اجرا را آورده ام:
memleketim,
memleketim,
memleketim,
ne kasketim kaldı senin ora işi
ne yollarını taşımış ayakkabım,
son mintanın da sırtımda paralandı çoktan,
şile bezindendi.
sen şimdi yalnız saçımın akında,
enfarktında yüreğimin,
alnımın çizgilerindesin
memleketim,
memleketim,
memleketim...
وطنم،
وطنم،
وطنم،
نه کلاهم باقی ماند،که دوخت آنجا بود،
نه کفش هایم که راههایت را پیموده بود.
آخرین پیراهنم نیز،از پارچه«شیله»
بر تنم فرسود و پوسید.
تو اکنون تنها در سپیدی موهایم،
در سکته قلبم
در چین و چروکهای پیشانیم حضور داری،
وطنم،
وطنم،
وطنم
به قلم علی مرادی مراغه ای
در کانال : @Ali_Moradi_maragheie