به سنگ غم شکستی شیشهی دل
ببستی بار خود بر پشت محمل
برفتی و نظر بر ما نکردی
نشستی با رقیب منزل به منزل
گلی دارم ز باغ زندگانی
گلی خوشرنگ و بو حين جوانی
خداوندا مدد فرما گلم را
بماند نام نیکش جاودانی
مینشینم کنج خانه
میزنم دستی به چانه
گر بگیرد دل بهانه
میسرایم یک ترانه
سخن از عشق كه باشد قلمم میرقصد
وز پريشانی اوضاع، به خود میلرزد
چه نويسم كه پس از اين همه شهر آشوبی
قلم از سرخی جوهر به ورق میترسد
تو و شمع و گل و پروانه و عود
به جهان خوشتر از اين هيچ نبود
پس از اين دست به دامان می و ساقی و پيمانه شوم
تا بدانی كه سرانجام دل عاشق ديوانه چه بود
ای شبزده در غربت سرد بنشسته
كجاست ساقی ساغرهای بشكسته
در منتهای برهوت عشق و جود
كجاست جاري رود به سراب پيوسته
شاعرانههايم در زرورق پيچيده ام
با روبان سرخ عشق، قلبم به آن پيوستهام
باز كن، ديده بگشا، بو بكش، هرگز نترس
نيست افيونی به كار، گرد سفيد مويم است
قابی از تنهايیام ،كوبم به ديوار اتاق
چلچراغ روشنی، آويخته از پهنای طاق
میگذارم گوشهای، نيشخند سرما، يک اجاق
زل زنم بر آسمان پر زدود و مرگ گلهای اقاق
پروانه ساجدی (کپی با ذکر نام)