از پنجره به آسمان نگاه میکنم، آسمان آبی تر از هر زمان دیگری است، خورشید پرانرژی و خندان تر از همیشه می تابد، صدای گنجشک هایی که با دلبری آواز می خوانند را میشنوم، فضای سبز مقابل خانه را میبینم و احساس دلتنگی می کنم، بهار آمده است و من شکوفه زدن درختان را از دست داده ام، رقص نسیم روی سبزه های تازه روییده را از دست داده ام، حس خنکای لبخند باد بهاری بر صورتم را از دست داده ام، من امسال نتوانستم چشم هایم را با سبز و آبی آرامش بخش طبیعت روشن کنم، نتوانستم گوش هایم را از صدای رودخانه ای پر کنم، دلم با دلبری صورتی رنگ شکوفه ای نرفت، و در خانه ماندم. عکس های پارک رفتن ها و طبیعت گردی ها را در اینستاگرام میبینم و کم طاقت تر می شوم، انگار تنها کسی که در خانه مانده است، من بودم، مردد می شوم برای تصمیمم، ماندن در خانه یا رفتن به آغوش طبیعت. در چهارچوبی به نام "خانه" مانده ام، در فرهنگ لغت ذهن من کلمه خانه همراه با آرامش می آمد و اتاقم با آرامش محض، جایی که بعد از یک روز شلوغ به آن پناه می بردم و به آرامش می رسیدم، اما بعد از دو ماه خانه ماندن، شاید همراه با کلمه ی خانه در ذهنم، کلافگی نیز تداعی شود.
روی دیوار های سرد و سنگی اتاقم، دنبال ردی از طبیعت میگشتم، ردی از سبز و آبی های دلپذیر، ردی از صورتی و بنفش شکوفه ها، ردی از آبی آسمان، ردی از آواز پرنده ها، دلتنگ بودم، دلتنگ تر می شدم.
مشغول دست و پنجه نرم کردن با احساساتم بودم و دنبال ردی از آرامش طبیعت که در چهاردیواری خانه بتوانم آن را پیدا کنم، با لبخند میگویم، همه ی آن را نه، اما کمی از آن را یافتم، در گلدان کوچک کنار اتاقم، در فیلمی که دیدم، در کتابی که خواندم و در رنگ هایی که بر روی کاغذ آوردم.
احتمالا همگی کارتون هایدی را دیده باشید، من چیز زیادی از آن به یاد نداشتم، جز یک حس خوب کمرنگ و دور، اما در جستجویم برای یافتن یادی از طبیعت در خانه، فیلم زیر را دیدم:
چه کارتون هایدی را دیده باشید، چه ندیده باشید، چیزی از لذت دیدن این فیلم کم نخواهد نکرد، فیلم نه هیجان خاصی دارد نه جنایی و معمایی است نه صحنه های اکشن و آنچنانی دارد، نه حتی پیچیدگی مفهومی خاصی، چیزی که باعث می شود فیلم را تا آخر دنبال کنید، آرامش، سادگی، زیبایی و شادی عمیق آمیخته با لحظه لحظه ی آن است. در هایدی، لذت بردن و یکی شدن با طبیعت را به تماشا می نشینید، همراه با هایدی در رشته کوه های آلپ قدم خواهید زد و با هر لبخند کوچک او، لبخند خواهید زد، فیلم هایدی پر از حس زندگی است، پر از لذت بردن از کارهای کوچک، پر از سبز و آبی طبیعت، از دیگر قشنگی های فیلم، تاکید به بی توجهی نسبت به قضاوت های کورکورانه ی دیگران است، ممکن است مردم بدون شناخت از شخصی بد گویی کنند، ولی بهتر است به آنچه میبینیم اعتماد کنیم، نه آنچه می شنویم. هایدی یاد گرفت رویایش را بدون توجه به نظر و تمسخر دیگران دنبال کند، کاش ما هم یاد بگیریم.
جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند سرگذشت دختری به نام کیا است، وجه مشترک کیا و هایدی این است که هردو دختر طبیعت هستند. کیا از طبیعت یاد می گیرد، با طبیعت یکی میشود و یاد می گیرد، مادرش مرداب است و دوستانش گیاهان و حیوانات مرداب، کیا در سایه مرداب، تنها بزرگ می شود، رشد می کند و بالغ می شود،کتاب پر از توصیفات قشنگ و لذت بخش از طبیعت است. شاید بهترین آموزگار هرکسی طبیعت باشد.
بریده هایی از کتاب که دوست داشتم:
هیچگاه قلب را دستکم نگیر
چون توانایی انجام کارهایی را دارد
که ذهن حتی نمیتواند آنها را برای خود تصور کند.
قلب آنچه را که حس میکند، باید انجام دهد.
تو دیگر چگونه میتوانی راهی را که من رفتهام، شرح دهی؟
بخشی از وجود ما همیشه متعلق به گذشتهمونه، گذشتهای که میگه باید چی کار کنیم تا زنده بمونیم.
برگهای پاییزی نمیافتند؛ آنها پرواز میکنند. این تنها فرصت آنها برای اوج گرفتن است. برگها در تشعشع نور خورشید به گردش درآمدند و خود را اسیر بازی باد کردند.
مرد واقعی کسی هست که بدون شرم، اشک میریزد، از صمیم قلبش شعر میخواند، اپرا را در روحش حس میکند و هرچه که برای دفاع از یک زن لازم است، انجام میدهد.
غروبهای خورشید اصلاً معمولی نیستند.
هوای گرگومیش جولان میدهد
اما هیچگاه ثابت باقی نمیماند.
شامگاهان یک حقه است
تا پستی و بلندیها را پر کند،
دروغها را بپوشاند.
ما مراقب نیستیم که
این هوای تاریک و روشن ما را میفریبد.
ما رنگهای روشن میبینیم،
و هیچگاه نمیآموزیم
خورشید
به زیر زمین رفته است.
غروب خورشید یک حقه است
تا تمام حقیقتها و دروغها را مخفی نگه دارد
اگر هیچکسی تنهایی را درک نمیکرد، ماه از این قاعده مستثنی بود.
پ.ن: شما هم از کارهای قشنگ، فیلم ها و کتاب های خوبی که خوندین بنویسین، از کارهایی که قرنطینه رو براتون آسون تر کردن.