ما در تمام لحظه ها به تو دچاریم
در آنِ بیماری و سلامت،
در آنِ خوشی و ناخوشی،
جام دل از مدامِ تو پر است و آدمِ مست،
هرگز هشیار نیست!
تو اینجایی و ما همه دست هایمان سمت آسمان،
نگاه هایمان به خشتی مدرن ،با پارچه های پلی استری و نانو ضد آب !
به راستی تو در زیر آن پارچه ای که مبادا به باران دچار شوی؟
یا در آسمانی که مباد زمین گیر آدم ها شوی؟!
به راستی تو دوری از ما…؟
نه من هرگز چنین دیوانه وار چیزی را نمیپذیرم.
تو نه در آن خانه ی بلوری ، نه در آن خشت چوبی ، نه پشت آن ابر تیره نه در آن در گنبد سبز ! تو در هیچ کدام خانه نداری …
همه جا تویی و آن کس که همه جا هست خانه می خواد چه کار؟
خانه ی تو دل است ،
چه می دانم شاید پشت دریچه سینی دهلیز راست! شاید کنار آئورت ، شاید همینجا در لابهلای این خطوطی که همه به سمت تو راهی اند!
تو ؛سرانجامِ ما و همه ی این خط هایی.
آری ؛ یقین دارم تو اینجایی.
پ ن: خداجونم لطفا سوپرایزم کن .به شدت نیاز دارم که با خبرایخوب جا بخورم. . .