payam mohamadi
payam mohamadi
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

خانوم کوثری مایه ی سالتو بار انداز رو در دست داره.

وسط صحبت کردن با دختر اولش بود که موتوری از کنارش رد شد و با تمام وجود صدای نکره تولید میکرد تا نگذارد خانوم کوثری از درد آرتروز دستش پیش ساجده در دل و کند. این وقت روز رفت و آمد بچه های محل در اوج خود بود و آنهایی که موتور داشتند تا آخرین توان بقیه را سوار می کردند و به سمت دبیرستان و گاهی مدرسه ی راهنمایی دخترانه ی اول خیابان میرفتند و انواع حرکات نمایشی انجام میدادند. حتی یکبار با چشم های خودش دیده بود که پسر حاج خانوم که اینهمه ادعای تربیت خوب داشت و برنامه های خانواده را از تلویزیون با شوق نگاه میکرد و تحلیل ، پشت ترک یکی از همین بچه های محل چنان بوسی فرستاد به جمع دختر ها که صدای لبهایش اورا یاد جوونیای آقای کوثری انداخت. رفت و آمد توی دالون کوچه فرقی با سر زدن به تک تک خانه های محل نداشت. با گذر از دالون میشد فهمید هر خانه چه غذایی پخته و مادر کدام شبکه را نگاه میکند و یا با دختر اول یا دومش با تلفن صحبت میکند و حتی میشود فهمید کدام همسایه ها شوهرش دندان درد دارد و کمی تریاک جهت بهبودی در حال مصرف است. که البته همیشه چندتایی از خانه ها مشکل دندان درد را داشتند.

با آرام شدن صدای اگزوز موتور خانوم کوثری خواست بحث آرتروز را دوباره به میان بکشد هزینه شارژ گوشی اش تمام شد. موبایل را در کیفش گذاشت و چادرش رو محکم تر پیچید و به سمت پیچ دالون رفت.

داستانک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید