نمیدانم از کجای قصه شروع به صحبت کنم اما در این هیاهوی احساسات شبانهام و اشتیاق من به رویا بافی درمورد تو میتواند جواب یک سوال پیچیده تو را بدهد. اینکه من بعد از تو چه میشوم؟ عزیزکم؛ بعد از تو دیگر منی وجود نخواهد داشت تا تو بدانی چه میشود. تصور کن چشمه ای را که از دریایش قطع میشود و دیگر نمیداند پاکی اش را به کجا بریزد. بعد از تو تمام درختان سبزی که در دلم کاشته بودی خشک میشوند و تنها ریشه ای باقی میماند. بعد از تو... ؛آه عزیزکم، بعد از تو میتوانم حس آن پیرمردی را داشته باشم که منتظر فرشته ی مرگ در گوشه ای از خانهی کوچکش کز کرده است و هر دو استکان چای روی میزش را سرد سرد مینوشد. بعد از تو تمام چای ها سرد میشوند.تمام زخم ها درد میشوند . تمام روز ها شب میشوند. میتوانم تصور کنم ،بعد از تو حتی بهار هم ابری میشود . شب ها دیگر صدای شور و اشتیاق بچه ها برای بازی به گوش نمیرسید و گوش ها سوت و چشم ها کور میشود .بعد از تو گاهی در لیوان آبم ممکن است قرص هایی حل شوند اما خورده نشود نمیدانم شاید هم صورت سرد دیوار خانه ام خون آلود شود یا چشمان قاب عکس های عزیزانم از اشک سرخ شوند شاید هم گردنم با طناب شرمندگی و خجالت جلوی آن چشمها خم شود نمیدانم، مطمئن نیستم چه اتفاقی خواهد افتاد اما چشمانم را میبندم تا دنیای بی تو را تصور کنم ؛چشمانم جز خلا مطلق چیزی را نمیبینند. عزیز من ، بعد از تو غم مرا میخورد و من غصه را. لمس عشق میتواند اتفاقی مقدس برای هر عاشقی باشد اما توصیف آن کار هرکسی نیست. شبیه آن آرامشی است که مادرت وقتی خردسال بودی تورا با بوسه هایش لالایی میداد و در خلسه ای عجیب به خواب میرفتی. آنقدری حسش را به یاد دارم تا بتوانم عاشقی را با حس خالص مادرانه توصیف کنم. عزیزکم، بعد از تو انگار مادرم تنهایم گذاشته است. بعد از تو زنده ام اما انسان بی عشق زندگی نمیکند ، تنها روز هارا میگذراند.
