toxic
toxic
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ذات یگانه

قدم هایم وابسته به قدم های باد...

مرا به شمعی سوزان میرساند

لب باز میکند: به کجا میروی؟!

میگویم میروم تا دنیا را ببینم؛ آن را بهتر بشناسم؛ درونش غرق شوم.

گفت که افسوس من اسیر این تن هستم.

قلبم میسوزد، وجودم میسوزد تا دستی مرا بگیرد؛ مانند اشک میچکم، از قد من کاسته میشود، تا نوری دهم؛ اما برای کسی مهم نیست، روزی که بیجان شوم، بیخیال من خواهند شد...

به حرف های شمع فکر کردم

درکشان برایم سخت بود ولی میدانستم که در نظم زندگی او دلیلی هست.

با صدای هوو هووی باد به خودم آمدم، وقت رفتن است.



من را بُرد به سمت دشتی،

بر روی صخره ای مینشینم. خورشید از آن بالا موهای پریشانم را شانه میزند...

جویای کیستی ام میشود؛

«من همان ذات یگانه هستم؛ هرجا که کسی نباشد من هستم؛ مانند نور و رنگ یا خط و رسم. در بطنم هستم ولی ازاد و عریان؛ دور از هرگونه مزاحم،دور از هر ذهن عقیم...»

بعد از توصیف خودم به خورشید به تنم بازمیگردم... همانجا که چشم باز میکنم، اشکهایم جاریست.

اری... تن من همان راضی تنهاست؛ همان شمع اسیر...

«که تنها با قلم آزاد و رهاست»

«۱۳۹۷_رض»

قلم
آٓشنٰاْ تَرین غریبه ی شَهر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید