هانیه فتحی·۱۰ روز پیشداستان سایهی درخت انجیر | هانیه فتحیدر دلِ کویری خشک، درختی انجیر میرویید؛ تنها، اما سرسبز. رهگذرانِ خسته، زیر سایهاش میآرمیدند، بیآنکه بدانند ریشههایش تا کجا در خاک فرو…
حسین·۱ ماه پیشفرصت نوشتنقلم را در دست گرفتم، اما هر چه تلاش کردم، انگشتانم توان حرکت دادن به آن را نداشت. انگار که قلم، همچون میخی بر روی صفحه کاغذ کوبیده شده بود!…
Shakila·۳ ماه پیشنوشته 2🌷🍃🍃و ما را که تاریخ گم کرده ایم و هویت رادر پس یغمای بهار و پیش از کولاک زمستان یا پساپس انقلابی نزدیک یا کتیبه ی خاره سنگی دورچه تفاوت…
Shakila·۳ ماه پیشنوشته1دیشب قلمم از وسط شکستپیاله ی گوش مردمان درزی دارد که هیچ سخن در آن نمیماندتا کی ریختن آش نپخته در این پیاله ی بی ته...نمی دانم طبیعت غار د…
مینا هستم·۴ ماه پیشپناه دلم قلم است و بسامروز واقعاً فهمیدم که در سختیها و گرفتاریها، در شادی و خوشحالی، در غم و دلشکستگی، در اضطرابها و ترسهایم، تنها قلم است که بیدرنگ به د…
Mohammad Ghodossi·۵ ماه پیشفهمیدن عذابآور است!آری، فهمیدن عذابآور است. گرچه این فهمیدن میتواند تو را به سوی حقایق بکشاند، اما آنچه باید بدانی و به آن آگاه باشی، این است که قرار است عذ…
SINOX·۵ ماه پیشقدرت قلماکنون که کاغذ به رقص اتش در میاید از جوهر غضب من، بشنو ای پوشیده گوش، بشنو صدای تبل احکام من. بشنو، از دیار دوری که چشم چشم را نمیبیند؛ از…