نگاهی دوباره به زیبایی از منظر فلوطین و افلاطون
پاییزان شکری
دانشجوی کارشناسی ارشد مترجمی زبان فرانسه دانشگاه الزهرا
چکیده
زیبایی میتواند انگیزه، ارزش و اشتیاق ایجاد کرده و مایه رهایی نیروهای خلاق انسان شود. انسان به یاری احساس زیبایی به ارزشیابی پدیدههای هستی میپردازد. افلاطون درصدد اثبات این امر است كه آیا زیبایی ازایده ی خیر و نیك سرچشمه میگیرد یا خود اساساً یکایده است؟ افلاطون، زیبایی را در راستای كشف حقیقت و رسیدن به حقیقت میداند. ما در این جستار درصدد آنیم که دریابیم انسانِ شایستهی مدینه موعود افلاطون، چگونه قادر است زیبایی جاری و ساری در جهان پیرامونش را کشف کرده، و خود نیز به جانمایهی چنان زیبایی حقیقی و ابدی متصل شود؟ آیا در اتوپیای به شدت پاسبانی شده افلاطون چنین امری ممکن است؟ وی برای زیبایی مورد نظر خود خاستگاه صرفاً مُثلی را ایراد کرده است؟ آیا به تجلی چنین زیبایی رستگار کننده ای در طبیعت اذعان دارد؟ یا حقیقت زیبایی را تماماً از عالم ماده برون میداند؟ آیا انسان قادر است از زیبایی عالم عقول در عالم ماده وام گیرد؟ فلوطین نیز در باب زیبایی، خواستگاه، سرچشمه و چگونگی آن بسیار سخن رانده است. ما در این تحقیق به شناخت درستی از اثرپذیری نظام فکری فلوطین از اندیشههای افلاطون در باب زیبایی دست خواهیم یافت. با این وجود ضمن ایرادِ نقطه نظرات یکسان، و تشابه آراء، به نقیض اتفاق این دو اندیشمند از زیبایی، و خاستگاه حقیقی آن نیز خواهیم پرداخت، در نهایت در مییابیم هر یک از این دو اندیشمند سوا از اختلاف آراء برای زیبایی متصورِ چه خاستگاهی شدهاند، و در خصوص آفریننده امر زیبا در عالم ماده (هنرمند) چه شأن و منزلتی را ذکر کردهاند. این پژوهش به شیوه ی مروری ـ کتابخانهای، و گردآوری و مطالعهی دادههای معتبر صورت گرفته است.
واژگان کلیدی: زیبایی، افلوطین، افلاطون، احد، واحد، نفس، عقل، عالم مثل.
مقدمه
زیبایی و امر زیبا در شمار مفاهیمی هستند که عمری به درازای اندیشه بشر دارند. طبق دیدگاه سنتی در غرب، از دوره باستان تا قرون وسطا زیبایی جوهره وجود گیتی است که با نظم و هارمونی و ریاضیات در هم آمیخته شده است. فلاسفه کلاسیک، زیبایی را همجوار حقیقت، نیکی، عشق، عدم و وجود میدانند و در این دیدگاه، زیبایی جایگاه والایی به اندازه شالوده و بنیان تمام این هستی پهناور دارد. با این حال این فلسفه مدرن بود که مبحث زیبایی را از دایره هستیشناسی به قلمرو ذهنی انسان منتقل کرد. تردیدی نیست كه نخستین تأملات درباره زیباییشناسی از افلاطون آغاز شده و اندیشههای او درباره هنر و زیبایی، اندیشوران دیگر را تحت تأثیر قرار داده است. با خواندن آراء واندیشههای فلوطین آشکار میشود که وی تحت تأثیر رساله مهمانی و دیگر رسالههای افلاطونی نظام زیباییشناسی خویش را طرح نموده است، هر چند در پارهای از عناصر فکری، متفاوت از استاد خویش میاندیشد. ما در این تحقیق سعی داریم به شناخت درستی از زیبایی، تاریخچهی آن و قصد معنایی ِاین دو فیلسوف از زیبایی برسیم. سپس با مداقه هر چه بیشتر در تعاریف زیبایی از منظر این دو اندیشمند (افلاطون، فلوطین) به تشابههات و تمایزات آراء این دو از زیبایی دست یابیم.
پیشینه تحقیق
۱) ابولحسن غفاری (۱۳۹۴) در مقالهی «زیباییشناسی و هنر در افلاطون» چنین نوشته است: مدونترین اندیشههای دوره باستان دربارهی زیباییشناسی در آثار افلاطون دیده میشود. زیبایی و هنر از نظر او ارکان اصلی تربیتاند. افلاطون در موضوع زیبایی به دنبال خاستگاه عینی زیبایی است؛ چیزی که همه زیباییها از آن برخوردارند. به باور او، بیان ماهیت زیبایی دشوار است و موفقیت در این زمینه، امکان فهم زیبایی آفریدههای انسانی را آسان خواهد کرد. او در تحلیل و بیان حقیقت زیبایی، آن را تناسب و هارمونی، انطباق با فرهنگ یونان، سودمندی و لذت نمیداند؛ بلکه زیبایی را امری فراحسی و عینی میداند که نهایت سیر سالکان و زیباییها به آن میانجامد و چنین زیبایی سرمدی، مطلق و فینفسه و همانایده و منشأ زیبایی است که به عالم مثل تعلق دارد وا شیای زیبا به اندازه بهرهمندیشان از آن، زیبا هستند. او در تحلیل زیبایی به عشق نیز توجه دارد و در مقوله هنر نیز هنرها را تقلید از روگرفت میداند.
۲) فهیمی، حبیبالله، (۱۴۰۱). در مقالهی «هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون» چنین نوشته است: افلاطون مبتنی بر ملاحظات هستی شناختی و نیز دغدغههای اخلاقی، برخی از انواع هنر را مردود اعلام کرده، و صاحب آنها را محترمانه از مدینه بیرون رانده است. او با اینکه به بهانه پاسداشت اخلاق عمومی و نیز به دلیل چند مرحله دور بودن هنر از حقیقت، برخی اصناف شاعران و هنرمندان را از آرمان شهر رویایی خود اخراج کرده است، ولی اگر نیک تامل کنیم در مییابیم که وی با بصیرت نافذ خود کارکرد رسانگی هنر و تأثیر شگرف آن بر افکار عمومی را بسیار زودهنگام کشف کرده و به همین دلیل با حضور شاعران در مدینه فاضله، سرستیز داشته است.
۳) واتسون، اندرو، (۱۳۸۸). در مقاله «مقایسهی هنر و زیبایی فلوطین با افلاطون» چنین بیان داشته است: در نظر فلوطین کیفیت نخستین و اوصاف بنیادین متافیزیکی همه حقایق وحدت است. هم چنین، زیبایی به عنوان یک ویژگی عالمگیر همه حقایق نهفته در وحدت است. بنابراین، زیبایی نمیتواند از ماده برآید همچنان که ماده است؛ درست مثل تقارن، وحدت متافیزیکی در خود و از خود ندارد آن روحی ارجح است که اجسام را زیبا نماید که از آن به عنوان زیبا، سخن رانده میشود. به از همین روی روح یک چیز الوهی و آن جزیی از زیبایی است به هر چیزی نزدیک میشود تا بدان دست یابد و آن را زیبا نماید. بنابراین زیبایی ارزش معنوی به ماده اعطا مینماید؛ و با صورت مطلوبش آن را اشباع میکند. فلوطین میگوید زیبایی مانند هستی، سرمست از میمملو از شهد است که همه روحش در این زیبائی نفوذ نموده است. آنچه فلوطین را به افلاطون پیوند میزند، این است که با فهم آن آنها نمیتوانند غایت زیبایی را به تعبیر درآورند؛ آنان باید به چشم تیزبین ذهن روی آورند، یا چشمان ما را بدان نزدیک کنند یا به جای آن بصیرت دیگری فراخوانده شود که میبایست در ما هشیاری به بار آورد.
۱__ زندگینامه
۱_۱ افلاطون (۳۴۷-۴۲۷م)
آریستوکلس یا افلاطون در سال ۴۲۷ پیش از میلاد در خانواده اشرافی در آتن به دنیا آمد. هنوز کودک بود که پدرش آریستن مرد و مادرش پریکتیونه با پیری لامب از دوستان نزدیک پریکلس رهبر آتن، ازدواج کرد. او در خانوادهای اشرافی و زیردست ناپدری سیاست را آموخت. افلاطون از کودکی عاشق شعر بود، اما وقتی به فلسفه علاقه پیدا کرد اشعارش را سوزاند. (عالم، ۱۳۸۹: ۷۷) میتوان زندگی افلاطون را به سه دوره تقسیم کرد: اول: شاگردی سقراط؛ دوم: رفتن از آتن و سفر به کشورهای دیگر؛ سوم: بازگشت به آتن. (روحانی، ۱۳۸۸: ۲۰)
۱_۲ افلوطین(۲۰۳-۲۷۰م)
در میانههای قرن سوم میلادی هنگامیکه فکر و فرهنگ هلنی در برابر اندیشه مسیحی واپس نشسته بود و تفکّرات هرمسی نخستین قرنهای میلادی فلسفه را جز یک سلسه تشریفات سری، حائز اهمیّت بهشمار نمیآورد، و عوامل گوناگون زمینه را برای پیدایش و گسترش فرهنگ قرون وسطایی مهیا میساخت تا از حاکمیّت خرد بهعنوان ابزار فلسفه و کلید حقیقت پاسداری شود، فلوطین واپسین فیلسوف بزرگ یونانی نظامی فلسفی پیریخت که از حیث شمول و اثربخشی جملگی فلسفههای پیش از خود را تحتالشعاع قرار داد. و به موازات فلسفه ارسطو در رشد و پویایی فلسفه مسیحی و اسلامی مؤثر بود. (لطفی، ۱۳۶۶: ۱۱) در شهر لوکوپولیس در مصرعلیا چشم به جهان گشود. زبانش یونانی بود و برپایه آموزههای فرهنگ یونانی رشد یافته بود. (لطفی، ۱۳۶۶: ۱۱۰۰)
۲_ مفهوم زیبایی (ایستتیک)
زیبا، از زیب+ (فاعلی وصفت مشبه)= زیبنده، به معنی نیكو و خوب است كه نقیص زشت و بد باشد. جمیل و صاحب جمال وخوشنما و آراسته و شایسته (ناظم الطباء) و هر چیز خوب و با ملاحت که نیكو و آراسته باشد. (شرفنامه منیری) نیكو، جمیل، قشنگ، خوشگل، مقابل زشت است. جمیل، حسن، خوب مقابل زشت، نیكو و سیم، خوبروی، قشنگ، خوشگل، درخور، لایق، سزاوار، برازنده، برازا، زیبنده و ازدر مقابل بد است. (دهخدا، ۱۳۴۱: ۵۲۵) از منظر زبانشناسی، ریشۀ لغوی اصطلاحایستتیک aesthetic)) در زبان یونانی به ادراک حسی، احساس و حساسیت aisthèsis)) و نیز امر محسوس (aistheton)بازمیگردد. (سوانه، ۱۳۹۳: ۱۶) زیبایی، همواره آماده باز تعریف است، حد و مرز نمیشناسد و قلمرو حضور و تجلی آن بینهایت است. زیبایی باایستایی، ماندگاری و پایان، بیگانه بوده و گستردهای میان انسان، جهان؛ گذشته و آینده، عین و ذهن، من و ما و واقعیت و خیال دارد. زیبایی، واژهای رازآلود و فریبنده چون عشق، حقیقت، عدالت و آزادی است کهگر چه دربرخورد نخست برای همگان ساده و بدیهی مینماید اما چون کاوش در معنا و مفهوم آن آغاز شود، دنیایی پر راز و رمز را میگشاید. در واقع با وجود ساده نمایی توصیف و تحلیل مقوله «زیبایی»، مراتب متنوع و پیچیده مترتب بر آن، اظهار نظر درمورد آن را دشوار میکند. (تقیزاده، ۱۳۸۶: ۲۳۰-۲۲۹)
اصطلاح ایستتیک بعدًا در مسیر تاریخ تفکر، در معانی مختلفی درحیطههای علم امر محسوس، نظریۀ امر زیبا، و شاخه ایاز فلسفۀ هنر رواج پیدا کرده است، آن چه را که در رابطه با شکلگیری و تعریف این اصطلاح نمیتوان از نظر دور داشت همین پیوند عمیق دانش زیباییشناسی با امر محسوس است. حتی فیلسوفایدهآلیستی همچون هگل نیز، جایی که تعریف متعالی خود از زیبایی در ارتباط با روح را بیان میکند، زیبایی را بیان حسّی روح آزاد معرفی میکند. (هولگیت، ۱۳۹۳: ۲۴) کانت برای زیبایی هیچ غایت و مفهومی در نظر نمیگیرد و میگوید: «زیبا چیزی است که بدون هیچ مفهومی به متعلق رضایتی ضروری شناخته شود. » (کانت، ۱۳۸۸: ۱۵۰) زیبایی و احساس زیبایی به انسان لذت ذوقی میبخشد؛ زیبایی میتواند انگیزه، ارزش و اشتیاق ایجاد کرده و مایه رهایی و سرشاری نیروهای خلاق انسان شود. با کمک زیبایی است که انسان با جهان رابطه حسی و صمیمانه برقرار کرده و به هر چیز خصلتی انسانی میبخشد. از طریق این همانندسازی و هم حسی است که انسان قلمرو «من» خود را تا دیگران و قلمرو هستی خود را تا همه زمانها و مکانها گسترش میدهد و معنای حیات و زندگی را وسعت میبخشد؛ انسان به یاری احساس «زیبایی» به ارزشیابی پدیدههای هستی میپردازد. یعنی از یک سو، پدیدههای زیبا و موافق زندگی را جذب کرده و بسط میدهد و از سویی دیگر، پدیدههای زشت، منفی و مخالف زندگی را از خود میراند، محکوم میکند و با آنها میستیزد. حاصل این فرایند ایجاد نوعی حالت «همحسی»، «لذت»، «ارزش» و «انگیزش» زیباشناختی است که در نهایت موجب غنای روحی و تعالی عواطف و اندیشهها میشود. این برخورد ارزشی با زندگی، به عواطف و انگیزههای مادی و روحی انسان سمت و سو داده و آنها را برای رهایی و سرشاری زندگی به کار میگیرد. (مهدیزاده، ۱۳۸: ۱۰_۱۱)
۲_۱ زیبایی از منظر افلاطون
افلاطون گاهی از زیبایی بنفسه به ایده و خیر تعبیر میكند. به نظر او زیبایی را میتوان در دو بخش بیان كرد: ۱) زیبایی بنفسه یا مطلق كه همانایده زیباست. ۲) دیگری زیباییهایی كه از زیبایی بنفسه بهره مندند. (افلاطون، ۱۳۸۰، ج۱: ۴۳۶) افلاطون در هیپیاس بزرگ، سخن از خود زیبا را به میان میآورد؛ بدین معنا كه زیبایی خود ایده است و هر چیزی وقتی زیباست كه از او بهره برده است. (همان، ج ۲: ۵۴۶) ولی در مهمانی، مقصود خود را روشنتر بیان میكند و از زیباییهای فراوانی سخن میگوید كه آدمی در راه عشق، آنها را مشاهده میكند. انسان مراتبی از زیبایی را سپری میكند و در نهایت سلوك به مرتبهایی از زیبایی میرسد كه طبیعتی غیر از زیباییهای دیگر دارد. و نهایت سیر سالكان برای وصول بدان انجام میشود.
این زیبایی اولاً سرمدی و همیشگی است و همواره هست و در زمانی پدید نیامده و در زمانی نیز از بین نمیرود. نه بزرگ میشود و نه كوچك؛ و ثانیاً زیبای مطلق است؛ نه نسبی؛ یعنی چنین نیست كه از لحاظ و حیثی زیبا باشد و از حیثی زشت، گاهی زیبا باشد و گاهی زشت یا در مقایسه با چیزی زیبا باشد و در مقایسه با چیز دیگر، زشت یا در مكانی زیبا باشد و در مكانی زشت یا به عقیده گروهی زیبا و به عقیده گروهی دیگر زشت باشد یا جزئی از آن، زیبا و جزئی دیگر زشت باشد. ثالثاً زیبایی آن، فی نفسه یعنی در خودش و برای خودش است و از این فینفسه بودن دچار دگرگونی نمیشود و همه چیزهای زیبا چون از آن بهرهمندند، زیبا هستند. سالك پس از گذراندن مراحلی از سیر و سلوك به مشاهده چنین زیبایی كه مثال زیبایی است، نائل میشود. او باید از زیباییهای زمینی مرحله به مرحله گذر كند تا به دیدار خود زیبایی راه یابد و نیكبختی و سعادت در دیدار آن زیبایی فینفسه و مطلق است. (همان، ج۱: ۴۳۷)
تردیدی نیست كه نخستین تأملات درباره زیباییشناسی از افلاطون آغاز شده، و اندیشههای او درباره هنر و زیبایی، اندیشوران دیگر را تحت تأثیر قرار داده است. تأملات او در اینباره را میتوان در دو حوزه هنر و زیبایی بررسی كرد. زیبایی و هنر و موسیقی از نظر افلاطون اركان اصلی تربیت بودند. (افلاطون، ۱۳۷۴: ۱۷۶) نخستین تأملات درباره زیبایییشناسی از افلاطون آغاز شده و اندیشههای او درباره هنر و زیبایی، اندیشوران دیگر را تحت تأثیر قرار داده است. تأملات او در اینباره را میتوان در دو حوزه هنر و زیبایی بررسی كرد. ارسطو حیث زیبایی رفتار را در اخلاق مطرح كرده؛ اما افلاطون از خود رفتار و عمل به عنوان امر زیبا بحث كرده است. شكی نیست كه بحث زیبایی در افلاطون، گسسته از فضای فكری و فرهنگی آن دوره طرح نشده است؛ بلكه در دامن آداب و رسوم و فرهنگ ملی و قومی یونانیان و تلقی فرهنگ و تمدن یونان باستان از مفاهیمی چون زیبایی، عدالت، خیر و سعادت طرح شده است. (همان: ۱۷۷) هیپیاس سوفیست است و سقراط با او بحث میكند. تمام همت هیپیاس این است كه زیبایی را در عمل، یعنی خطابهها و سخنرانیهایش نشان دهد؛ ولی دقتهای فلسفی سقراط او را دلزده و ناكام میگذارد. در گفتگو هر چه هیپیاس از خود ستایش و تمجید میكند و خود را موفق و سرآمد نشان میدهد، سقراط فروتنی میكند و با لحنی طنزآمیز و با جاذبههای ادبی خاص، شیرینی مخصوصی به گفتگو میدهد. این محاوره به سرانجام قطعی و پاسخ نهایی نمیرسد؛ اما درعین حال پایان این گفتگو به این میانجامد كه بیان ماهیت و چیستی زیبا یا زیبایی دشوار است. (همان: ۵۵۶) تعریفی كه افلاطون از زیبایی ارائه داده است در هیپیاس بزرگ نمود كرده است. در ابتدا زیبایی شامل دختران زیبا، سازهای موسیقی و گلدانهاست. در حركت بعدی او فراتر رفته و آن را به طرحهای رنگی، تصاویر، ملودیها و مجسمهسازی سرایت داده است.
در این گفتگو بین سقراط و هیپیاس سرگرمیها، بعضی از قوانین سیاست و دولت نیز در كنار زیباییهای دیگر ذكر میشوند. از آن رو كه سقراط اخلاقگراست، او زیباترین چیز را حكمت و دانایی میپندارد. سپس افلاطون محدودیت را از این تعاریف بر میدارد و آن را به زیبایی عدالت، روح، آیینها، خردمندی و فضیلتهای اخلاقی گسترش میدهد. از آنچه گفته شد میتوان به راحتی دریافت كه تلقی افلاطون محدود به مباحث زیباییشناسی، آن گونه كه تا آن زمان بوده است، نشده و مواردی از اخلاق و معرفت را نیز در بر میگرفته است. پس زیبایی كه او ارزش زندگی را در آن میدید این گونه بسط داده میشود. زیبایی در بیان او در موارد زیادی با خوبی همسان و هم ارز است. سهگانه او در باب حقیقت، خوبی، زیبایی مبین جایگاهی است كه او برای زیبایی قائل بوده است. شاید بتوان این سه موضوع را خلاصه بالاترین ارزشهای انسانی دانست. هر چند كه از دید او ارزشهای انسانی تنها این سه مورد نیستند.
منظور افلاطون از زیبایی در این نوشتهها با دیدگاه یونانیها مطابق است، و محدود به زیباییشناسی به معنای امروزی آن نمیشود. (محمدی، ۱۳۹۰: ۱۷) افلاطون معتقد بود معیار شناخت زیبایی یك حس فطری زیبایی است. او بین زیبایی در ظاهر و زیبایی واقعی تفاوت اساسی در نظر میگرفت و از این رو راه انتقادات بر مسأله زیباییشناسی و پیشرفت آن را هموار ساخت. از آن پس تعریف دیگری از افلاطون ارائه نشد، و او تنها بر اساس مفاهیم فیثاغورثی به تحلیل آن پرداخت. او زیبایی را بر پایه نظم، اندازه، تقارن و هارمونی بنا كرد. آنچه موجب زیبایی است همچون همه خوبیهای دیگر در اندازه و نسبت اجزای آن است. خوبی همان زیبایی است و زیبایی بدون تناسب مفهومی ندارد. نظام فكری افلاطون نسبت به زیبایی بر همین اساس ادامه داشت تا جایی كه در دوران پیری خود، در نهایت، زیبایی را مخصوص در انسانها میداند كه میتواند به رابطه فرد با خدایان اشاره داشته باشد. به همین خاطر او احترام زیادی برای هنر قائل بود و هنری را زیبا میانگاشت كه مملو از توازن باشد نه برگرفته از حواس. زیرا حواس انسانها اشتباهپذیر بوده و نمیتوانند معیاری برای تشخیص تناسب و نظم واقع شوند. (محمدی، ۱۳۹۰: ۱۷) آنچه برای افلاطون در مسئلة زیبایی اولاً و بالذات اهمیت دارد، بحث از منشأ عینی زیبایی است؛ چیزی كه همة زیباییها از آن برخوردارند؛ از این رو وقتی میپرسیم زیبا چیست، درواقع میخواهیم بگوییم هرچه از آن بهره دارد، زیباست. (افلاطون، ۱۳۸۰: ۵۵۲ ) او در مهمانی، مقصود خود را روشنتر بیان میكند و از زیباییهای فراوانی سخن میگوید كه آدمی در راه عشق، آنها را مشاهده میكند. انسان مراتبی از زیبایی را سپری میكند و در نهایت سلوك به مرتبهای از زیبایی میرسد كه طبیعتی غیر از زیباییهای دیگر دارد، و نهایت سیر سالكان برای وصول بدان انجام میشود. این زیبایی اولاً سرمدی و همیشگی است و همواره هست و در زمانی پدید نیامده و در زمانی نیز از بین نمیرود. نه بزرگ میشود و نه كوچك؛ یعنی کمیت بردار نیست. ثانیاً زیبایی مطلق است؛ نه نسبی؛ یعنی چنین نیست كه از لحاظ و حیثی زیبا باشد، و از حیثی زشت، گاهی زیبا باشد و گاهی زشت یا در مقایسه با چیزی زیبا باشد و در مقایسه با چیز دیگر زشت یا در مكانی زیبا باشد و در مكانی زشت یا به عقیده گروهی زیبا و به عقیده گروهی دیگر زشت باشد یا جزئی از آن زیبا و جزئی دیگر زشت باشد. ثالثاً زیبایی آن، فینفسه یعنی در خودش و برای خودش است و از این فینفسه بودن دچار دگرگونی نمیشود و همه چیزهای زیبا چون از آن بهرهمندند، زیبا هستند. سالك پس از گذراندن مراحلی از سیر و سلوك به مشاهده چنین زیبایی كه مثال زیبایی است، نائل میشود. او باید از زیباییهای زمینی مرحله به مرحله گذر كند تا به دیدار خود زیبایی راه یابد و نیكبختی و سعادت در دیدار آن زیبایی فینفسه و مطلق است. (افلاطون، ۱۳۸۰، ج۱: ۴۳۶)
به نظر افلاطون زیبایی را میتوان در دو مرتبه طرح كرد: زیبایی بنفسه یا مطلق كه همانایده زیباست و دیگری زیباییهایی كه از زیبایی بنفسه بهره مندند. او در مهمانی میگوید همه چیزهای زیبا فقط بدان سبب كه بهرهای از او دارند، زیبا هستند. (همان، ج۱: ۴۳۶) بدین ترتیب افلاطون با قائل شدن بهایده زیبایی، زیبایی را افزون بر امر حسی، امری فراحسی نیز میداند كه با عقل نیز باید بدان رسید. نتیجه این دیدگاه، این میشود كه زیبایی طبیعی كه از آنایده زیبایی بهرمند است؛ برتر از زیبایی هنری است كه بیش از هر چیزی به حس و پدیدارهای محسوس وابسته است؛ بنابراین به عقیده افلاطون در جمهوری، اشیاء مصنوع، تقلیدی از تقلیدند كه درواقع نسبت بهاشیاء طبیعی محسوس ازایده زیبایی كه مطلق است، دورترند. بنابراین زیبایی مطلق در این جهان وجود ندارد و شناخت صرفاً به جلوههای آن وابسته است. او در محاوره فایدون میگوید: «به نظر من چنین میآید که وقتی چیزی زیباست، یگانه علت زیبایی آن این است که از خود زیبایی چیزی در آن است؛ یعنی از خود زیبایی بهرهای دارد. » (همان: ۵۰۴) در گفتگوی سقراط با هیپیاس درباره زیبایی، هیپیاس از آثار هنری مانند آثار فیدیاس سخن میگوید. او در ساخت آثار هنری، اعضای یك پیكره را از مواد خاص درست میكرد؛ نه از هر چیز. مثلاً مردمك چشم پیكره را از سنگ میساخت، نه از عاج یا چیزهای دیگر. هیپیاس تصدیق میكند كه سنگ اگر در جای مناسب خود به كار رود، زیبا خواهد بود، نه زشت. درواقع او به این مسأله توجه دارد كه مناسبت هر چیزی در جا و مورد خود، زیبایی است، و از همینجا افلاطون به این مسأله منتقل میشود كه ممكن است زیبایی به تناسب و هارمونی تعریف شود؛ یعنی زیبا آن است كه دارای تناسب و هماهنگی است و زشت، خلاف آن است. (همان، ج۲: ۵۴۷) به عقیدة افلاطون هر چیزی با ضدش شناخته میشود و زشتی، ضد زیبایی است؛ درنتیجه زشتی نیز چیزی است كه هماهنگی و تناسب ندارد؛ برای نمونه مجسمه زیبا، مجسمهای است كه اجزای آن تناسب و هماهنگی خاصی با هم دارند. بنابراین زیبایی عبارت است از: تناسب و هماهنگی، و زشتی نیز تناسب و هماهنگی نداشتن است. این تناسب برای یونانیان نه تنها در تولیدات انسانی همچون كوزه و شعر، بلكه در طبیعت نیز مهم و قابل مشاهده است. میان شب و روز و فصول و ستارگان و اعداد، تناسب خاصی وجود دارد. موسیقی نیز یكی از عالیترین نمونههای تناسب و هماهنگی است. (افلاطون، ۱۳۸۰) افلاطون نمیپذیرد زیبایی همان تناسب باشد و تا این حد قبول میكند كه تناسب و هماهنگی میتواند نمایانگر زیبایی باشد و بر این اشعار داشته باشد كه شیء متناسب، بهرهای از زیبایی مطلق داشته و جلوهای از اوست؛ بنابراین تناسب سبب میشود چیزی زیبا بنماید. (همان، ج۲: ۵۵۱) افلاطون میپذیرد هرچه از تناسب دور شویم، به نازیبایی و زشتی نزدیك خواهیم شد؛ البته به باور او، زشتی امری عدمی، یعنی نداشتن تناسب و زیبایی است. بنابراین در محاوره هیپیاس و امر زشت «دمیورژ» حتی درتیمائوس، چیزی كه مطلقاً زشت باشد، راه ندارد؛ زیرا نمیسازد. او بهتر و زیباتر از همه است و نباید چیزی را بسازد؛ جز آنچه زیباتر از همه باشد. (همان، ج ۳: ۱۷۲۶)
۲_۲ زیبایی از منظر فلوطین
نظام فکری فلوطین در باره زیباییشناسی و هنر نیز مانند فلسفه او تحت تأثیراندیشههای افلاطون است. به ویژه وی در سه رساله از مجموعه رسالههای نهگانه یا انئادها در باره زیبایی سخن گفته است که عبارتند از:
الف) انئاد اول، رساله ۶ با عنوان «درباره زیبایی»
ب) انئاد پنجم، رساله ۸ با عنوان «در باره زیبایی عقلانی»
ج) انئاد ششم، رساله ۷ با عنوان «چگونه کثرت صور مثالی به وجود میآید و درباره خیر».
با خواندن این رسالهها آشکار میشود که وی تحت تأثیر رساله مهمانی و دیگر رسالههای افلاطونی، نظام زیباییشناسی خویش را طرح نموده است، هر چند در پارهای از عناصر فکری، متفاوت از استاد خود میاندیشد. بخشی از رسالههای فلوطین، درسنامه است و بخشی دیگر دربردارنده سخنرانیهای کوتاه او است. در میان رسالههای او گاه مطالب بر اساس نظم و ترتیب و گاهی هم بدون تنظیم و انسجام نوشته شده است. به گفته کارل یاسپرس، سخنان فلوطین در رسالههای او گاه با بیان و بافت فلسفی بیان شده و گاهی نیز شکلی ذوقی، عرفانی و حالت نیایش به خود گرفته است. در برخی موارد، او بااندیشهورزی فلسفی سخن میگوید و در جاهای دیگر، گفتار او برخاسته از شهود و دریافت درونی است. (کلباسیاشتری، ۱۳۸۰: ۱۶۱)
اگر آنچه فلوطین در مورد زیبایی نوشته است، بررسی شود، میتوان به دیدگاه روشنی درباره تعریف فلوطین از زیبایی دست یافت. فلوطین در ابتدای رساله درباره زیبایی محسوس اشاره میكند كه زیبایی گاهی در امور بصری یا امر شنوایی دیده میشود؛ مانند واژهها، موسیقی، و گاهی در رفتارها و حالات. عین عبارت فلوطین در این مورد چنین است: «زیبایی غالبا دردیدنی هاست و نیز در شنیدنیها؛ مثلاً در تركیب و نظم واژهها و در تمام انواع موسیقی؛ زیرا مقامها و آهنگها نیز زیبا هستند. برای كسانی كه از محدوده ادراك حسی میتوانند فراتر بروند، اعمال و نحوههای زندگی و خویها و دانشها نیز زیبا هستند. همچنین است فضایل. » (افلوطین، ۱۳۶۶: ۱۱۱) با توجه به آثار افلاطون به ویژه رساله مهمانی، تنها آن چیزی را زیبایی میداند كه از صور مثالی بهرهمند باشد. براین اساس مسأله زیبایی را در فرایند صدور یا فیض مطرح میكند. این فرایند از احد آغاز میشود. احد خود زیباست و عقل به عنوان مثال زیبایی، از او صادر میشود. پس از آن، نفس زیبایی خود را از عقل دریافت میكند و نفس نیز به نوبه خود، خاستگاه زیبایی اعمال و آثار و حتی علوم میشود و موجودات طبیعی نیز به واسطه نفس زیبا میشوند و بدین ترتیب زیبایی در مراتب هستی و عالم محسوس تجلی مییابد. او در مسأله زیبایی در مرتبه نفس بر این موضوع تأكید دارد كه نفس آدمی در تجربه زیبایی از آن رو دچار التذاذ میشود كه در شیء مورد نظر، نوعی خویشاوندی با احد (خدا) ملاحظه میكند و در همین جاست كه او از ماهیت الهی و مثالی آن آگاه میشود. (همان، ج۱: ۱۱۲) فلوطین در پاسخ به این سؤال، نظر رواقیان را بررسی میکند. رواقیان گفتهاند که زیبایی یک شیء به دلیل آن است که آن شیء از تناسب و هماهنگی بهرهمند است؛ یعنی عاملی که باعث زیبایی یک چهره میشود، یا عاملی که باعث زیبایی یک اثر معماری میشود، در واقع، همان نظم و تناسبی است که در آن وجود دارد.
اما فلوطین این نظر رواقیان را نمیپسندد و آن را نقد میکند. او با دو دلیل نظریۀ رواقیان را رد میکند؛ فلوطین بیان میکند که اگر بگوییم زیبایی تناسب است، لازم میآید که زیبایی صرفاً در ترکیب باشد؛ یعنی فقط اشیای مرکب زیبا خواهند بود، در این صورت، اجزای آن شیء مرکب باید یا زیبا باشد یا زشت؛ اگر خود آن اجزاء، زیبا باشند، این زیبایی، دیگر زیبایی در ترکیب نیست و در اینجا کلام آنها نقض خواهد شد و اگر اجزای آنها زشت باشد، چگونه ممکن است یک کل از اجزای زشت پدید آید. اما علاوه بر اینها، فلوطین شواهدی میآورد که نشان میدهد اشیای ساده هم زیبا هستند؛ مثل رنگهای زیبا یا روشنایی خورشید. در حالی که به گفتهایشان رنگها از زیبایی بیبهره خواهند بود؛ چون ساده میباشند و زیبایی خود را از ترکیب اجزاء و پارهها به دست نمیآورند. همچنین است زر و آذرخش که در شب تاریک دیده میشود. اصوات نیز زیبا نمیتوانند بود، درحالی که غالبا تکتک صوتهایی که با هم آهنگهای زیبایی پدید میآورند، زیبا میباشند. (بوذری نژاد و همکاران، ۱۳۸۷: ۳۵) برای اینکه روح به دیدن نور خو بگیرد و قدرت نگریستن در خورشید را (که سمبلی از درخشش و زیبایی است) پیدا کند، ابتدا باید به رفتارهای زیبا و سپس به آثار زیبا بنگرد. فلوطین در رسالة ششم از انئاد اول تأکید میکند که منظورش از آثار زیبا آثار هنری نیست، بلکه توجه به زیبایی روح انسانهایی است که آثار هنری را میآفرینند و باور دارد هرکسی برای تشخیص و دیدن این زیبایی ابتدا باید روح خود را زیبا کند. اگر دیدی که زیبا نیستی همان کن که پیکرتراشان با پیکر کنند. هرچه را که زیادی است بتراش و دور بینداز اینجا را صاف کن، آنجا را جلا بده، کج را راست کن و سایه را روشنساز و از کار خسته مشو تا روشنایی خدایی فضیلت درخشیدن کند. خویشتنداری را بر اورنگ مقدسش ببینی. (شیرازی و موسوی، ۱۳۹۵: ۲۷) نگرش فلوطین به زیبایی را میتوان چنین خلاصه کرد: منبع و سرچشمة زیبایی تنها در جهان معقول است. زیبایی این جهان نشانهها و علامتهای راهنمایی است به سوی آن جهان و زیبایی نخستین.
۱: چیزهای زیبا زیبایی خود را از زیبای نخستین وام گرفتهاند.
۲: برای دیدن زیبایی باید ابتدا خود زیبا شد و آغازگر این زیبا شدن دیدن چیزهای و رفتارهای زیبا است.
۳: تنها روحِ زیباست که زیبایی را دریابد و زیبایی روح توانایی دیدن زیبایی اصلی را به انسان میدهد.
۴: تنها روح زیباست که میتواند آثار زیبا اعم ازهنری یا رفتاری را پدید آورد.
۵: زیباترین حالت هر چیزایده و فرم آن است. (شیرازی و موسوی، ۱۳۹۵: ۲۹)
۳ پرسش از زیبایی
افلاطون را میتوان بنیانگذار فلسفه زیباییشناسی دانست. بحث اصلی او در باب زیبایی در رسالههایی نظیر ایون، مهمانی و جمهوری آمده است. وی سدههای طولانی پیش از این توانسته است به مدد تربیت خرد و دیده، زیبایی سیلان در نظم و هماهنگی را دریافت دارد. سپس با واکاوی امر زیبا آن را به شناخت درآورد. زیبا آن است كه دارای تناسب و هماهنگی است و زشت، خلاف آن است. (افلاطون، ۱۳۸۰: ۵۴۷) برای شناخت تفاوت دیدگاهی از امر زیبا (در آراء افلاطون و افلوطین) میبایست ابتدا روشن سازیم، هر یک از این دواندیشمند سوا از توافق آراء و معانی همخوان از زیبایی، زیبا را در چه میدانند؟ زیبا از چه حاصل میآید؟ چه را زیبا، و چه را غیر آن پنداشتهاند؟
آیا تفکرات ریشه در ماوراطبیعهی افلاطون بر تعریف خاصهاش از امر زیبا نیز سایه افکنده است؟ شاکلهیاندیشه افلاطون مأخوذ از باور عالم مثالی اوست. وی معتقد است هر آنچه که در این عالم موجود یافته است، دارای نمونه مثالی حقیقی است، که به شکل سایه و بازتابشی در این عالم حبوط کرده است. او جهان را آکنده از نقص و خسران یافته است، و در پی ناکجا آباد فاضلهای است تا انسان تربیت یافتهاش را به مدد استدلال و معرفت عقلی رو به سوی چنین آرمانشهری رهنمون سازد. افلاطون بر این باور است کهاشیاء محسوس این جهانی از آن سبب زیبایند که بهرهای از مثال زیبایی داشتهاند. وی چیزی را که زیبا یافته تنها نمودی از مثال زیبایی و سایهای از حقیقت زیبا میداند. سؤالی که در پی آن حادث میشود این است کهایده چیست؟ و کجا قرار دارد؟ «به عقیده افلوطینایده از عالم عقل میآید. و جایگاهش نیز عقل است. » (بینای مطلق، ۱۳۸۳) ولی فهم عقل چگونه میسر خواهد شد؟ چنین بر میآید که درکِ مغزِ کلام، ومقصود غایی افوطین از زیبایی، پس از آن ازایده، و در نهایتاندیشه فلسفیاش، در گرو شناخت عقل خواهد بود. افلاطون زیبا را جزء، تکه، یا شمهای از چیزی نمیداند. وی متکی بر این باور است که زیبا، جامع صفات و در برگیرندهی کلیتی زیبا است. افلاطون در جستجوی پاسخ این پرسسش است که آیا آبشخور و هستهی امر زیبا ازایدهی نیک و خیر نشأت گرفته است؟ یا خود ازایده زیبا سرچشمه میگیرد؟ وی در جستجوی سرچشمهی زیبایی است، و در پی یافتن پاسخ این سؤال است که زیبایی از کجا میآید؟ «زیبایی خیره كننده هلن كه آن همه به خاطرش جنگیدهاند، از كجا میآید؟ و نیز زیبایی تمام زنانی كه به لحاظ زیبایی به آفرودیت میمانند، از كجا آمده است؟ و نیز زیبایی خود آفرودیت و یا زیبایی آدمیان كاملاً زیبا، همچنین زیبایی خدایانی كه به چشم میآیند، یا آنان كه به چشم نمیآیند، ولی زیباییشان خیره كننده است، از كجاست؟ » (افلوطین، ۱۳۶۶: ۷۵۸) افلاطون معتقد بود که زیبا تقلیدی از طبیعت است. ولی افلوطین خلاف نظر افلاطون که هنرمند را (به علت دو مرتبه دوری از حقیقت) از اتوپیای خیالی خود اخراج نموده است، باور دارد که هنرمند تنها به بازنمایی طبیعت نمیپردازد. بلکه پیوسته درحال پیروی از عالم مثال بوده است. وی خلاف نظر افلاطون معتقد بر این امر است که هنرمند آفرینندهی امر زیبا به هیچ روی از طبیعت تقلید نکرده است. بالعکس تماماً درحال پیروی ازایده بوده است. «هنر تقلید از طبیعت نیست.
هنرها از عین پدیدههای طبیعی تقلید نمیکنند بلکه به سوی صور معقول که طبیعت از آنها برمیآید، صعود میکنند و آثار خود را به تقلید از آنها پدید میآورند. » (افلوطین، ۱۳۶۶: ۷۵۸) وی معتقد است که همه اجزاء عالمِ ماده متصل به هسته زیبا و نیک است، و میبایست به مدد طی طریق در وادی حقیقت و دست یافتن به کنه حقیقت توانایی درک این زیبایی را در خود به بار نشاند. ولی چگونه سلوکی؟ و چگونه میسر خواهد شد؟ «ای سقراط، در این حالت است که سالک را آن رؤیت شگفتانگیز ناگهان آشکار میگردد؛ که همان رؤیت خود زیبایی است و آن همه زحمت وی، به خاطر این بوده است» (صدرمجلس، ۲۰۳) افلوطین نیز رهآورد تدبر درایدهی زیبا را نیکی دانسته است. «روح اگر خود را زیبا نکند، زیبایی را نخواهد دید. » (افلوطین، ۱۳۶۶: ۱۲۱) وی مغایر با نظر افلاطون عقیده دارد که زیبایی چیزی است که در انحصار تناسب نمیگنجد. کمااینکه میتوان دید شخص زیبایی، پس از مرگ بیآنکه تناسب و هماهنگی اجزایش را از دست داده باشد، بر ما زشت جلوه کند. «گاهیاشیایی وجود دارند که متناسب هستند، لیکن زیبا نیستند و یا گاهی زیبا هستند و گاهی زیبا نیستند؛ مانند یک چهره واحد که بیآنکه ترکیبش عوض شود، گاهی زیبا و گاهی نازیبا به نظر میآید. در این صورت، دیگر نباید گفت که زیبایی آن چهره در ترکیب است. » (بینای مطلق، ۱۳۸۳: ۲)
۴ احد، عقل و زیبایی
افلوطین در سلسله مراتب وجود از پنج مرتبه نام برده است. ۱: احد یا واحد، ۲: عقل، ۳: نفس، ۴: طبیعت و۵: ماده. وی سه مرتبهی احد، عقل و نفس را دارای مقام و مرتبه والاتری دانسته و سه اقنوم میخواند، و طبیعت و ماده را مراتب وجودی عالم محسوس میداند. اساس تفکرات فلسفی فلوطین بر مبنای احد یا واحد شکل گرفته است. وی احد را برتر از هر چیزی در هستی میداند. «اصلی برتر از برترین چیزها در حوزهی هستی و برتر از عقل و جهان معقول» (افلوطین، دوره آثار: ۶۸۱)وی احد را اول و آخر و آغاز و پایان میداند. و فراتر از عقل است. و در فهم نمیگنجد. با این اوصاف شناخت احد را ممکن میداند. او میگوید او را میتوان دید، چون قسم اندک و ذرهای از او در ما هست. برای درک احد میبایست از عقل فراتر رویم. «بارها هنگامی كه از خواب تن بیدار میشوم و بنه خود میآیم و جهان بیرون را پشت سر مینهم و اندر خود در میآیم زیبایی حیرتانگیزی میبینم، در آن دم به تعلق خود به جهان علوی اعتماد مییابم و والاترین زندگی را میگذرانم و از جهان عقل میگذرم و ازهمة معقولات برتر میپرم و با خدا یكی میگردم. » (افلوطین، ۱۳۶۶: ۱۱) تنها موجودی است كه بیواسطه از احد صادر میشود و دیگر موجودات به واسطه آن و بعد از آن، یعنی نفس، پدید میآیند. به این فرایند فیضان یا وجود دهی میگویند و آنقدر ادامه مییابد تا هر چه استعداد برای پذیرش هستی دارد، پا به عرصه هستی بگذارد. این فرایند به جایی ختم میشود كه دیگر امكان فعلیت یافتن وجود نداشته باشد و افلوطین آن را ماده یا هیولی مینامد. (خواجوی، ۱۳۸۳: ۱۵۹) «عقل همین که پدید میآید، همه چیز را در همان آن که خود پدید میآید، همۀایدههای زیبا و همۀ ذوات معقول را پدید میآورد و در حالی که از همۀ آنچه پدید آورده، آکنده است، همۀ آنها را دوباره به خود میگیرد و در خود گرد میآورد» (افلوطین، ۱۳۶۶: ۶۷۱)
احد مبنای همه موجودات معقول و محسوس است و حقیقتی است که در حیطهی توصیف نمیگنجد و به فهم نمیآید. وچون کامل است به فیضان میرسد و از این فیضان عالم معقول حادث میشود. وی احد را سرچشمهی همه امور عالم من جمله زیبایی، خیر و کمال میداند. «وقتی که بدین مرحله رسیدی و چنین شدی و با خود خویشتن یگانه گردیدی، بیآنکه چیزی تو را از واحد شدن بازدارد، یا درونت با چیزی آمیخته باشد، روشنایی راستین شدهای که اندازهای ندارد و در قالب شکلی نمیگنجد بلکه بزرگتر از هر اندازه و برتر از هر کمیتی است. » (افلوطین، ۱۳۶۶: ۱۲۱) طبیعت در مرتبهی سفلاتری از نفس قرار گرفته است. و مرتبه فرودستِ این دو طبیعت است. هنرمند صورت خود را از عقل میگیرد. و زیباییاشیاء زیبایی طبیعت است. پس معتقد بر این امر است که زیبایی پدید آمده توسط هنرمند از زیبایی طبیعی زیباتر است.
«از آنجا که هنر تجلی ایدۀ درون هنرمند است، ایدهای که هنرمند با زیبا شدن در عالم عقل مشاهده کرده است، میتوان پنداشت که فساد نفس موجب فساد هنر میگردد؛ به بیان دیگر، اگر هنرمند نتوانسته باشد صور حقیقی را مشاهده کند، ازاشیای محسوس تقلید خواهد کرد. در این صورت، زیبایی آن هنر از زیبایی فعل طبیعت هم پایینتر خواهد بود. چنین هنری دیگر صورت عقلانی یا الهی ندارد، بلکه در این صورت، ماده هنر که طبیعت است، بر صورت غلبه خواهد داشت. در نتیجه هنرمند بدون تعالی خواهد بود و هنر وی نیز به تجسم ذهن (سوژه) و بازتاب احساسات و عواطف بدل خواهد شد؛ یعنی از معرفت و زیبایی بیبهره خواهد ماند. چنین هنری، بدون زیبایی عینی یا ابژکتیو خواهد بود و زیبایی هم به امری سلیقهای و بدون عینیت تبدیل میشود. »(بوذری نژاد، بینای مطلق، غفاری، ۱۳۸۷، ص۳۵)
۵_ هنر و خلاقیت از منظر فلوطین و افلاطون
افلوطین در طرح معنای زیبایی و هنر، همان طور که از استاد خویش افلاطون فاصله میگیرد، با ارسطو و رواقیان نیز همگام نیست. به باور وی، زیبایی به معنای تناسب و تقارن اجزا نیست و نیز شرط کافی تشخیص زیبایی نمیباشد، او بر خلاف زیباییشناسی ارسطویی که زیبایی را محصول تناسب، هماهنگی و تقارن میان اجزا میدانست، در رد این نظریه، این چنین استدلال میکند که اگر تناسب و تقارن دلیل بر زیبایی باشد نه بهرهمندی عالم محسوس از عالم معقول، پس ما نباید در امور حسی بسیط و بدون اجزا همچون رنگها و لحنها و یا دیگر کیفیات اخلاقی که زیبا هستند، زیبایی را داشته باشیم، در حالی که ما به زیبایی در این بسیط حکم میکنیم یا گاهی ممکن است که یک انسان زیبا باشد، اما همین فرد پس از مرگ بدون آنکه در تناسب و تقارن اجزای او تغییری پدید آید، زشت و نازیبا جلوه کند؛ پس تناسب و تقارن نیست که عامل زیبایی آن شخص میگردد، بلکه زیبایی به معنای بهرهمندی از صورت مثالی، یعنی تجسم صور وایدههای عالم مثال در طبیعت است، به طوری که یک مجسمه تراشیده شده زیبا است، ولی یک تخته سنگ زیبا نیست. از این رو گفته شده است که نفس در تجربه زیبایی لذت میبرد، چون در شی، خویشاوندی و شباهت با خودش را میبیند و او در همین شباهت و خویشاوندی، به بهرهمندی خویش از صورت مثالی و الهی بودنش توجه میکند. (بیردزلی و هاسپرس، ۱۳۷۶: ۲۲)
هنگامی که ما به یک اثر هنری مینگریم، مثلاً آن گاه که به دو قطعه سنگی که یکی از آنها توسط هنرمندی که صورت ذهنی خود را با ابزارهایش به آن سنگ داده؛ و سنگی که هیچ اثر هنری بر روی آن پدید نیامده است، مینگریم، سنگ دارای اثر هنری به مراتب نسبت به سنگ بدون اثر هنری برتری دارد. این نشان میدهد که هنر به معنای ایجاد زیبایی در مواد است. در تمام آثار هنری نیز این گونه است؛ مثلاً وقتی معمار میخواهد بنایی را ایجاد کند، بر اساس صورت ذهنیای که دارد، مواد و مصالحی که در خارج موجود است، مانند سنگ، چوب و غیره را مطابق با صورت ذهنی زیبای خود نظم و هماهنگی و زیبایی میدهد. حال آنکه بنایی که معمار به وجود آورده است، به مراتب از آن مواد اولیه که به صورت پراکنده و نامنظم بودند، زیباتر است. این نشان میدهد فعلی که هنر انجام میدهد، آفرینش زیبایی در ماده است:
«وقتی دو چیز در كنار یكدیگر قرار داده شدهاند، مثلاً دو سنگ كه یكی خام است و هنوز هنر صورتی خاص بدان نبخشیده و دیگری به سبب چیرگی هنر بر آن به صورت پیكر خدایی مانند یك كاریس یا یك موز و پیكر یك انسان، ولی نه هر انسانی بلكه انسانی كه هنر با زیباترین چیزها ایجاد كرده است، بیگمان سنگی كه هنر، هیئت زیبایی بدان بخشیده است، زیبا مینماید. » (بوذری نژاد و همکاران، ۱۳۸۷: ۳۵) «هر چه زیادی است؛ بتراش و دور بینداز. اینجا را صاف كن و آنجا را جلا بده؛ كج را راست كن و سایه را روشن ساز و از كار خسته مشو تا روشنایی خدایی فضیلت درخشیدن آغاز كند، و خویشتن داریرا بر او رنگ مقدسش بینی. وقتی كه بدین مرحله رسیدی و چنین شدی و با خود خویشتن یگانه گردیدی، بیآنكه چیزی تو را ازواحد شدن بازدارد، یا درونت با چیزی آمیخته باشد، روشنایی راستین شدهای كه اندازهای ندارد و در قالب شكلی نمیگنجدبلكه بزرگتر از هر اندازه و برتر از هر كمیتی است» (فلوطین، ۱۳۶۶: ۱۲۱) هر چه پدید میآید، چه محصول طبیعت و چهمحصول صنعت، پدیدآورندهاش یك معرفت است و به عبارت دیگر، معرفت در همه جا رهبر آفرینش است، و اصلاً وجود معرفتسبب میشود كه وجود هنر و صنعت ممکن گردد. (فلوطین، ۱۳۶۶: ۷۶۳)
۶_ تقلید و هنر
از دیدگاه افلاطون اساساً همة هنرها تقلید از روگرفت هستند؛ برای نمونه وقتی هنرمند، مجسمة انسانی را میسازد، درواقع تصویر انسانی را پدید آورده است كه خود آن انسان به نوبه خود روی گرفت انسان در عالم مُثل است؛ ازاین رو میتوان گفت این مجسمه، روی گرفت روی گرفت است، و به تعبیر كاپلستون كار هنرمند دو درجه از حقیقت دور است، بلكه حقیقت در افلاطون را باید در صورت جستجو كرد و او كه به حقیقت علاقهمند است، ناگزیر از خوار شمردن هنر است. (کاپلستون، ۱۳۶۸، ج۱: ۲۹۴) «طبیعت نیز از دیگری تقلید میكند و از این گذشته هنرها از عین پدیدههای كه طبیعت از آن ها طبیعیتقلید نمیكنند بلكه به سوی صور معقول بر میآید، صعود میكنند و آثار خود را به تقلید از آنها پدید میآورند. » (فلوطین، ۱۳۶۶: ۷۵۸) افلوطین میگوید: «هنر تقلید از طبیعت نیست. هنرها از عین پدیدههای طبیعی تقلید نمیكنند بلكه به سوی صور معقول كه طبیعت از آنها برمیآید، صعود میكنند و آثار خود را به تقلید از آنها پدید میآورند». (فلوطین، ۱۳۶۶: ۷۵۸)
۷_ زیبایی و سودمندی
افلاطون سپس بحث میكند كه زیبایی، سودمندی و نیكی agathos است. مثلاً چشم زیباست؛ زیرا سودمند و مفید است یااین بدن برای دویدن زیباست؛ یعنی سودمند است. (افلاطون، ج۲: ۵۵۴) درواقع در اینجا ملاك زیبایی، كارآمدی و بهرهوریاشیاست؛ بنابراین زشت، آن است كه هیچ بهرهوری و كارایی ندارد. درواقع هر چیزی كه بتواند منظور و مقصودی را برآوردسازد، سودمند است و هرچه چنین توانایی و قابلیتی را نداشته باشد، زشت است. پس مسأله به اینجا باز میگردد كه توانایی و قابلیت، زیبایی است و قابلیت نداشتن، زشتی است. (همان: ۵۵۴) در کتاب دوره آثار در مکالمه پروتاگوراس آمده: گفتم:ای مردان دانا، درباره کارهایی که هدفشان رسیدن به لذت و دور ماندن از درد است چه میگویید؟ معتقدید که آن کارهازیبا هستند و هر کار زیبا خوب و است؟ گفتند آری. (افلاطون، ۱۳۶۷: ۱۲۳) درواقع توانایی و سودمندی به خودی خود زیبایی نیستند؛ بلكه توانایی و سودمندی، متعلق میخواهند؛ یعنی توانایی و سودمندی بر كار نیك، زیبایی است. او میافزاید در واقع این همان بازگشت به سودمندی است و سخن تازهای نیست. در واقع سودمندی سبب نیكی است؛ نه خود زیبایی و اگر سودمندی به زیبایی معنا شده و سودمندی سبب نیكی باشد، پس زیبایی، علت نیك است و علت غیر از معلول خود است؛ نه عین معلول. اگر زیبا علت نیك باشد، باید گفت نیك معلول زیباست؛ پس نیك زیبا و زیبا نیك نیست. (غفاری، ۱۳۹۳)
8_ زیبایی و لذت
ارتباط لذت با زيبايي و هنر، نظري رايج ميان يونانيان بود. هومر در سرآغاز كتاب نهم اديسه از زبان اوليس نقل كرده زيبايي و هنر با لذت مرتبطاند. افلاطون از زبان سقراط ميگويد ممكن است بگوييم هرچه براي ما ايجاد لذت ميكند، زيباست. البته مقصود از لذت در اينجا لذت حسي است كه از طريق ديدن و شنيدن حاصل ميشود؛ مانند لذتي كه از ديدن جوان زيبا و تصاوير زيبا و شنيدن آواز و خطابه و شعر خوب به دست ميآيد. (افلاطون،1380 :558) افلاطون در مرتبه بعد، زيبايی را امری غير از لذات حاصل از راه گوش و چشم ميداند؛ زيرا زيبايی اين لذات به صرف لذت بودن آنها نيست؛ از اين رو كه همه لذات زيبا نيستند. لكن در صورتی كه زيبايی آنها به علت اكتسابشان از راه چشم و گوش باشد، آنگاه در صورتی زيبا خواهند بود كه هم از راه چشم و هم از راه گوش حاصل گردند و در اين صورت، خاصيت زيبايی را به صورت منفك از يكديگر نخواهند داشت. (افلاطون،1350: 24) افلاطون در نقد اين نظر ميگويد چرا تنها لذتهاي گفته شده زيبا خوانده ميشود؛ حال آنكه لذتهاي ديگر نيز داريم كه آنها نيز از طريق حواس به دست ميآيند؛ از سوي ديگر ما در پرسش از زيبايي به دنبال اين نيستيم كه چه چيزي زيبا و چه چيزي نازيباست؛ بلكه ما از حقيقت زيبايي پرسيديم كه چرا تمام چيزهايي كه لذت ميآفريند، زيبا نيستند؟ او تأكيد ميكند اگر زيبايي، لذت خاص، يعني سودمندي باشد، همان اشكالهاي گذشته وارد خواهد بود و آن اينكه سودمندي نتيجه و معلول زيبايي است؛ نه خود زيبايي. (افلاطون، 1380، 565)
9_ زیبایی و عشق
افلاطون افزون بر مهماني در فايدروس نيز از عشق و زيبايي بحث ميكند. در رسالة مهماني وقتي آگاثون، زيبابي را با نيكي يكي ميپندارد، سقراط از زني به نام ديوتيما اهل مانتينه ياد ميكند كه اهل كرامت بود و با دعاي او بلاي طاعون ده سال از مردم آتن به تأخير افتاد؛ او استاد سقراط در عشق بود و سقراط از او نقل میکند اروس نه خوب است و نه زیبا. ( همان،ج 1: 420) افلاطون هر عشقي را نمیستايد؛ بلكه ميگويد: هيچ كاري به خودي خود زشت يا زيبا نيست؛ بلكه هر چيزي كه به وجهي زيبا كرده شود، زيبا و در غير آن صورت زشت است. (همان،406) در رساله مهمانی وقتي آگاثون، زيبابی را با نيكي يكی میپندارد، سقراط از زني به نام ديوتيما اهل مانتينه ياد ميكند كه اهل كرامت بود و با دعاي او، بلاي طاعون ده سال از مردم آتن به تأخير افتاد؛ او استاد سقراط در عشق بود و سقراط از او نقل میکند اروس نه خوب است و نه زیبا. (همان: 425) افلاطون در مهماني، توجه ميدهد كه عشق با آن همه تعريف و توصيفهايي كه دارد، بدون بهرهمندي از زيبايي نميتواند زيبا و خوشايند باشد و درواقع نميتوان چيزي را كه بهرهاي از زيبايي ندارد، زيبا خواند.(همان: 424)
10_ زیبایی ، نیکی ، خوبی
افلاطون در صدد اثبات اين است كه آيا زيبايي از ايده خير يا نيك سرچشمه ميگيرد يا اساساً خودش ايدة خاصي است. نقطه عزيمت او جهان و هستي زيباست، و به اعتقاد او هر پديدهاي به نوعي با خوبي و زيبايي در ارتباط است، و رسالت زيبايي براي آدميان، كمك به اين است كه حقيقت را خوب دريابند و زيبايي در راستاي كشف حقيقت و رسيدن به حقيقت قرار دارد. نكتة مهم در اينجا اين است كه همه آهنگها و براي افلاطون فضيلت با زيبايي همراه است. او در قوانين ميگويد: «همهآهنگها و حركات را كه خواه در زندگي واقعي و خواه در تقليد هنرمندانه، فضيلت روح يا زيبايي بدن را نمايان میسازند،بياستثنا بايد زيبا شمرد و همه آهنگها و حركاتي را كه نمايندة نقص روحي يا بدني هستند، هميشه بايد زشت خواند.» (افلاطون، 1380،ج 4: 1942) در پروتاگوراس آمده است: «آیا به جنگ رفتن شریف و زیباست یا زشت؟ گفت: شریف و زیبا.گفتم: اگر شریف و زیباست پس نیک است زیرا تصدیق کردهایم هر کار زیبا نیک است.» (افلاطون، 1367: 125) «كسي كهميخواهد نيكي و زيبايي را ببيند، نخست خود بايد همانند خدا گردد و نيك و زيبا شود.» (افلوطین، 1366 :121) در هر حال اساس هنر در نزد افلاطون عبارت است از تقلید اما چون عالم محسوس خود تقلید است از جهان معقول، کار هنرمند خود تقلیدي از عالم معقول مثُل خواهد بود. شاعران براي ارضاي عوام موافق طبع و فهم آن ها سخن میگویند و چون اشعارشان هم نه از روي عقل و رویت بلکه در حال شور و بیخودي ساخته میشود اقوال آنها با اخلاق و حکمت توافقی ندارد، و زیبایی و نیکی در آنها با هم متحد نیست. (زرین کوب،1343: 101) به گفته افلوطون وي با اين بيان، وظيفه اي عرفاني و اخلاقي را بيان ميكند ؛ يعني براي دستيابي به نيكي بايد به زيبايی مطلق توجه كرد. روح اگر خود را زيبا نكند، زيبايي را نخواهد ديد. (فلوطین، 1366،ج1: 121)
11_ زیبایی معقول و زیبایی محسوس
«روح از آن جا که بر حسب طبیعتش به جهان معقول و وجود حقیقی تعلق دارد، همین که چیزی را ببیند که خویش اوست یا نشانی از خویشانش در اوست، شادمان میشود، و به جنبش میآید و از ارتباط خود با آن آگاه میشود و آن گاه به خود باز میگردد و ذات خویش و آنچه را که خود دارد، به یاد میآورد. اکنون باید ببینیم میان اشیای زیبای محسوس و زیبایی معقول چه شباهتی هست؟ و چگونه است که اشیایی هم در این جهان و هم در آن جهان زیبا هستند؟ میگوییم زیبایی اشیایی محسوس به سبب بهرهای است که از ایده و صورت یافتهاند. هر شیئی با این که بر حسب طبیعتش قابلیت پذیرفتن شکل و صورت را دارد، ولی مادام که از ایده و صورت بهره نیافته، زشت است و دور از ایده خدایی؛ ایده وقتی وارد ماده میشود، به آن صورت و سامان میبخشد و آن را زیبا میکند». (لطفی،ج 1: 113) افلوطين نيز از افلاطون متأثر است. به نظر فلوطين، زيبايي در هر دو جهان معقول و محسوس تجلي مييابد و در عالم محسوس تا آخرين مرتبه از مراتب هستي شكوفا ميشود؛ ولي زيبايي اشياي جهان محسوس از خود و بذاته نيست؛ بلكه از مثال برتر سرچشمه ميگيرد؛ بدين ترتيب او به زيبايي ذاتي و عرضي يا عاريتي قائل ميشود، و معتقد است دليل اينكه بعضی اجسام گاهی زيبا و گاهي نازيبا هستند، اين است كه زيبايي، ذاتي جسم نيست و جسميت جسم، حقيقتي غير از زيبايي اوست. بنابراين جسميت جسم از ذات آن سرچشمه مي گيرد؛ ولي زيبايي جسم از اصل و مبناي ديگر بر ميخيزد. بنابراين اجسام نه تنها مرتبة نازلهاي از زيباي را منعكس ميكنند؛ بلكه حتي همين مرتبه نيز از ذات آنها ظهور نميكند؛ بلكه از خاس تگاهي ديگر است و تا آن منشأ و مبدأ از زيبايي بهرمند نشود و صورت خود را از آن مبدأ دريافت نكند، در حضيض زشتي خواهد ماند. به عقيدة وي، هيولاي اولي كه هيچ بهرهاي از صورت ندارد، نازيباست و لذتي كه نفس از اشياي صورتدار و موجود و زيبا ميبرد، به دليل اين است كه نفس ذاتاً به ساحت معقول متعلق است و زيبايي ذاتي دارد و در زندگي پيش از بدن، نمونهها و اصلهاي برتر زيبايي را مشاهده ميكند و در رويارويي با اشياي مادي، احساس قرابت و همدلي ميكند و مشعوف ميشود. بدين ترتيب در انديشة فلوطين زيبايي مطلق با مثال معقول يكي است، و محسوسات به دليل بهرمندي از مثال معقول زيبايي، زيبا هستند، و همين بهرهمندي، رمز همانندي و نسبت ميان زيبايي معقول و محسوس است.
همين بهره مندي از زيبايي مطلق است كه جهان محسوس را زيبا كرده است. پس وي به دو ساحت از زيبايي قائل است: زيبايي معقول و محسوس و ارتباط اين دو به بهره مندي است؛ يعني زيبايي محسوس از زيبايي معقول بهره مند است و زيبايي حقيقي در خير اعلي و در احد معنا ميدهد كه سرچشمة همة زيباييهاست. عقل به عنوان خاستگاه زيبايي از احد صادر ميشود، و نفس نيز زيبايي خود را از عقل ميگيرد. نكتة مهمي كه در زيبايي شناسي فلوطين اهميت دارد، اين است كه زيبايی با روح آدمي همبسته است و اين زشتي است كه خود را بر روح تحميل میكند و آن را ميآلايد. زيبايي همان زندگي راستين روح است. جان آدمي اگر با خود تنها بماند، از زشتي رهايي مييابد به همين دليل، تمام فضيلتها در حكم پاك شدناند. او يكباره مفهوم زيبايي را با نيكي مرادف ميگيرد و ميگويد: زيبايي و نيكي، عين يكديگرند، و اين زشتي است كه خود را بر روح تحميل میكند و آن را ميآلايد. زيبايي همان زندگي راستين روح است. جان آدمي اگر با خود تنها بماند، از زشتي رهايي مييابد به همين دليل، تمام فضيلتها در حكم پاك شدناند. او يكباره مفهوم زيبايي را با نيكي مرادف میگيرد و ميگويد: زيبايي و نيكي عين يكديگرند. (افلوطین، 1366، ج1: 117)
۱۲_ معیار زیبایی از منظر افلاطون
۱۲_۱ تناسب و هماهنگی
در گفتگوی سقراط با هیپیاس دربارة زیبایی، هیپیاس از آثار هنری مانند آثار فیدیا س سخن میگوید. او در ساخت آثار هنری، اعضای یك پیكره را از مواد خاص درست میكرد؛ نه از هر چیز؛ مثلاً مردمك چشم پیكره را از سنگ میساخت؛ نه از عاج یا چیزهای دیگر. هیپیاس تصدیق میكند كه سنگ اگر در جای مناسب خود به كار رود، زیبا خواهد بود؛ نه زشت. درواقع او به این مسأله توجه دارد كه مناسبت هر چیزی در جا و مورد خود، زیبایی است و از همینجا افلاطون به این مسأله منتقل میشود كه ممكن است زیبایی به تناسب و هارمونی تعریف شود یعنی زیبا آن است كه دارای تناسب و هماهنگی است و زشت، خلاف آن است. (افلاطون، ۱۳۸۰، ج۲: ۵۴۷) او در رسالة فیلبس میگوید: «اعتدال و تناسب همان است كه زیبایی و هر چیز شریف از آن میزاید. » (همان، ص۱۷۲۷) و در جایی دیگر بیان میدارد: «زیبایی نمیتواند تناسب باشد؛ زیراتناسب سبب میشود كه چیزها زیبا بنمایند؛ نه اینكه در واقع هم زیبا باشند. علاوه بر این، این مسأله روشن نمیشود كه چرا چیزهای متناسب، گاه زیبا و گاه زشت به نظر میآیند». (همان: ۵۴۸_۵۵۳) «افلاطون، برای زیبایی، تعریف کرده است که اولاً معلوم نیست تعریف درستی باشد ثانیاً بر فرض درست بودن، تعریف کاملی نیست. او گفته است: زیبایی، عبارت است از هماهنگی اجزاء با کل. اگر کل مجموعهای دارای اجزاء متناسب باشد زیباست، مانند ساختمانی که در و دیوار و پایه و سقف و سایر اجزاء آن با اسلوب و تناسب خاصی ساخته شده باشد. ما میگوییم بر فرض که این تعریف صحیح باشد، خود تناسب، یک نسبت خاصی است و نمیتوان در زیباییها بیان کرد که آن نسبت چیست. مثلاً در آب به نسبت معینی، اکسیژن و ئیدروژن وجود دارد، در حالی که در اینجا نمیتوانیم اندازه و نسبتی را تعیین کنیم، اما شکی نیست که زیبایی وجود دارد، اگرچه قابل تعریف نباشد. اصولاً اگر خواسته باشیم حقیقتی را درک کنیم، ضرورتی ندارد که آن را بدانیم و بتوانیم تعریف کنیم، بلکه اگر توانستیم تعریف کنیم، تعریف میکنیم و اگر نتوانستیم تعریف نمیکنیم. این مسأله منحصر به زیبایی نیست، درباره بسیاری چیزها چنین است. همانگونه که فیلسوفان از تعریف عدالت، اظهار عجز کردهاند... از تعریف این حقیقت هم عاجزند. » (سلیمانی، ۱۳۸۲: ۵۰ )
۱۲_ ۲ نیکی و سودمندی
افلاطون سپس بحث میكند كه زیبایی، سودمندی و نیكی است. مثلاً چشم زیباست؛ زیرا سودمند و مفید است یا این بدنبرای دویدن زیباست؛ یعنی سودمند است. (افلاطون، ۱۳۸۰، ج۲: ۵۵۴) افلاطون میگوید سودمندی و نیكی نیز نمیتواندخود زیبایی باشد؛ زیرا توانایی به كار بد و زشت، آن را نقض میكند. درواقع توانایی و سودمندی به خودی خود زیبایی نیستند؛ بلكه توانایی و سودمندی، متعلق میخواهند؛ یعنی توانایی و سودمندی بر كار نیك، زیبایی است. او میافزاید در واقع این همان بازگشت به سودمندی است و سخن تازهای نیست. در واقع سودمندی سبب نیكی است؛ نه خود زیبایی و اگر سودمندی به زیبایی معنا شده و سودمندی سبب نیكی باشد، پس زیبایی، علت نیك است و علت غیر از معلول خود است؛ نه عین معلول. اگر زیبا علت نیك باشد، باید گفت نیك معلول زیباست؛ پس نیك زیبا و زیبا نیك نیست. (همان: ص۵۵۵)
۱۲_۳ لذت
ارتباط لذت با زیبایی و هنر، نظری رایج میان یونانیان بود. هومر در سرآغاز كتاب نهم ادیسه از زبان اولیس نقل كرده زیبایی و هنر با لذت مرتبطاند. افلاطون از زبان سقرا ط میگوید ممكن است بگوییم هرچه برای ما ایجاد لذت میكند، زیباست. البته مقصود از لذت در اینجا لذت حسی است كه از طریق دیدن و شنیدن حاصل میشود؛ مانند لذتی كه از دیدن جوان زیبا و تصاویر زیبا و شنیدن آواز و خطابه و شعر خوب به دست میآید. (همان: ص۵۵۸) افلاطون در نقد این نظر میگوید چرا تنها لذتهای گفته شده زیبا خوانده میشود؛ حال آنكه لذتهای دیگر نیز داریم كه آنها نیز از طریق حواس به دست میآیند؛ مانند لذت خوردن. از سوی دیگر ما در پرسش از زیبایی به دنبال این نیستیم كه چه چیزی زیبا و چه چیزی نازیبا است؛ بلكه ما از حقیقت زیبایی پرسیدیم كه چرا تمام چیزهایی كه لذت میآفریند، زیبا نیستند؟ او تأكید میكند اگر زیبایی، لذت خاص، یعنی سودمندی باشد، همان اشكالهای گذشته وارد خواهد بود و آن اینكه سودمندی نتیجه و معلول زیبایی است؛ نه خود زیبایی. (همان، ۵۶۵) نهایت اینكه افلاطون نتیجه میگیرد تعریف زیبایی دشوار است؛ اما در گفتگوی خود با هیپیاس این را بیان میكند كه آنچه در تعریف زیبایی به دنبال اوست، چیزی است كه همة چیزهای زیبا به علت بهره داشتن از آن زیبا هستند. (همان: ۵۵۱)
۱۲_۴ زیبایی و عشق
افلاطون عشق را یكی از خدایان نمیداند؛ به این دلیل كه فاقد هرگونه زیبایی و خوبی است. عشق در فلسفه او واسطهای میان دو مرحله زیبایی و زشتی و خواهان خیر و زیبایی است. (محمدیمحمدیه و علمی سولا: ۱۳۹۱) کسانی که دارای احساسات و عواطف روحی هستند از راه زیبایی و دوستی آن طالب حسن مطلق میشوند. اهل ذوق و هنر دنبال تجلّیات محسوسة زیبایی میروند، ولی زیبایی محسوس، پرتویی از زیبایی حقیقی است، کسی که دارای عاطفة حقیقت دوستی است نظرش به زیبایی روح که از عالم لاهوت است است، زیرا جسم و ماده به خودی خود هیچ حسن و لطافتی ندارد، و زیبایی آنها از نفس است، چنانکه زیبایی نفس از عقل و عقل عین زیبایی است. (شیرازی و موسوی، ۱۳۹۵: ۲۶) افلاطون افزون بر مهمانی در فایدروس نیز از عشق و زیبایی بحث میكند. در رسالة مهمانی وقتی آگاثون، زیبابی را با نیكی یكی میپندارد، سقراط از زنی به نام دیوتیما اهل مانتینه یاد میكند كه اهل كرامت بود و با دعای او بلای طاعون ده سال از مردم آتن به تأخیر افتاد؛ او استاد سقراط در عشق بود و سقراط از او نقل میکند که اروس نه خوب است و نه زیبا. (افلاطون، ۱۳۸۰: ۴۲۵)
نتیجه
افلاطون زیبایی را امری عینی میداند. و ضمن تذكر بر اینكه مصادیق زیبای، تعریف زیبایی نیستند، تعاریف بسیاری را مآزماید و تناسب و هماهنگی، سودمن، نیكبختی و لذت را زیبایی نمیداند. او زیبایی را خودایده میداند. در نظر افلاطون چیز زیبا باید دارای وحدت درونی و برونی باشد، و علاوه بر ظاهر زیبا دارای روح زیبا هم باشد. از منظر او هر چیزی وقتی زیباست كه ازایده بهره برده باشد. او عقیده دارد سالک باید از زیباییهای زمینی مرحله به مرحله گذر كند تا به دیدار خود زیبایی راه یابد. و نیكبختی و سعادت در دیدار آن زیبایی فینفسه و مطلق است. نظام زیباییشناسی افلوطین بیش از هر مقوله دیگری بر ایناندیشه استوار است که هستی و وجود از جهان معقول و جهان محسوس تشکیل شده است. و او همچون افلاطون معتقد است که جهان محسوس برگرفته از جهان معقول است. و همه امور عالم ماده حتی زیباییها و نیکیهای عالم ماده از عالم معقول نشاَت میگیرند. به عقیده او خداوند منشأَ همه امور عالم از جمله زیبایی خیر و کمال است. افلوطین همچون افلاطون متکی بر این باور است که جهان محسوس برگرفته از جهان معقول است. با این حال در طرح معنای زیبایی و هنر، همان طور که از استاد خویش افلاطون فاصله میگیرد، با ارسطو و رواقیان نیز همگام نیست. به باور وی نیز، زیبایی به معنای تناسب و تقارن اجزا نیست و نیز شرط کافی تشخیص زیبایی نمیباشد. زیبایی نزد افلوطین نیز امری عینی است، و این زیبایی منحصر در جهان جسمانی نیست. بلكه زیباییاشیاء نیز از صورتی كه از جهان عقل آمده است سرچشمه میگیرد. شخصی كه به دیدار جهان عقل نائل میگردد، به نظاره زیبایی حقیقی مینگرد. افلاطون معتقد بود که زیبا تقلیدی از طبیعت است. از سوی دیگر افلوطین خلاف نظر افلاطون باور دارد که هنرمند (آفرینندهی زیبایی در عالم ماده) تنها به بازنمایی طبیعت نمیپردازد. بلکه پیوسته درحال پیروی از عالم مثال بوده است. وی مغایر با نظر افلاطون معتقد بر این امر است که هنرمند آفرینندهی امر زیبا به هیچ روی از طبیعت تقلید نکرده است. بالعکس تماماً درحال پیروی ازایده بوده است.
منابع
۱) افلاطون. (۱۳۸۰). جمهوری، ترجمة فؤاد روحانی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ج ۶
۲) افلوطین. (۱۳۶۶)، دوره آثار افلوطین، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ اول
۳) افلاطون. (۱۳۸۰). دورة آثار افلاطون. ترجمة محمد حسن لطفی. ج ۲، تهران: خوارزمی
۴) افلاطون. (۱۳۵۰)، مجموعه آثار افلاطون: هیپیاس بزرگ، ترجمه محمد حسن، لطفی. تهران: شركت سهامی افست.
۵) افلوطین. (۱۳۶۶). انئادها، ترجمه محمد حسن لطفی، ج۱، رساله ۶. تهران: خارزمی.
۶) افلوطین، دورة آثار افلوطین (۱۳۶۶)، ترجمة محمد حسن لطفی، چاپ اول، تیرماه ۱۳۶۶، تهران، چاپخانة نقش جهان، ج۱، صفحات ۱۱ تا ۳۹،
۷) احمدی، بابک، (۱۳۸۸)، حقیقت و زیبایی، درسهای فلسفه و هنر، تهران: نشرمرکز
۸) بوذرینژاد، یحیی. غفاری، علیرضا، بینای مطلق، سعید. (۱۳۸۷). هنر و معرفت نزد افلوطین پژوهشنامه فلسفه دین، دوره ۶، شماره ۱۱، صفحه ۳۵.
۹) بینایمطلق، سعید (۱۳۸۳)، زیبایی و وجود نزد افلوطین، عرفان ایران، شماره ۲۱
۱۰) مهدیزاده، جواد، (۱۳۸۵)، زیباییشناسی در طراحی شهری، فصلنامه جستارهای شهرسازی، (صص ۱۰-۱۱)
۱۱) محمدی، شادی. (۱۳۹۰). واكاوی مسأله زیباییشناسی. رسالت، شماره ۷۳۹۹. ۱۷
۱۲) محمدی محمدیه، زهرا، علمی سولا، محمدکاظم. (۱۳۹۱). پیوند عشق حقیقی و زیبایی مطلق از دیدگاه افلاطون و ملاصدرا. قبستات، دوره ۱۷، شماره۶۶، ص ۵۳-۸۲
۱۳) مونروسی بیردزلی و جان هاسپرس. (۱۳۷۶). تاریخ و مسائل زیباییشناسی. محمد سعید حنایی کاشانی. تهران: هرمس
۱۴) روحانی، فؤاد. (۱۳۸۸). جمهور افلاطون، تهران: نشر علمی و فرهنگی.
۱۵) زرینکوب، عبدالحسین. (۱۳۴۳). فن شعر. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
۱۶) دهخدا، علیاكبر (۱۳۴۱)، لغت نامه، تهران: نشر دانشگاه تهران، ج ۱۰
۱۷) کلباسیاشتری، حسین. (۱۳۸۰). سنت ارسطویی و مکتب نوافلاطونی. اصفهان: کانون پژوهش.
۱۸) کانت، ایمانوئل. ( ۱۳۸۸). نقد قوه حکم، ترجمه عبدالریم رشیدیان. تهران: نشر نی.
۱۹) كاپلستون، فردریك (۱۳۶۸). تاریخ فلسفة یونان و روم؛ ترجمة سید جلال الدین مجتبوی، چ ۲، ج ۱. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش.
۲۰) گاتری، دبلیو. كی. سی (۱۳۷۷). تاریخ فلسفة یونان، ترجمة حسن فتحی؛ چ ۱، تهران: روز، ۱۳۷۷.
۲۱) لطفی، محمد حسن، (۱۳۶۶)، دوره آثار فلوطین، چاپ اوّل، تهران: انتشارات خوارزمی.
۲۲) افلوطین، دوره آثار، ترجمه محمدحسین لطفی، بیجا، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، بیتا.
۲۳) داوری، رضا (۱۳۹۰). هنر و حقیقت؛ چ ۱، تهران: نشر رستا، ۱۳۹۰
۲۴) سلیمانی، حسین، (۱۳۸۲). فلسفه هنر و جایگاه هنرمند در جامعه نامه فرهنگ، شماره ۵۰.
۲۵) سوانه، پیر. (۱۳۹۳)، مبانی زیباییشناسی. ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: نشر ماهی.
۲۶) شیخی، یوسف، (۱۳۸۸). زیباییشناسی کانت با تأکید بر جایگاه اثر هنری در آراء او، ماهنامه زیبا شناخت، شماره ۲۱.
۲۷) شیرازی، ماهمنیر، اشرفالسادات موسویلر ( ۱۳۹۵). بازتاب آراء فلوطین در زیباییشناسی هنر ایرانی_اسلامی. علمی پژوهشی نگره، شماره ۳۸، ۲۲_۳۳.
۲۸) شیرازی، محمد؛ (۱۳۸۳)، الحكمه المتعالیه فیالاسفار العقلیه الاربعه، ج ۱، چاپ دوم، مترجم: محمد خواجوی، تهران: انتشارات مولی.
۲۹) صدر مجلس، سیدمجید (۱۳۸۷)، افلاطون و تفکیک مثال زیبایی از مفهوم کلی زیبایی در مهمانی، نشریه دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، شماره ۲۰۳.
۳۰) نقیزاده، محمد. (۱۳۸۶)، ادراک زیبایی و هویت شهر، تهران: سازمان فرهنگی و تفریحی شهردار اصفهان، معاونت شهرسازی و معماری.
۳۱) فهیمی، حبیبالله، (۱۴۰۱). هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون، دوفصلنامه پرتو خرد، دوره: ۱۳، شماره: ۲
۳۲) غفاری، ابولحسن. (۱۳۹۳). زیباییشناسی و هنر در افلاطون، قم: مؤسسه فرهنگی و اطلاعرسانی تبیان، شماره۷۸.
۳۳) عالم، عبدالرحمن. (۱۳۸۹). تاریخ فلسفه غرب، تهران: نشر وزارت امور خارجه.
۳۴) هولگیت، استیون. (۱۳۹۳)، زیباییشناسی هگل، ترجمه نریمانی، گلنار، تهران: نشر ققنوس
۳۵) واتسون، اندرو، (۱۳۸۸). مقایسهی هنر و زیبایی فلوطین با افلاطون، نشریه کتاب ماه هنر، دی ۸۸، شماره ۱۳۶.
۳۶) Beardsley، Monroe. (۱۹۸۱)، Aesthetics، Indianapois: Hackett. Berrio
۳۷) Budd، Malcolm (۲۰۰۸). TheAesthetics. inThe Routleddge EncyclopediaEditd by Bery Gaut and Dominic Goldman، Mclver Lopes
۳۸) Goldman Alan، (۲۰۰۸)، The Aesthetic in: The routledge companion toAesthetic. Edited by Bery Gaut and Dominic Mclver Lopes.
و