Écrit dans un jardin
جستاری از مارگریت یورسنار
ترجمه پاییزان شکری
رنگ بیان فضیلتی پنهان است.
گروهی از پرندگان به شرارههای آتش میمانند.
باغبانی به من گفت در پاییز است که رنگ حقیقی درختان را درک میکنیم. در بهار، فراوانی سبزینه بر تن تمامی شان جامهای سبز میپوشاند. با آمدن سپتامبر، درختان با جامهای نو از رنگهای بینظیرشان رخ مینمایند؛ درخت غان زرین و طلایی، درخت افرا به رنگهای زرد-نارنجی-قرمز و درخت بلوط به رنگ برنز و خاکستری.
برای درک پدیدههای طبیعی، هیچ چیز به اندازهی دو نشانهی مبهم و پیچیده به من کمک نمیکند؛ نشانههایی که نخست بر هوا و آب دلالت دارند، سپس به ترتیبی که از دامنهی تکاپویشان میکاهد، به نماد آتش بدل میشوند؛ آتشی پیوندخورده با ماده ای چوبی یا روغنهای فسیلی، و سرانجام خاک با ذرات نرم و زبرش پدیدار میشود.
اما درخت شامل بر چهار افسون خود است; پای در خاک و غرقه در هوا و آب، با این حال چون شعله ای به آسمان کشیده میشود؛ شعله ای سبز پیش از پایان روز، شعله ای قرمز درون اجاقک ها ، و شراره های حرقی در جنگل و توده های از هیزم. از آنجایی که رو به بالا اوج میگیرد، به دنیای اشکالی تعلق دارد که آن را بالا میبرند، مانند آب، که آن را میپروراند، و به دنیای اشکالی که به حال خود رها شدهاند و باز روی زمین میافتند.
هیچ چیز زیباتر از این مجسمهی ملتمس رودن نیست، که در آن مردی به دعا نشسته و دستانش را به سان یک درخت گشوده است. بیشک درخت نوری آسمانی را میستاید.
ریشهها فرورفته در خاک، شاخهها نگاهبان بازی سنجابها، آشیانه و نغمهی پرندگان، سایهاش بر سر حیوانات و انسان و سر در دل آسمان. آیا راه و رسمی خردمندانهتر و خیرخواهانهتر از این برای بودن میشناسی؟
و آن گاه لرزش از سر طغیان در حضور هیزمشکن و وحشتی هزار بار بزرگتر در برابر اره برقی. نابود کردن و کشتن آن که پای گریز ندارد.
نشانهی مبهم و پیچیدهی هوا، مثلثی خالی، رو به بالا. در روزهای آرام، هرم سبز در کمال تعادل، خود را در هوا نگاه میدارد. در روزهایی که باد میوزد، شاخههای پرجنب و جوش، آغاز یک پرواز را تصویر میکنند.
نشانهی مبهم و پیچیدهی خاک، مثلثی رو به پایین، که خطی سقوط آن را متوقف میکند. یک کلوخ منسجم است، تا زمانی که جاذبه، باد و لگد رهگذری در کار نباشد.
آب که خود رها میکند و سرازیر میشود و از این روست که با آیین فرانسیسکن تناسب دارد: فروتنی.
زیبایی لحظاتی که تصویر آب را ثبت میکنند؛ آبی که فوران میکند، بیرون میجهد و بالا میپرد؛ مانند تلنبار شدن کفهای موجی است که در کنار سنگی متلاشی میشود. موج مرده، این شبح سفید بزرگ را بر جای میگذارد که در چشم بر هم زدنی نابود میشود. فاصلهی یک فوران، آب سنگین مانند دود بالا میرود، مانند بخار، مانند روح.
به دلیلی معکوس، زیبایی دلپذیر و مصنوعی فواره، انرژی هیدرولیک، آب را وادار میکند مانند یک شعله رفتار کند، بیوقفه درون ستون مایع خود، حرکت به سمت آسمان را تکرار می کند. آب ناگزیر تا نوک ستون هرمی مایع بالا میرود، پیش از آن که آزادی خود را برای سرازیر شدن بازیابد.
تمام آبها میخواهند بخار شوند و تمام بخارها میخواهند دوباره به آب تبدیل شوند.
یخ. توقف درخشان. تراکم محض. آب منسجم.
در میان زیباترین منظرهها، به سراغ بعضی از آبدرههای آلاسکا و نروژ در بهار میروم؛ جایی که آب همزمان در سه شکلش و در حالات مختلف دیده میشود. در آبدره، آبی لرزان اما گسترده از آبشارها بر دیوار عمودی تختهسنگها جاری میشود، و آبی که از سقوط آنها برمیخیرد و رطوبت می شود، و آبی که به شکل ابر به آسمان میرود، در کنار یخ و برف قلهها در همان نزدیکی، البته پیش از فرارسیدن بهار.
تختهسنگهای حاصل از گدازههای آتشفشانی و رسوباتی که آب همراه خود آورده، ترکیبی است که هزاران قرن قدمت دارد. و شکل بیرونی آنها پیوسته به وسیلهی هوا و آب تراش میخورد و دستخوش تغییر میشود.
سه چهارم بدنت را آب تشکیل داده، به اضافهی کمی مواد معدنی ، به قدری مشتی کم.
و این شرارهی بزرگ درونت که تو ماهیت آن را نمیشناسی. و بیوقفه هوا را در ریههایت، درون قفسهی سینهات فرو میبری و بیرون میفرستی، این غریبهی زیبا که بدون آن نمیتوانی زندگی کنی.