پیمان پرهیزکاری
پیمان پرهیزکاری
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

بی‌سرزمین

به نظر می‌رسد بعد از مدت‌ها دلیل عناد پنهان و آشکار من با فیلم‌هایی مثل (1973) The Wicker Man و پیروان‌اش، که همین آخری (2019) Midsommar باشد، را پیدا کرده‌ام. تا پیش از خواندن مطلب هاجر سعیدی‌نژاد به دنبال رابطه‌ای بین آنیمیسم (Animism) و تصاویری که این دست فیلم‌ها از فرقه‌های مذهبی و شبه‌مذهبی که پیوند مستمری با طبیعت داشتند نشان می‌دادند، بودم. با این حال هنوز شک داشتم که نکته‌ای در بین نادیده گرفته شده و رازی در میان است. به همین منظور ابتدا به سراغ مطلبی می‌روم که در مطلب بدخیم، بدسرشت یا تصرف‌ناشدنی؟ از آن نقل شده است:

اگر تاریخچه پدید آمدن تفکر طراحی را مطالعه کنید، حتما با مقاله مهم و ارزشمند هورست ریتل (Horst Rittel با عنوان Dilemmas in a general theory of planning مواجه خواهید شد. ریتل در این مقاله به بررسی مسائل خاصی، که خود آنها را مسائل بدخیم (Wicked Problems) می‌نامد پرداخته است (ممکن است بدخیم معادل فارسی مناسبی برای کلمه Wicked نباشد، اما در حال حاضر معادل بهتری برای آن نیافته‌ام. برخی، آن را به بدسرشت هم ترجمه کرده‌اند. اما، بدسرشت ترجمه‌ی مناسبی برای این واژه نیست. به خصوص وقتی با کلمه مسئله همراه می شود). مسائل بدخیم، مسائلی پیچیده (پیچیده به معنای تشکیل شده از اجزا) و چندبعدی هستند. از نظر ریتل این مسائل بیشتر در تقابل با جامعه رخ می‌دهند. به قول ریتل: «مشکلات اجتماعی هیچ گاه به صورت قطعی حل نمی شوند، بلکه بارها و بارها فیصله می‌یابند». فیصله را به عنوان ترجمه Resolve به کار برده‌ام. وقتی مسئله‌ای حل می‌شود عموما همه‌ی طرفین از حل آن راضی هستند. اما، وقتی دعوا یا اختلافی فیصله می‌یابد یا اصطلاحا Resolve می‌شود همه طرفین رضایت ندارند!
تفکر طراحی (Design Thinking) - غلامرضا صابری تبریزی

در تکه‌ی بالا به مناقشتی اشاره می‌شود که در مورد کلمه‌ی Wicked به وجود آمده است، در ادامه به مطلب بدخیم، بدسرشت یا تصرف‌ناشدنی؟ بازمی‌گردیم، جایی که نگارنده‌ی آن در تلاش است که معنای از دست رفته‌ای را بازیابد:

هر دو ترجمه‌ش برای من عجیب می‌نمود. بدخیم و بدسرشت کلماتی جذاب بودند و من را بر آن داشتند باقی پیشنهادها را هم جستجو کنم. جایی [...] بنا به تناظر فحوایی بغرنج ترجمه شده بود و جایی بدقلق. وقتی به دیکشنری مراجعه می‌کنید آن را برگرفته از کلمه‌ی Wick در قرن ۱۲ میلادی می‌شمرد که خود از کلمه‌ی Wicca در الد انگلیش [انگلیسی کهن] گرفته شده. ویکا یعنی ساحره، جادوگر. همین کلمه مسحورم می‌کند، چه که از دوره‌ی سراسر بهتی می‌آید که به‌قول شکسپیر "fair is fall, fall is fair". دوره‌ای که متولیان دگم کلیسای انگلیس در عناد با مسیحیان ایرلند که مسیحیت را برگرفته از آیین‌های طبیعتگرای پگانی می‌دانسته‌اند تمام کلمات ملهم از آیین پگانی را در کژتابی شریرانه و بد ترجمه می‌کنند. بله Wicca لغتی‌است نصرانی [...] از ریشه‌ی Witan به معنی حکیم و آن کسی بوده که به حدی از علم رسیده است که تقید دیگری نمی‌پذیرد، این است که تصرف نمی‌شود. ویکا حکیم تصرف‌ناپذیری بوده که در قیود کلیسا نمی‌آمده است. طبیعی است که کلیسای قرن نهم آن را جهت «لاپوشانی ساختاری» در معنای بدخو، بدخیم و بدسرشت صورتبندی کند.
بدخیم، بدسرشت یا تصرف‌ناشدنی؟ - هاجر سعیدی‌نژاد

با توجه به این دو تکه‌ای که نقل شد، حال می‌توان به سراغ سرآمد این جریان فیلم‌سازی یعنی ویکرمن (مرد حصیری) رفت. داستان فیلم در مورد افسر پلیس (نیل هاوی - Neil Howie) مسیحی معتقدی است که مامور می‌شود به جزیره‌ای در اسکاتلند (از مجمع الجزایر هبریدها) به نام Summerisle برود تا در مورد ناپدید شدن یک دختر جوان (روان موریسون - Rowan Morrison) تحقیق کند. پس از رسیدن به جزیره با اتفاقاتی برخورد می‌کند که از دیدگاه مسیحی او قبیح و آزاردهنده است، مردم جزیره هیچ قید و بندی را در روابط خود رعایت نمی‌کنند، دختران و پسران عریان می‌رقصند و آواز می‌خوانند و می‌گساری از عادات آن‌ها به شمار می‌رود. مردم جزیره از پگان‌های سلتیک به شمار می‌روند که با ورود افسر پلیس در حال برگزاری جشن‌های May Day هستند، جشن‌های بهاره‌ای که در اول ماه می برگزار می‌شود. نیل هاوی به دنبال سرنخی از روان می‌گردد و او را در مدرسه جزیره می‌یابد ولی همه وجود چنین کسی را انکار می‌کنند. بعد را پیگیری فراوان هاوی به این نکته پی می‌برد که رونق تولید محصولات کشاورزی در جزیره پایین آمده است و از همین رو روان قرار است به عنوان ملکه‌ی ماه می قربانی شود، در نهایت مشخص می‌شود که قربانی اصلی خود نیل هاوی است، او که به خواست خود به آن‌جا آمده، قدرت یک پادشاه را دارد (نماینده‌ی قانون)، باکره و احمق (Fool) است. در حالی که نیل هاوی را درون مجسمه مرد حصیری زندانی کرده‌اند، قصد دارند تا با آتش زدن مجسمه قربانی را به خدایان تقدیم کنند. در این میان مردم جزیره Sumer is icumen in را می‌خوانند و در مقابل هاوی Psalm 23 را می‌خواند، و مجسمه می‌سوزد و هاوی در آن می‌سوزد.

The Wicker Man (1973
The Wicker Man (1973

شاید در نگاه اول بتوان به درگیری میان پگانیسم و مسیحیت و پیروزی پگان‌ها پی‌برد، اما رویکردی که در این فیلم دیده می‌شود بیشتر به همان مفهومی که کلیسای قرن نهم سعی داشته از پگانیسم بازتاب دهد، نزدیک است، یعنی پگانیسم یعنی بدخیم، بدسرشت، بغرنج و بدقلق، از سوی دیگر تاکید بیش از حد بر تفکرات خرافی که در ویکا و نئوپاگانیسم دیده می‌شود، در ادامه‌ی همان تفکر کلیسای وسطاست، تفکری که معنای کلمات را تغییر می‌دهد تا بتواند قدرت و سلطه‌ی خود را اثربخش کند، هر زنی که برخلاف تفکرات آن‌ها متمرکز بر حکمت بود را به جرم جادوگری و با سنجه‌های احمقانه (هم وزن یا کمتر از یک اردک، زنده ماندن زیر آب) به آتش می‌سپاردند، قدرت شفابخشی فقط و فقط در دست قدرت مذهبی بود و هر شخص دیگری (مخصوصا زن‌ها) به آن مباردت می‌ورزیدند جادوگر (Witch) لقب می‌گرفت.

Midsommar (2019)
Midsommar (2019)

مشکل من از جایی شروع می‌شود که طبیعت و انسان‌هایی که در آن همانند گذشتگان می‌زییند، همواره در این آثار بدخیم و بدسرشت‌اند و نه حکیم، خرافه‌پرستی را هم می‌توان به این گزینه‌ها اضافه کرد. با نگاهی به تفکرات ریشه‌ای پگانیسم یعنی انیمسیم می‌توان به این نکته پی‌برد که خشنوت به این شکل که در تصویر سینمایی نمایش داده می‌شود، که در شر ریشه دارد، جایی در میان این مردمان ندارد. در نمونه‌ی اخیر سینمایی که با نگاهی دوباره و البته ناشیانه به ویکرمن تولید شده است، باز همان تفکر کلیسای وسطا در آن دیده می‌شود اما این بار در میدسامر چند دانشجوی انسان‌شناسی فرهنگی به سوئد سفر می‌کنند تا در جشن نیمه‌تابستان شرکت کنند و یکی از آن‌ها از نزدیک روی تز پایان‌نامه خود کار کند. این حضور آن‌ها همزمان می‌شود با انجام آیین‌های خرافی هم‌چون خودکشی آگاهانه و پایان دادن به زندگی که با خشونت افسارگسیخته‌ای نشان داده می‌شود و همین عامل باعث می‌شود تا ترس و وحشت در این چند نفر رخنه کند، کم کم با بغرنج شدن شرایط افراد این گروه حذف می‌شوند (به روش‌های خشونت‌آمیر کشته می‌شوند) و فقط یکی از اعضای این گروه که از قضا به عنوان ملکه‌ی ماه می انتخاب می‌شود، زنده می‌ماند. در این بین پای مطالعات پسااستعماری را نیز می‌توان به بحث باز کرد و این‌که تصویری که ار وقایع نشان داده می‌‎شود چیزی است که یک انسان به اصلاح متمدن و فرهیخه از پگانیسم نشان می‌دهد. تعدادی توریست جوان سرخوش خودشان را درگیر موقعیت دهشتناکی می‌یابند، چیزی که یکی از مولفه‌های شناخته شده در ژانر وحشت (Horror) است، با توجه به همین نکته می‌توان نتیجه گرفت که تمام ایده‌های فیلم که شامل مطالعات پگانیسم و نمایش تفکرات و آیین‌های رایج در این فرقه‌ها ابزاری است برای ساخت موقعیتی ژانری، و همین باعث می‌شود تا با اثری بی‌ارزش روبه‌رو شویم که هیچ بینشی نسبت به چیزی که به نمایش می‌گذارد ندارد و صرفا در پی متحیر کردن تماشاگر خود و ساخت موقعیتی است تا داستان ژنریک خود را تعریف کند، داستانی که آنتونی شیفر و رابین هاردی بیش از چهل سال پیش با جزییات و ظرافت فراوان تعریف‌اش کرده بودند.

در انتها هم می‌توان به این نکته اشاره کرد تنها بازنمایی پگانیسم در سینما دچار این کژتابی که در کلسیای وسطا ریشه دارد، نشده است؛ اکثر فیلم‌هایی که به مقوله‌ی جادوگران می‌پردازند نیز از همین الگو پیروی می‌کنند به عنوان نمونه می‌توان به فیلم (2015) The VVitch: A New England Folktale اثر رابرت اگرز اشاره کرد، که در آن جادوگر و جادوگران منشاء بدخیمی، بدسرشتی و شر هستند.

The VVitch: A New England Folktale (2015)
The VVitch: A New England Folktale (2015)


سینما
اسیر در افق رویداد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید