
در فیلم زیبای Liberal Arts میتونیم به زیباترین نحو آموزههای #یونگ در مورد پرسونای #آنیما و #آنیموس (جنبهی زنانه و مردانهی هر فرد) رو بفهمیم و درک صحيحی از تفاوت زاویهی نگاه داشته باشیم.
زوایای نگاهی که اغلب برای درک صحیح از جهان پیرامون باید توامان هر دو را بفهمیم و زندگی کنیم...
شاید حتی بتوان ادعا کرد بسیاری آموزههای #کارل_گوستاو_یونگ و دیگر مفسران روانی و فیلسوفان انسانشناس در حوزه تفاوتهای فردی، همه با روایتی زیبا، عاشقانه و دیالوگهای مختصر و گویا در این فیلم یکجا جمع شدند...
بعد از ١٠ سال مجدد این فیلم رو دیدم، و چه لذتبخش...
به علاوه لذت موسیقایی فیلم، نیمه اول فیلم پرداخت و معرفی سریع و جذاب شخصیتهاست، و شاید جذابتر از بسیاری فیلمهای جدید و پرهیاهوی سینما...
و به سرعت ماجرا با یک جرقهی عشقی کلاسیک هالیوودی (که برای همهمان آرزویش میکنم) شروع میشود،
بسیار پیشنهاد میدم این فیلم حدود ٩٠ دقیقهای را در لیست تماشا بگذارید، ارزشش را دارد...
⛔️⛔️ ادامه مطلب همراه با خطر اسپویل داستان ⛔️⛔️

درک متفاوت از جهان هستی نسبت به آنچه ما میپنداریم،
تفکر واگرا، نگاهی کودکانه، ظریف و عمیق آنجایی نمود اصلی خود را دارد که در حوالی دقیقهی ۵۵ فیلم
جسی میگه: این بدترین کتابیه که به زبان انگلیسی نوشته شده!!
و زیبی پاسخ میده: پس کتابای بدتری هم در زبانهای دیگه هست؟!
اصرار پسر (جسی) برای اثبات عقلانی در زمینهی بیارزش بودن کتابی در مورد خون آشامها!
و تفسیر بیآلایش، پر معنا، و زیبای زیبی (دختر) برای نشون دادن فهم متفاوتش از جهان که در اوون احساسات هم کنار منطق جایگاه اثربخش خودشون رو دارند و پذیرش این واقعیت مهم که اوون کتاب بسیاری مخاطب داره،
همین.
و چقدر درک این واقعیت مهم هست که نگاه به جهان میبایست بیتعصب باشد (شبیه نگاه دانشمند) وگرنه هر روز به مشکل جدیدی بر میخوریم و در واقع در باتلاق روانی خود فرو میرویم...
در ادامه
+ زیبی میگه: تو یک جایی هستی، ولی اینجا نه!
-جسی: اینجام.
+ زیبی: پس چرا داریم وقتمون رو با یه بحث مسخره در مورد این کتاب هدر میدیم؟!
فهم صحیح در لحظه بودن و ادراک ارزشهای واقعیای که همهی ما داریم و با تفکر به ایدهآلها (که هیچ تضمینی هم نیست که آیا واقعا ایدهآل هستند یا خیر) هدر میدهیم..
حضور مجدد آن پسر بیخیال و به ظاهر لایعقل در حوالی دقیقه ۶٠ با داستان جدید کرم ابریشم و سلولهای تخیلی! و تاکیدش به جسی بر این که "عشق باش مرد"
[Be Love man]
و اینکه ما چطور به جای فهم متعادل از زندگی به زوايايی میچسبیم و توانایی رها شدن از آن کنج به ظاهر امن را نداریم...
و دقیقه ۶٧ که غمانگیزترین احمقانهی دراماتیک این داستان رقم میخوره، و البته شاید نقطهی عطفی برای فهم و یافتن مسیری بهتر؛
جایی که از خودمون خارج میشیم، و ای کاش به خودمون برگردیم و در اعماق رفتارمون احمقانههای خودمون رو بازیابی و بازبینی کنیم...
تمام رفتارهای نامأنوسی که در لحظاتی انجام دادیم و بعد مقصر را دیگری خواندیم، یا قضا و حکمت...!
و دقیقهی ۶٨ و رویارویی واقعی جسی با معلم خشک و جذاب سابق ادبیات رومانتیک،
تو شن را بر باد زنی و باد شن را بر تو.
و دیالوگهای روان و عمیق بعد از سکس...
سکسی که میبایست در بستر معشوقه انجام میشد، ولی حالا عاشق و معشوق هر کدام از آغوش دیگری برمیخیزند، بی هیچ حس و شاید بدون لذتی واقعی...
و
چرخش فهم جسی و به تعبیری آشتی با #آنیما که محصولش درک واقعیتهای اطراف است
و پایانی با پیشنهاد کتاب خونآشام به پسری که غرق در ملانکولیک است و نیاز روحش چیزی متفاوت از آن ادبیات کلاسیک...
#جاش_رادنر این فیلم را نوشته، ساخته و نقش جسی را بازی کرده، که به ظن من این فیلم محصول ادراک و فهم خودش از معنای زندگی بوده، و چه مختصر و مفید...
Liberal Arts
2012 ‧ Comedy/Drama ‧ 1h 37m
Written and directed by Joshua Thomas Radnor