مجموعه داستانی است از فریبا وفی و چاپ نشر چشمه. وفی ازجمله داستاننویسان و رماننویسان کشورمان است که آثارش تاکنون برندۀ جوایز ادبی زیادی شده است.
از زمان چاپ نخستین مجموعه داستان او، با نام در عمق صحنه، که در سال ۱۳۷۵ منتشر شد، نشانههایی از ظهور نویسندهای خلاق هویدا بود.
مجموعۀ در راه ویلا، شامل ۹ داستان کوتاه ازجمله هزارها عروس، کافیشاپ، حلوای زعفرانی، روز قبل از دادگاه و دهن کجی است که هر یک بیانگر سبک و سیاق شخصی این نویسنده است.
بخشی از داستان در راه ویلا:
جوان بودم و حقش نبود اینقدر دلم بگیرد. دلم میخواست میتوانستم چند روزی بگردم و تفریح کنم و بیخیال باشم. چند روز از غرولندهای مامان دور باشم و کمی زحمت فرسایندۀ مراقبت از بچهها از دوشم برداشته شود.
همین بود که دعوت سادۀ میترا را از خودش جدیتر گرفتم و با صدای بلند اعلام کردم:
میرویم ویلای خاله میترا.
پویا بالا پایین پرید و خوشحالی کرد. مامان بخش تدارکاتیاش را که مدتها از کار افتاده بود فعال کرد.
باید لباس گرم برداریم. شبهای شمال سرد است.
میترا دربارۀ بردن مامان چیزی نگفته بود. فقط از من خواسته بود بچههایم را بردارم و چند روزی بروم پیشش.
عباس را میفرستم ترمینال دنبالتان.
در تلفنهای بعدی از جزئیات سفر حرف زدیم، ولی میترا اشارهای به مامان نکرد. حتا ته دلم فکر میکردم این هم یک جور باج دادن است در مقابل زندگی با مامان. زندگی با او چیزی نبود که میترا بیش از یک هفته بتواند تحمل کند. به بهانۀ خارج رفتن و مشغول بودن میفرستادش پیش من.
شوهرت نیست و تنها نمیمانید.
و با آن همه ثروت و امکانات، حالا طبیعی بود گاهی هم عذاب وجدان به سراغش بیاید و از من بخواهد چند روزی در ویلایش استراحت کنم.
خبر داشت که افسردهام و دارو میخورم. مامان به او رسانده بود که بعضی وقتها جواب سؤالهایش را نمیدهم. خیلی که هنر میکردم، به جای جنباندن زبان چند گرمیام، سر سنگینم را تکان میدادم. میترا میدانست من این روزها حوصلۀ هیچ کاری ندارم.
گاهی وقتها ربط بچهها را با خودم فراموش میکردم. اینها چه وقت و چرا آمده بودند. فقط میدانستم در قبالشان مسئولیت دارم. با دقت به خوای و خوراکشان میرسیدم. حتا میشد باهاشان بازی کنم؛ ولی هیچکدام این کارها لذتی نداشت.
دلم میخواست چند روزی از وظیفۀ مادری مرخصی بگیرم و فراموش کنم که مادرم. فراموش کنم که حتی دختر مادری هستم که به مصاحبت من احتیاج دارد. این روزها مامان که هیچ، خودم را هم بهسختی تحمل میکردم.
فکر کردم غیبت من فرصت خوبی برای مامان است. خانه از حضور سنگین من خالی میشود و مامان چند روزی قیافۀ عنق مرا نمیبیند. میتواند هر همسایهای را که دوست دارد به خانه دعوت کند و دور از ونگونگ و سر و صدای بچهها آسوده بخوابد.