واکنش زنجیرهای
از تولد تا مرگ هر انسانی ناچار به انتخاب کردن است، و در نهایت مستعد نتیجه انتخاب هایش قرار خواهد
گرفت، اما حاصل این نتیجه ها به خود فرد منتهی نخواهد شد و ماننده واکنش زنجیرهای به همه انسان ها
برخورد خواهد کرد. کریستوفر نولان در مصاحبهای میگوید: از نظرم رابرت اوپنهایمر مهم ترین فردی
است که در دنیا زندگی کرده.
من هم با او موافقم، تصمیماتی که اوپنهایمر گرفت نتیجهاش دنیا را متحول کرد، و تا همین امروز هم ادامه
دارد.
مارا با سوال بزرگی مواجه کرد، اگر بمب اتم ساخته نمیشد آیا جهان از جنگ های جهانی به پایان می رسید؟
یا حالا از تعدد بمب های اتم به پایان خواهد رسید؟ نمیدانم پاسخ چیست، اما هرچه هست میدانم مسئله
در هر صورت پایان یافتن جهان است.
روایت نولان
پیش از اینکه درباره عبارت (روایت نولان) حرفی بزنم میخواهم به نکاتی سینمایی اشاره بکنم، در سینما
قانونی وجود دارد تحت عنوان "نگو و نشان بده" در واقع در فیلمسازی شما باید تا جای ممکن از دیالوگ
پرهیز کنید و بر روایت مصور تکیه کنید، هر چه بهتر اینکار را انجام دهید تقریبا فیلمساز بهتری هستید.
اما در فیلم اوپنهایمر تقریبا لحظاتی که دیالوگ قطع میشود انگشت شماره است، همینطور موسیقی هم
لحظهای قطع نخواهد شد، این ساختار به شدت پر ریسک هر فیلمسازی را از خودش میرهاند، با این وجود
اوپنهایمر فیلم موفقی بود و نولان توانست این قائده را بشکند، من فکر می کنم نولان آگاهانه این ساختار را
انتخاب کرده، تا روایت خودش را داشته باشد و به فرمی (نولانی) برسد، در مصاحبهای اخیرا نولان گفت:
(هر چه میسازم باید آن را به گونه ای مال خود کنم.)
نولان در این فیلم ثابت میکند که قانون "نگو و نشان بده " را به خوبی بلد است و با این حال آن را می شکند.
به عنوان مثال سکانسی وجود دارد که بعد از انفجار موفقیت آمیز بمب رابرت اوپنهایمر در سالنی توسط مردم
تشویق میشود و سخنرانی کوتاهی انجام می دهد، که در همان جا اوپنهایمر درگیر توهماتی میشود و تصاویر عجیبی می بیند، این سکانس کاملا نسخه مصور حرف رابرت اوپنهایمر در دنیای واقعی است که می گوید:
"بعضی ها خندیدن، بعضی ها گریه کردند، و حالا من تبدیل به مرگ شدم، نابود گر دنیا."
و دیگر عناصر فیلمسازی که به خوبی اجرا شدهاند تا تجربهای سینمایی را برای شما رقم بزند، از طراحی صدا تا تصاویری که ذرهای جلوه های ویژه کامپیروتری ندارد و تصاویر ای مکس 70 میلی متری شکوه و عظمت سینما است، و من فکر میکنم در این روزگار نولان تنها فردی است که به ما یادآوری میکنم سینما چه اهمیتی دارد.
اما برای پی بردن به روایت نولان باید به یک سوال فکر کنیم، چرا فیلم غیر خطی است؟
جدا از عالقه نولان در بازی با زمان، از غیر خطی کردن فیلمنامه هایش علتی دارد، به عنوان مثال اگر در ممنتو
فیلم را خطی ببینیم، در هر لحظه می دانیم که کاراکتر اصلی قرار است چه چیزی را فراموش کند، اما در
اوپنهایمر کارکرد عجیبی دارد، اول این یک داستان واقعی است که نولان تا حد زیادی به اصل داستان وفادار
بوده است، و بعد نولان از پرداخت کافی به دیگر کاراکتر ها، کشمکش های سیاسی و جهانی و چالش های
علمی برای رسیدن به اورانیم غنی شده کافی پرهیز کرده است، و غیر خطی بودن داستان تا حد زیادی کار
مارا در درک منسجم قصه دشوار می کند، تمام این انتخاب ها دلیلش این است که نولان در روایت خودش
میخواهد تا این موضوع ها و حتی قصه برای ما اهمیتش را از دست بدهد و مهم ترین چیز برای ما خود
اوپنهایمر باشد، و این حجم از وجود نمای کلوز آپ از کلیان مورفی با بازی خیره کنندهاش همین را به ما
ثابت میکند.
از نگاه من نولان با روایتش از اوپنهایمر سعی دارد تا ما به اوپنهایمر به مثابه انسان بنگریم، و فکر کردن درباره
فلسفه اخلاق و انتخاب های او فکر کردن به تمام انسان باشد.
اوپنهایمر (انسان دو تکه)
بخشی از انسان در تلاش است تا دست به اعمالی بزند که مانند ستاره درخشان بزرگ و بزرگ تر شود، اما
عواقب آن را نمی شناسد، و حالا بخش دیگرش تاوان میدهد، "هر قدر ستاره بزرگ تر باشد مرگش پر
آشوب تر است " قسمتی از فیلم دانشمندی به نام نیلز دیالوگی به اوپنهایمر جوان میگوید: (نمیتونی سنگ
رو برداری و آماده مار زیرش نباشی.) اوپنهایمر برای ساخت بمب بسیار تلاش کرد، حتی برای انداختن آن
هم بسیار اصرار داشت، در صحنه ای که نفرات جمع شدهاند و میگویند جنگ دیگر پایان یافته و دلیلی بر انداختن بمب نیست، اوپنهایمر دیالوگی می گوید: تا وقتی درکش نکنن ازش نمیترسن و درکش نمیکنن
مگه اینکه ازش استفاده کنند.
این نشانه ها ما را به این باور سوغ میدهد که اوپنهایمر انسانی دو تکه است، مانند نقاشی پیکاسو که به آن
خیره است، به مانند تمام ما انسان ها.
پدرام میرعلی _ آبان ماه 1402