پدرام میرعلی
پدرام میرعلی
خواندن ۶ دقیقه·۶ ماه پیش

غول خفته بیدار می شود (تحلیل فیلم جنگ جهانی سوم)

اگر جامعه جهانی را به دو دسته تقسیم کنیم، دسته فرو دستان و سرمایه داران و قالبا قدرت را به دست سرمایه داران بدهیم، شاهد خواهیم بود که آنها برای رسیدن به منافع خود به روی طبقه فرودست فشار می آورند ، اما این فشار همیشه ادامه نخواهد داشت، زیرا که درون آنها کم کم یک غول پدیدار می شود، غولی خفته که منتظر است تا در لحظه ای بیدار شود و یقه ات را بگیرد. فیلم جنگ جهانی سوم از این رو به ما دید تازه ای میدهد.

بخش اول

اگر برداشت کنیم شکیب (محسن تنابنده) تبدیل به هیتلر شده، نگاهی دمه دستی است، ما باید از این موضوع فرا تر برویم و عمیق شویم، تا شاید علت آن را پیدا کنیم.

این فیلم را دو دفعه در سینما تماشا کردم و هر دفعه نکته ای توجه من را به خودش جلب کرد، تماشاچیان پس از آغاز تیتراژ پایانی روی صندلی هایشان ماندن و به پرده خیره بودند، زیرا پایان بندی فیلم و آن موسیقی عجیب بامداد افشار آن ها را خشک کرده بود، بنظرم این فیلم یک پایان بندی به شدت بی نظیر دارد، حتی با خودم فکر کردم شاید نویسندگان اول پایان فیلم در ذهنشان بوده و بعد برایش آغاز و میانه نوشتند.

داستان فیلم بسیار ساده روایت می شود، و از همان ابتدا ذهن ما را آرام به دنبال خود می کشاند، قرار نیست در این فیلم به لایه های زیرین برویم یا درگیر مفاهیمی پیچیده شویم زیرا که همه چیز بسیار ساده نمایان شده، فیلم حرفش را نمی گوید بلکه نشان میدهد و همین مسئله ثابت می کند با سینما طرف هستیم.

فیلم نامه چفت و بست محکمی دارد و به تمام علت و معلول ها فکر شده است، اما فیلم نامه ریسک نمی کند و بسیار کلاسیک است، یک داستان سه پرده ای که به ترتیت از حادثه محرک تا نقطه عطف ها پیش می رود.

برای مثال شکیب فردی است که قبلا خانواده خود را در زلزله از دست داده است، و همه فکر می کردند او هنگام زلزله پا به فرار گذاشته، این پیش زمینه را فیلم درباره او به ما می دهد تا وقتی که میبینیم دوباره همین اتفاق با فرمی تازه برای او رخ میدهد و تصمیم او برای انتقام گیری را درک می کنیم.

همه چیز در داستان طوری اتفاق می افتد تا فقط قصه را پیش ببرد بنابر این بحث کردن درباره بخش های مختلف داستان چیزی به ما نمیدهد، بلکه باید درباره کلیت آن و پایانش بحث کرد.

بازی محسن تنابنده بنظرم بسیار درست و به جا بود، زیرا یک شخصیت درونگرا و آرام را به درستی نشان میداد، حرف هایش را میخورد و محکم و درست بیانشان نمی کرد، صدای بسیار آرامی داشت، حتی وقتی صحنه سوختن خانه در آتش را دید، درست مانند یک انسان درونگرا و سرخورده فریاد می کشید، و اینگونه درد او را بهتر احساس می کردیم.

در پایان بخش اول این را اضافه کنم، که فیلم به خوبی وضعیت درهم و آشفته فیلم سازی را نشان میدهد، اینکه چگونه با سو استفاده آدم های سر صحنه را جور می کنند، تا ژست کارگردان و چیزهای دیگر که خود بارها شاهد آن بوده ام.

بخش دوم (داستان)

اینکه چرا لادن با دروغش روی سر شکیب خراب شد کاملا مشخص است، زیرا لادن از آوارگی خسته شده است و به دنبال زندگی می گردد، زندگی که سقفی بالای او باشد تا احساس امنیت بکند و در آرامش سر بر بالشت بگذارد، من اسم این را می گذارم (مفهوم خانه)، مفهومی که همه به دنبال آن می گردیم.

در سکانسی که شکیب و لادن داخل اتوبوس به سمت صحنه فیلم برداری میروند ، یک پالن بی نظیر وجود دارد، لادن روی شیشه اتوبوس شکل خانه را می کشد تا آن را جویا شود، شکیب با دستش آن را پاک می کند و خانه اصلی پشت آن نمایان می شوند ، این پلان در همان برداشت اول برای من به شدت هوشمندانه آمد و با خودم گفتم حتما فیلم درباره (مفهوم خانه)حرف خواهد زد، اما اینگونه نشد، چیزی که انتظارش را داشتم، همینطور انتظار داشتم تا چرخش شکیب از توی اردوگاه کار اجباری تا رهبر نازی ها یک معنی بدهد اما اینگونه نشد و صرفا بخشی از داستان بود.

این غول چگونه در شکیب شکل می گیرد؟، در صحنه ای که شکیب به عنوان هیتلر باید سیلی بزند ، اما به درستی بازی نمیکند ، کارگردان او را کنار می کشد تا بازیگردانی کند، به او می گوید :

فرض کن اینها زن و بچه ات رو کشتند، اون وقت اینجوری میزدی ؟

جلو میرویم، همان کارگردان و عواملش هرچه که شکیب دارد را از او می گیرند، هر چند مرگ لادن در صحنه آتش سوزی خانه یک اتفاق بود، اما همه دست به دست هم داده اند تا از قدرت خود استفاده کنند و شکیب را سرکوب کنند ، شکیب یک دیالوگی مهم دارد که می گوید:

کتک زدن من براتون راحت تر از گوش دادن به حرفامه.

همین عامل موجب می شود تا حرف ها تبدیل به غول شود، هرچند تولد این غول درون شکیب از خیلی قبل تر آغاز می شود، از همان جایی که او را گوشه ای از یک خرابه می اندازد تا بخوابد و از صبح تا شب برای چند کار مختلف کارگری کند ، همین فشار ها رفته رفته آدم را خفه می کند .

اما مرگ لادن منجرب به بیداری غول شکیب نشد ، بلکه سر پوشانی این مرگ توسط سرمایه دارانی که نمیخواستند منافعشان به باد رود منجرب به بیداری این غول گشت.

بخش دوم (کارگردانی)

با وجود اینکه از خلاقیت ایده فیلم بسیار لذت بردم از کارگردانی فیلم کمی ازرده شدم، ابتدا پرسش من این است که چرا کارگردان از جای دوربین برای بیان افکار خودش یا به چالش کشیدن ذهن مخاطب استفاده نمی کند و صرفا نماها گرفته شده اند تا زنجیر وار به هم متصل شوند و داستان را نشان بدهند.

همچنین فیلم نمای لانگی ندارد و به شدت دید ما روی شکیب محصور شده، طوری که صورت دیگر بازیگران را به درستی نمیبینیم، ما با فیلم روان شناختی طرف نیستیم بنابر این نیازی نبوده تا این حجم از فیلم به شکیب نزدیک باشیم، همین نوع دکوپاژ بنظرم منجرب می شود تا ما به درون فیلم کشیده نشویم و فقط از بیرون شاهد آن باشیم.

بخش سوم

باید بگویم فیلم بهترین پایان بندی را دارد، طوری که تمام بار معنایی و جذابیت فیلم را به دوش می کشد ، اگر فیلم اینگونه پایان نمی یافت شاید شکست می خورد.

دلیل این سخنم در معنای است که در پس آن ایجاد شده، اول از نام فیلم آغاز می کنم، جنگ جهانی سوم، چیزی که هنوز اتفاق نیوفتاده، عامل جنگ‌های قبلی را می شناسیم، کسی که شکیب لباسش را به تن دارد، اما فیلم نگاه مدرنی دارد و میگوید، تاریخ عینا تکرار نخواهد شد اما در فرم دیگری تبدیل به ریتم می شود.

شکیب همان گونه که خانواده و زادگاهش را از دست داد ، لادن هم از دست داد، اگر خوب دقت کنیم می بینیم تکرار این اتفاق به علت ویژگی شخصیتی شکیب نیست بلکه بخاطر اتفاقات جامعه بیرون از شکیب است، و این موضوع شکیب را از انسانی معمولی به غول تبدیل کرد.

یعنی دیگر قرار نیست ما هیتلر قدرت مندی ببینیم که جنگ به راه می اندازد ، بلکه هیتلر یا هیتلر ها از پایین بوجود می آیند و با قدرت مندها وارد جنگ می شوند، غول های خفته به توسط فشار های سرمایه داران درون فرو دستان بیدار خواهد شد، شاید جنگ جهانی بعدی جنگی میان این دو طبقه باشد.

در پایان بگویم، هومن سیدی فردی خلاق است که نشان می دهد هنر برایش جدی است، او تنوعی تازه به سینمای ایران بخشیده و من امید وارم هومن و دیگر فیلم سازان به این مسیر ادامه دهند تا سینما به جای برای فکر کردن بدل شود.

پدرام میرعلی – اردیبهشت 1402

سینمافیلمفلسفهجنگ جهانیتحلیل
کارگردان/تحلیل‌گر فیلم‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید