مطمئنن هر کدوم از ما تو یه چیزی پیشرفت داشتیم. وقتی آدم تو یه چیزی به یه مرحله ی جدیدی میرسه دوس داره به همه بگه که آقا من به این مرحله رسیدم! دوس داره که پیشرفتشو به بقیه نشون بده. که این نشون دادن میتونه یا جنبه جشن گرفتن و لذت بردن بیشتر داشته باشه و یا دلسوزی و کمک. مثلا اینکه بگه آهای مردم شما هم تلاش کنین بیاین به این مرحله برسین!
جالب اینه که حتی آدم هایی هم که مربوط به اون مرحله هستن برامون جذاب تر میشن. چرا که باهاشون خودمونو توی یه تیم میبینیم. اونا رو آدمایی میبینیم که مثل ما به یه جایی رسیدن که ما، با تلاش و شانس ( و یا حتی با تنبلی و حماقت و هر دلیل دیگه ای) به اون جا رسیدیم. و دقیقا به همین دلیل آدم های مراحل قبلتر برامون جذابیتشون رو از دست میدن. نه به این معنی که دوستشون نداشته باشیم. فقط دیگه خودمونو با اونا متعلق به یک تیم و گروه نمیبینیم و حس میکنیم تو جای غلطی هستیم.
این تغییر مرحله میتونه توی هر چیزی باشه. پیشرفت کاری، پیشرفت اجتماعی، پیشرفت توی یه مهارت خاص و ... . (حتی پسرفت!)
اما این ارتقاء درجه یه باگ داره:
این که ما زیاد از حد درگیر پیشرفتمون و اشتراک گذاشتن و حرف زدن راجع بهش با بقیه میشیم. جوری که ممکنه تمام عمرمون همین کار رو بکنیم و دیگه فرصت پیشرفت نداشته باشیم.
دلیلش هم میتونه به خاطر این باشه که آدمایی که باهاشون در ارتباطیم و به طور کلی شرایطی که داخلش قرار داریم بیشتر مربوط به مرحله قبلیمونه و یا حداقل با مرحله سابقمون سازگارتره. و اگه بخوایم شرایطمون رو با مرحله ی جدید منطبق کنیم باید از محدوده ی امنمون خارج شیم و چالش های جدید و احتمالا سختی واسه خودمون درست کنیم.
اما خب این کار، کار خیلی سختیه. شاید این جور به نظر نرسه اما اگه هر کدوم از ما فکر کنیم، میبینیم که توی یه سری چیزا، یه پشرفتی کردیم و به یه جایی رسیدیم که یا داریم به مرحله ای که هستیم افتخار میکنیم و یا اینکه در تلاش برای متقاعد کردن بقیه واسه رسیدن به اون مرحله و حتی کلنجار رفتن باهاشون هستیم.
به خاطر همین بهتره همیشه بیشتر به فکر گذشت از اون مرحله ای باشیم که بهش رسیدم تا اینکه بخوایم خودمو توی اون مرحله به بقیه ثابت کنیم و باهاشون کلنجار بریم.
حالا هرچقدر این پیشرفت تو مراحل بالاتر باشه و تعداد آدمایی که تو اون مرحله هستن کمتر باشه، این کار سخت تر و سخت تر میشه. و هرچقدر جامعه و شرایطی که توش هستیم پایین تر باشه، تعداد آدم های پایین تر بیشتر و باز این کار سخت تر و سخت تر میشه.
شاید به خاطر همینه که مثلا فوتبالیست های یه کشور یا قاره عموما از فوتبالیست های یه کشور و قاره ی دیگه بهتر یا بدتر میشن. به خاطر این که مثلا توی برزیل وقتی طرف تلاش میکنه و پیشرفت میکنه، دورش آدم های زیادی هستن که باز باهاشون هم گروهی بشه و باز پیشرفت کنه. اما مثلا توی ایران از یه جا به بعد طرف یا راضی میشه از چیزی که هست یا باید جور بقیه رو بکشه. (درسته امکانات الان فرق داره ولی امکانات 50 سال قبل برزیل با ایران فرقی نداشتن!)
وقتی به یه جایی میرسیم و پیشرفتی میکنیم باید به این فکر کنیم که الان حرکت بعدیمون و کلا رفتارمون بعد از این پیشرفت چی باید باشه. ما با اون پیشرفت آدم دیگه ای شدیم و نیازمند شرایط جدید و رفتار جدیدی هستیم. حتی شاید لازمه که با فکت های جدیدی که بهشون رسیدیم، دنیای جدیدی رو واسه خودمون تصور کنیم چرا که تا حالا دنیای جدیدمون رو ندیدیم!