ترجمه از وبسایت Fantasy Football Hub
در این مقاله، FPL Matthew از چهار اصلِ موفقیت در فانتزی مینویسد: برنامهریزی، تحقیق، مدیریت تیم و مدیریت ریسک.
متیو احتمالاً موفقترین مربی فانتزی است: ۳ رتبهی زیر ۵۰۰ و ۶ رتبهی زیر ۱۰۰۰ او باعث میشود این ادعا چندان هم پرت نباشد.
اصل ۱: برنامهریزی
مثل کاسپاروف فکر کن (اگر کاسپاروف در دسترس نبود، مگنوس کارلسن!):
میگویند بهترین شطرنجبازان کسانیاند که در بازی به چند حرکت جلوتر فکر میکنند؛ تصادفی نیست که مگنوس کارلسن در فانتزی هم موفق است.
خب بله، معلوم است که فانتزی شطرنج نیست. ولی خود من همیشه موقع برنامهریزی برای خرید و فروش فقط به هفتهی پیش رو نگاه نمیکنم، چون بهندرت پیش میآید که خرید و فروشِ آن هفته در نهایت بهینهترین حرکت ممکن باشد.
به نظرم برنامهریزی چندهفتهای به ندرت باعث میشود چشمنوازترین تیم آن هفته را داشته باشم یا بالاترین امتیاز آن هفته را بگیرم، چون برای این دست چیزها قاعدتاً باید امتیازآورترین بازیکنِ آن هفته را به هر قیمتی که شده داشته باشم، در شرایطی که من معمولاً سعی میکنم تیمم را برای مدتِ طولانیتری آماده کنم.
البته که هر قانونی استثنایی هم دارد. ممکن است موقعیتهایی پیش بیاید که بخواهید امتیازهای کوتاهمدت را از دست ندهید. بهترین ابزار برای برنامهریزی استفاده از برنامهی سختی-آسانی بازیهاست. من وقتی دارم برنامهی خرید و فروشهایم را میریزم، معمولاً چهار تا شش هفته جلوتر را نگاه میکنم و به طور خاص سه چهار هفتهی آینده را مد نظر قرار میدهم.
بسته به ساختار تیمتان ممکن است بخواید به ترکیب دوتایی یا سهتایی از بازیکنها فکر کنید. خود من بهشخصه اغلب اوقات این کار را با بازیکنهای ارزان انجام میدهم، بازیکنهایی که میخواهم بهطور چرخشی در ترکیب داشته باشم تا فلان بازیکن را در بازیهای سخت روی نیمکت بگذارم و بهمان بازیکن را در بازیهای ساده وارد ترکیب کنم.
اما وقتی کار به بازیکنان گرانقیمت میرسد، کمتر از این کارها میکنم. در هر بازهی قیمت در هر پست بهترین بازیکن را برمیدارم و به بازیهایش نگاه نمیکنم.
گزینههایتان را محدود نکنید:
همچنین به دیگر بازیکنانی که ممکن است واردِ تیمم کنم از قبل فکر میکنم تا گزینههای بیشتری داشته باشم.
برای سادگی کار، معمولاً چند بازیکن مختلف را که فکر میکنم در کوتاهمدت به کارم میآیند زیر نظر میگیرم. مثالش میشود وقتی که بین دو بازیکن گرانقیمت مرددید و ممکن است مجبور باشید خرید و فروشی صرفِ این کنید که پولتان را آزاد کنید تا بتوانید یکیشان را، یا اصلاً هر دوتایشان را، برای هفتهی بعد بیاورید.
در این شرایط، از قبل حواستان به تغییر قیمتهای احتمالی باشد.
کاپیتانی:
کاپیتانی بخشِ کلیدی بازی است؛ کاپیتان تنها کسی است که امتیازش در تیمتان دو برابر میشود.
همین یک انتخاب ساده میتواند هفتهی فانتزیتان را خراب کند یا از کار در آورد.
به همین دلیل، ارزشش را دارد که موقع برنامهریزی از کمی قبل به این فکر کنید که در چه هفتهای چه بازیکنی را نیاز دارید (یا میخواهید)؛ بازیکنی که به تیم شما خواهد آمد تا در طول چند هفتهی آینده گزینهی کاپیتانی باشد.
اگر گزینهی واضح کاپیتانی را نداشته باشید باید حواستان را جمع کنید. شاید بتوانید با آزادکردن پول یا تغییر ساختار تیمتان او را اضافه کنید. باید تصمیم بگیرید میخواهید زودتر از آن هفتهی خاص او را وارد تیمتان کنید یا میخواهید از چند هفته قبل توی تیمتان باشد. به هر حال باید از قبل فکرش را بکنید و برنامه بریزید.
برنامهریزی «ضروری» است ــ یا نه...
همهی این حرفها را زدم، ولی خودم بعضی وقتها کارهایی میکنم که از خیلی قبل برنامهاش را نریختهام، یا کلاً برنامهاش را نداشتهام.
مواردِ ویژهای پیش میآید که داشتن بازیکنی «ضروری» میشود، چون ناگهان فرم، برنامهی بازیها و شاید حتی قیمتش همه دست به دستِ هم میدهند تا طرف طوفانی راه بیندازد؛ فرصتی پیش رویتان میگذارد که چارهای ندارید جز آنکه هر چه سریعتر بازیکن مد نظر را وارد ترکیبتان کنید.
در این مواقع بیشتر کوتاهمدت نگاه میکنم. سؤالهایم عوض میشوند، مسأله این نیست که میخواهم فلان بازیکن را بیاورم یا نه، مسأله بیشتر این است که «کِی میخواهم بیاورمش؟»، «آیا اگر این هفته نیاورمش قسر در میروم؟» و حتی «آیا ارزش منفیخوردن دارد؟»
وایلدکارت: وقتی مدارا تمام میشود.
موقع برنامهریزی نباید وایلدکارت را فراموش کنید.
معمولاً اولین وایلدکارت رو در اولین یا دومین هفتهی بازیهای ملی میزنم.
در سالهای اخیر، گاهی هم پیش آمده که تا کریسمس وایلدکارت نزنم. هر دو رویکرد میتوانند جواب بدهند. باید سود و ضرر هر دو را بسنجید.
وایلدکارتِ زودهنگام معمولاً کمک میکند ارزش تیمتان را بالا ببرید و سریع تیمتان را آماده کنید، در حالی که وایلدکارت دیرتر وقتی زده میشود که اطلاعات بیشتری برای تصمیمگیری دارید و در نتیجه احتمال آنکه برای طولانیمدت تیم بهتری بسازید بیشتر است.
وایلدکارتِ دیرهنگام هم به من کم سود نرسانده. در شرایطی که دیگران وایلدکارتشان را زدهاند، شما هنوز وایلدکارت دارید و میتوانید از آنها جلو بزنید، اما باید در نظر بگیرید که وزن کدام بیشتر است. چون ممکن است موقع زدن وایلدکارت دیگر عقب افتاده باشید و بدون منفی خوردن افتاده باشید دنبال «الگوی جدید تیمها»، آن هم در شرایطی که بقیه تیمشان را با وایلدکارت زودهنگام بستهاند و ارزش تیمشان را هم بالا بردهاند.
به نظرم استفادهنکردن از وایلدکارت اول کمی برنامهریزیِ آدم را منعطفتر میکند، چون بیشتر میتوانید بازیکنی را برای کوتاهمدت بیاورید، به هر حال همیشه ته ذهنتان هست که اگر اوضاع از دستتان در رفت میتوانید وایلدکارت بزنید. مثل کارتِ خروج از زندان میماند.
البته من خودم را اینجوری گیر نمیاندازم، همیشه دلم میخواهد بتوانم چند هفته بعد را هم ببینم. مگر آنکه تقریباً مطمئن باشم هفتهی بعدش وایلدکارت میزنم.
وایلدکارتِ دوم کلاً ماجرای دیگری است؛ معمولاً سعی میکنم با دیگر چیپها ترکیبش کنم و بگذارمش طرفهای دابل گیمویک.
معضل دابلگیمویک:
دابلگیمویکها! هفتههای زیبای فانتزیبازها! از چند هفته قبل برای این هفتهها برنامه میریزیم.
هر سال شک و تردیدهایی وجود دارد، نمیدانیم کدام تیم در جامهای حذفی صعود میکند و این دست چیزها، اما آدم میتواند حدسهایی بزند و بر اساسش برنامه بریزد و هر وقت اطلاعات تکمیل شد، برنامهاش را منطبق کند.
کاری که خودم دوست دارم بکنم این است که برنامهریزی اولیه را جوری ترتیب بدهم که برای اولین دابل گیمویک وایلدکارت نزنم (البته اگر بیشتر از یک دابل گیمویک داشته باشم).
این کار باعث میشود وقتِ وایلدکارت دوم، از کسانی که وایلدکارتشان را زود زدهاند جلو بیفتم. البته با این توضیح که اگر دیدید یک تیمی در طول چند هفته بازیهای اضافه دارد، برندارید بازیکن باکیفیتتان را بیرون بیندازید و جایش یک بازیکن معمولی از آن تیم بیاورید. باید تعادل را برقرار کنید.
دابل گیمویک که رسید، وقتِ زدن چیپها هم فرا میرسد.
مثلاً میتوانید تریپلکاپیتان را در دابلهای کوچکتر بزنید و بنچبوست به درد دابلهای بزرگتر میخورد چون گزینههای بیشتری از تیمهای مختلف دو بار بازی میکنند.
هر دابل گیمویکی، بلنک گیمویکی هم دارد و من هم مثل خیلیهای دیگر از فریهیتم استفاده میکنم. اغلب اوقاعت فلش سبزتان تضمینشده است و باعث میشود انواع و اقسام بازیکن را بیاورید و سر کسانی ریسک کنید که در حالت عادی اصلاً به آنها فکر نمیکنید.