خیلی ها همیشه فکر میکنن عقب هستن چون این قسمت رو از زندگی شون حذف کردن
تفریح و لذت بردن از لحظه حال
امسال برای من یکی از بهترین سالهایی هست که تا امروز که 22 سال سن دارم، تجربه کردم. سالی پر از تصمیمات مهم، تجربه های شیرین و اموزنده (بعضیا میگن تلخ!) و پر از شناخت بیشتر از خودم. امسال بیشتر از هرسال دیگه ای توی زندگی ام خودم رو بیشتر شناختم. روزها و ماه هایی بود که ساعتها وقت میگذاشتم برای خودشناسی و نتیجه خاص یا حداقل نتیجه ای که حس مفید بودن خروجی رو بده، نمی دیدم و حس نمیکردم! ولی امسال به خودم سخت نگرفتم و دیدم که چقدر بیشتر از خودم شناخت پیدا کردم. از امسالم عید 98 مینویسم توی وبلاگ شخصی ام
ما انسانها یه سری نیاز اولیه داریم که اگه هرکدومش رو تامین نکنیم، دچار مشکلات یا به عبارتی تله روانی میشیم (نکته ای هست از دوره منِ ارزشمند دکتر شیری)
نیازهای اولیه:
· خودابرازگری
· تفریح
· امنیت
· عشق و قدرت
· خودمختاری
· پذیرش یه سری محدودیت
هرکاری هرتصمیمی که ما میگیریم مهم ترین معیار و دلیلش چیه؟ رسیدن به لذت و دوری از رنج
ممکنه اینقدر سخت بگیریم به خودمون و کار کنیم که به موفقیت مالی نسبتا خوبی برسیم ولی حس خوبی نداریم، شاد نیستیم و فکر میکنیم در مسابقه ای هستیم که از بقیه عقب موندیم!
وقتی فردی تفریح نداشته باشه، این برداشت رو داره. هی میگه من این همه تلاش کردم به اینجا رسیدم چرا شاد نیستم؟ چرا ارامش ندارم؟ بعد از این همه تلاش چرا لذت نمیبرم؟ و این باعث میشه خودخوری کنه و از خودش انتقاد کنه، چرا؟ چون به خواسته اصلی نرسیده = ما هرکاری رو که انجام میدیم برای فرار از رنج و رسیدن به لذت هست. وقتی به این خواسته (لذت بردن) نرسیده حس پوچی پیدا میکنه و میشه مثل پولدارهایی که بعد از اینکه به پول میرسن خودشون رو میکشن چون به لذت و خواسته اصلی نرسیدن.
تفریح چیه؟ تفریح یعنی وقت بذاری برای خودت تا خودت رو حس کنی، تا لذت ببری فارغ از هرعامل دیگه ای.
خیلی هاباز توی به اصطلاح تفریح شون هم کمالگرایی میکنن و کتاب میبرن تا به قول خودشون از وقت شون استفاده کنن!! درک نکردن که تفریح هرلحظه اش رو داریم استفاده میکنیم وقتی که لذت میبریم.
چند وقت پیش که به این درک رسیدم تصمیم گرفتم هرماه یه مسافرت کوچیک داشته باشم و اولین بار که یک تفریح واقعی رو کامل حس کردم بدون اینکه لپ تاپ و کتاب همراه خودم ببرم، انگار که معتادش شدم! تصمیم گرفتم که بجای هرماه، هرهفته برم که دارم طبق همین برنامه هم هر هفته صبح 4شنبه تا عصر رو گذاشتم برای همین تفریحی که خیلی خیلی عاشق هستم.
از اولین هفته ام بگم:
برای اولین بار با یکی دوستام رفتیم به یک ده در اطراف رفسنجان به اسم : غلاتو! روز قبلش فکر کردم که از چه غذایی خوشم میاد از چه تفریحی و از چه لباسی، غذا و لباس رو اماده کردم که طبق همون برم تفریح.
من به کوه نوردی، ریگ نوردی و فضولی کردن در طبیعت!(این رو تازه فهمیدم) خیلی علاقه دارم. اون روز موتورم رو گذاشتیم خونه ای که این دوستم توی ده داره و با رفیقم زدیم به دل کوه.
اون روز تجربه جالبی داشتم، فهمیدم که به این جمله خیلی علاقه دارم " پشت این یکی کوه چیه؟ "! تا جایی که نفس داشتیم و تونستیم، کوه نوردی کردیم و به قول من، پشت هرکوهی رو دیدیم.
اون روز تمام ذهن من مشغول پاسخ های متعدد دادن به این سوال بود که :
چجوری امروز بیشتر لذت ببرم؟
یه سری ها فکر میکنن که کسی که برای خودش و احساسش ارزش قائل باشه و تفریح کنه، عیاشه!!
خلاصه اش اینکه اون روز خیلی به من خوش گذشت ولی یه جمله از رفیقم شنیدم که باعث شد بیشتر به این جمله ایمان بیارم که راه حل مسائل ساده و سریع هست به شرطی که باورش کنی
مجتبی میگفت قبلا با موتور اومده بودن همین روستا و توی راه برگشتن فهمیدن که لاستیک جلوشون پنچر شده!
میگفت راستش تا چند لحظه ای ذهنم قفل بود ولی یه ایده احمقانه رسید به ذهنم : بیام تیوپ لاستیک جلوی موتور رو با آدور (راستش نمیدونم شما هم بهش همین میگید یا نه! ولی اون بوته های نرم خار دار توی صحرا و بیابون رو میگم که سبزن) پرکنه!
نزدیک به ربع ساعت دنبال جمع کردن این علفها بود تا تیوپ رو پر کنه و اون ایده ای که فکر میکرده احمقانه اس جواب میده و تیوپ لاستیک جلو رو با این علف ها پر میکنه و تا رفسنجون با سرعت اهسته اومده! خیلی برام جالب بود راه حلی که داشت برای این مشکل.
(هرموقع با موتور این اتفاق براتون افتاد امتحانش کنین. کافیه با یه گیاهی علفی چیزی تیوپ جلوتون رو کامل پر کنین)
تفریح دوم همین چند روز پیش بود که رفتیم به روستای سی سخت. من همونطور که بهتون گفتم وقتی تو دل طبیعت میرم حس کنجکاوی ام گل میکنه! با ماشین جاده خاکی روستا رو تا اخر رفتیم و از روستا رفتیم بیرون تا بدونم اخر این جاده به کجا میرسه!
رسیدیم به یک ده کوچیک که روی تابلو ورودی اش نوشته بود : ملک خصوصی، هرگونه ورود به این ملک پیگیرد قانونی دارد!
یکی از رفیقامون یخورده منفی نگره و خیلی میترسید و این ترس رو به ما هم القا کرد که اگه بریم تو این ده دیگه میریم زندان! من و اون یکی رفیقم (مجتبی) دل رو زدیم دریا و تا اخر اون ده رفتیم، یه جای با صفا بود که رودخونه پرآبی هم داشت و همونجا موندیم.
تا حالا هیچوقت اینقدر در لحظه نبوده بودم! اون روز صدای اب و سوختن چوب و اتش رو کامل حس کردم! شما هم امتحان کنید خیلی خیلی حس خوبیه. به رفیقام هم گفتم و اونها هم اتفاقا خیلی لذت بردن از این صداها، واقعا صدای آب لذت بخشه.
راهنمای ویدیو : یه جا مجتبی میگه "کِل دوت" که منظورش دود زیاد هست، یه جا گفت جون که بخاطر صدای اب گفت و توی ویدیویی که از اتش دارم میگیرم هم گفت رفته glass انداخته روی لنز دوربین موبایلش و کیفیت عکسش پایین اومده!
راستی ساعتای 12 در دِه رو بستن و من پیش خودم گفتم این مشکل راه حلش ساده اس و توجهی نکردم و به لذت بردن از اون فضا و غذای که میپختیم ادامه دادم.
همبرگر ذغالی تا حالا خوردین؟ پیشنهاد میکنم اینبار که رفتید تفریح توی روستا، به جای جوجه کباب همبرگر ببرید کمی روغنی اش کنید و بذارید روی تور سرخ بشه، برای ماعالــــی بود.
موقع برگشتن هم وقتی رسیدیم به در بسته دِه، برگشتیم توی ده و پرسجو کردیم که باید چکار کنیم (راستش اون لحظه یخورده استرس داشتم) بعد یه پیرمرده بهمون گفت برید فلان خونه و از حمید جعفری کلید رو بگیرید در رو بازکنید. رفتیم بنده خدا رو پیدا کردیم و اومد در رو باز کرد، ازش پرسیدم که چرا در رو قفل میکنن که گفت چون اینجا میوه دارن این تابلو رو زدن تا مردم وارد ده شون نشن و به میوه هاشون اسیبی نزنن.
این خاطرات رو گفتم تا بگم که تفریح الان یکی از مهم ترین بخش های زندگیم شده درحالیکه تا همین 3ماه پیش هیچ اهمیتی بهش نمیدادم و فکر میکردم با 1ساعت کافه رفتن دارم تفریح میکنم!
----
تفریح شما چیه؟ جواب این سوال شاید با فکر کردن پیدا نشه چون جنس سوال از نوع حس کردنه. یعنی باید حس کنی تجربه کنی تا بفهمی تفریح مناسبتون چیه؟ چه کارهایی بهتون حال خوبی میده؟
هرچی هست رو بنظرم بنویسین و یه روز رو بهشون اختصاص بدین. بهره وری رو منفجر میکنه! حداقل واسه من اینجوری بوده.