پسرک
پسرک
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

بال‌ها، ماهی‌ها، دروغ‌ها

قلبم را که خنجر بزنی

خشم فواره می‌کند

قلبم را خنجر می‌زنند

هر روز

و خشم فواره می‌کند

راه می‌روم

نسیمی از دروغ صورتم را می‌نوازد

و شش‌هایم از دروغ پر می‌شوند

زیر پاهایم رودی از دروغ جاری‌ست

راه می‌روم

راه می‌روم

در دریای دروغ شنا می‌کنم

شنا می‌کنم

شنا می‌کنم

و بعد، در اقیانوس دروغ غرق می‌شوم

ماهی‌های خاکستری به جنازه‌ام خیره می‌شوند

سر برمی‌گردانند

و با آب‌شش‌های پر از دروغ

از کنارم می‌گذرند

..

من نمی‌خواهم روی آب بمیرم

بال‌های مرا پس بدهید

هرچند هیچ‌گاه آن‌ها را حس نکرده‌ام

تنها ردی از بال‌ها بر شانه‌هایم مانده

ردی از بال‌ها و صدای قیچیِ روی شانه‌ها

در روزی که به دنیا آمدم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید