پسرک·۵ سال پیشبالها، ماهیها، دروغهاقلبم را که خنجر بزنیخشم فواره میکندقلبم را خنجر میزنندهر روزو خشم فواره میکندراه میرومنسیمی از دروغ صورتم را مینوازدو ششهایم از دروغ…
پسرک·۵ سال پیشقصهها، ویروسها، دخترهامن اسفند را دوست ندارم. چون اسفند شلوغ است و من شلوغی را دوست ندارم. چون آدمها در اسفند دوست دارند زودتر کارهایشان را تمام کنند و فکر می…
پسرک·۷ سال پیشخوابها، پرندهها، دخترهاپریشب خواب تو را دیدم عزیزم. تو هنوز حتی یک آدمیزاد کامل هم نیستی، سر و تهت نهایتا اندازه دو تا توپ تنیس است. ولی به هرحال، من خوابت را دیدم. توی خوابم نینی نبودی، پرنده بودی. پرندهای که من فراموش کرده بودم بهش آب بدهم. پرنده تشنهای که لیاقتِ داشتنش را نداشتم. بفرما، هنوز نیامده عذاب وجدانت را گر...
پسرک·۷ سال پیشکوهها، ابرها، مادرهاپریروز بارانِ خیلی دلی میبارید. وسط کار به منظرهی بیرون پنجره خیره شده بودم و داشتم فکر میکردم که در زندگیام چه کار خوبی کردهام که پاداشش این شده که چنین صحنهای را روبروی صندلی کارم داشته...
پسرک·۷ سال پیشنوزده اسفند نود و ششپیگیریهایم نتیجه داد و بالاخره بیمه دانا پولهایمان را ریخت. تمام بدهیها را پرداخت کردیم، قسط را به روز کردیم، حقوقها و اجارهها و بیمه ماشین و کوفت و زهرمار را هم اوکی کردیم و شدیم مثل نوزادی که کونبرهنه به دنیا آمده و هیچ دینی به گردن هیچکس ندارد. چون سا باردار است و از ماشینسواری حالش بد میشود به جای اینکه ما به نارنجشهر بروی...
پسرک·۷ سال پیشسیزده اسفند نود و شش: ترافیک، تاخیر، مطبهای شلوغ، اسکواش، تهوع.امروز صبح تا ظهر با سا مطب پایین بودیم. اما چه صبحی که عملا از یازده و ربع شروع شد. اولش تهوع شدید داشت که باعث شد دیر راه بیافتیم، بعد هم ترافیک شدید که کلی عقبمان انداخت. رسیدیم به مطب و من شروع کردم به عذرخواهی، از اولین مولکول پادری مطب عذرخواهی کردم، بعد از ترکهای دیوار، بعد از تلویزیون ۴۳ اینچ دوو و بعد از مریضها، از تکتک سلولهای تک تک مریضها. انقدر عذرخواهی کرد...
پسرک·۷ سال پیشتصمیم اکبر، تصمیم کبرا.درست در ساعت ۱:۲۹ روز شنبه ۱۲ اسفند سال ۱۳۹۶ در حالی که روی توالت فرنگیِ سا نشسته بودم و مدتها بود مایع، جامد یا گاز جدیدی برای تخلیه نداشتم دومین تصمیم پرچالش زندگیام را گرفتم. (اولین تصمیم پرچالش این بود که هرگز در ایران پدر نشوم که خوب، سا الان باردارِ یک تمشک دو سه ماهه است) و در این لحظهی مبارک هم تصمیم گرفتم که چند سال آیندهی زندگیام را صرف کوشش برای مهاجرت ب...
پسرک·۷ سال پیشاولین نوشتهسلام به روی ماهت، به چشمون سیاهت.چرا باید متن نوشته شده حداقل سیصد کاراکتر باشد؟ شاید من دلم بخواهد دویست و نود و نه، دویست و نود و هشت یا حتی صد و چهل و سه کاراکتر بنویسم. به کسی چه مربوط؟ یک دو سه آزمایش میشه، یک دو سه. شد سیصدتا یا باز هم زر بزنم؟