پریشب خواب تو را دیدم عزیزم. تو هنوز حتی یک آدمیزاد کامل هم نیستی، سر و تهت نهایتا اندازه دو تا توپ تنیس است. ولی به هرحال، من خوابت را دیدم. توی خوابم نینی نبودی، پرنده بودی. پرندهای که من فراموش کرده بودم بهش آب بدهم. پرنده تشنهای که لیاقتِ داشتنش را نداشتم.
بفرما، هنوز نیامده عذاب وجدانت را گرفتهام.
اینکه توی یک آدمی که دوستش داری یک آدم دیگری که او را هم دوست داری دارد درست میشود خیلی عجیب است. عجیبتر اینکه به عنوان یک «دوست دارنده»ی ازلی و ابدی تا حالا هرگز دوست داشتنی شبیه به دوست داشتنِ تو را تجربه نکردهام و از این بابت هیجان زده و مضطربم.
داریم اتاقت را آماده میکنیم. مثل وقتی که مهمان عزیزی قرار است در یک روز مشخص در خانه را بزند. عزیزم. قشنگم. کوچولوی من. پکِ دوتایی توپ تنیس من. بیا دیگر. پس کی میآیی؟