چه زیبا می خندی پسرک!
به شادی دلت، به زیبایی وجودت و به جهان کوچکت غبطه می خورم. کاش بزرگ نمی شدم و در دنیای کودکی خودم منجمد می ماندم. چه می شد؟ خودم کوچک می ماندم و جهانم. به داشتن کفشی نو از ته دل می خندیدم و اوج شادی را تجربه می کردم.
افسوس پسرک بزرگ شد و دنیایش بزرگتر. دیگه در دنیای بزرگ چه جای خنده؟ چه جای لذت؟
بیا دنیا را کوچک کنیم. در یک شهر، در حومه، در کلبه ای کوچک. هرچه کوچک تر بهتر! و بعد برقصیم و بخندیم و بخوانیم که «این کوچک است که زیباست.»