راجع به مشکلات جامعه و فرهنگ غلط مردم توی خیلی از مسائل، زیاد حرف زده شده.شاید اونقدر که نوشتن راجع به خیلی از اونا تکرار مکررات محسوب شه و ارزش دیگه ای نداشته باشه.ولی می خوام الان راجع به چیزی بنویسم که شاید اونقدرها بهش نپرداختیم.
از کلیشه ها میگم. کلیشه هایی که دست و پای آدمو میبنده، بهت اجازه نمیده خیلی از حرف ها رو بزنی. که اگر جرات کنی و بزنی، احتمالا چنان واکنش های منفی از جامعه می گیری که فکر می کنی شاید واقعا مشکل از تو باشه و این مساله ای که اذیتت می کنه، کاملا برمیگرده به خودت و باید خودت رو باهاش تطبیق بدی.
مثال میزنم؛
فرض کن تو مادرت رو هنگام تولد از دست دادی و پدرت تنه تو رو بزرگ کرده. حالا اگر این پدر مشکل رفتاری داشته باشه، توی اعتماد کردن بهت مشکل داشته باشه، اخلاق درستی نداشته باشه و در ظاهر نه، ولی در باطن داره بهت شدیدترین آسیب ها رو زده باشه، آیا تو حق داری بهش خرده بگیری؟ اگر به جایی رسیدی که به خاطر اون رفتارهای پدرت، دچار افسردگی شدی و تمام زندگیت به هم ریخت، آیا حق داری که از پدرت بدت بیاد؟ شاید به هرکسی این حس رو بگی سریع شروع کنه به موعظه و نصیحت. که یعنی چی این حرف ها؟ بابات از بچگی دست تنها تو رو بزرگ کرده که الان این حرف ها رو بزنی راجع بهش؟ و حرف هایی مثل این. ولی اگه نظر من رو بخواین حس تنفر از این پدر کاملا طبیعیه و اون بچه حق داره این حس رو داشته باشه. پدرش زحمت کشیده و بزرگش کرده، ولی این وظیفه یک پدر نسبت به فرزندش نیست؟ شاید اگه از دختری که بعد از بیست و پنج سال زندگی، الان بخاطر رفتارهای پدرش دچار سرخوردگی عاطفی شده، توی اعتماد کردن به آدما مشکل داره، به خاطر ترس های پدرش هیچوقت زندگی اجتماعی رو یاد نگرفته و هیچ حس خوبی به هیچ قسمتی از زندگیش نداره بپرسی آیا دوست داشتی به قیمت از دست رفتن مادرت، متولد شی و این شرایط رو داشته باشی تو زندگی بهت بگه نه، دوست نداشتم به دنیا بیام و این جوری هر روز عذاب بکشم. توی این شرایط این دختر باید متشکر پدرش باشه که بزرگش کرده و رسوندتش به اینجا؟ یا حق داره هیچ حس مثبتی به پدرش نداشته باشه به خاطر زندگی سختی که واسش درست کرده؟ یا هر دو؟
شاید اکثر آدما توی این شرایط، وقتی تو یک طرف ماجرا باشی و پدر، مادر یا هر دو نفرشون، طرف دیگه ماجرا، حق رو بدن به پدر مادر. کم هستن کسایی که درک کنن زندگی توی یه خانواده که از نظر روانی سالم نیست چقدر می تونه به فرزند اون خونواده آسیب بزنه. شاید کسی که هم صحبت اون بچه بشه و دلایلش برای حس بد نسبت به پدر مادر رو بشنوه در آخر بهش حق بده ولی مردم ما معمولا وقتی بحث میرسه به خوب یا بودن پدر و مادر، چشم بسته حق رو میدن به اونا و کلی آیه و حدیث و جمله قصار سر هم می کنن که بگن اگه پدر مادر سرت رو بیخ تا بیخ ببره هم تو حق اعتراض نداری، حتما صلاحت رو می خوان، پیامبر گفته و بالوالدین احسانا، پس نزن از این حرفا راجع بهشون، خدا رو شکر کن سالم هستن و خیلی ها آرزوی داشتن پدر مادر دارند و ... که تمام این حرف ها درسته، ولی پاسخ اون فرزند نیست. نمیشه با این حرف که باید شکرگزار سلامتی پدر مادرت باشی، از وظیفه و مسئولیت والدین نسبت به فراهم کردن یک زندگی آروم و سالم از نظر روانی برای فرزند چشم پوشید. این جور مواقع معمولا یک مغلطه کلیشه ای که در فرهنگ ما هم جا افتاده اتفاق میفته و اون شخص، خودش رو مقصر میدونه و بابت حس بد به پدر مادر یا احساس خستگی و زدگی از خانواده، احساس گناه می کنه و کم کم به جایی می رسه که اگر چنین افکاری هم داشته باشه، از توی ذهنش خارج نمیشه، با کسی در میون نمیزاره و کم کم تبدیل به یه تومور سرطانی میشه که سلامت جسمی و روانی خود شخص رو تهدید می کنه و مشکلی که شاید امکان داشت با کمی صحبت منطقی تا مقدار زیادی حل بشه،تبدیل به غولی میشه که کل زندگی و فعالیت هاش رو تحت تاثیر قرار میده.
باید امیدوار باشیم به اصلاح این کلیشه غلط؟ نظر شخصی من اینه که نه، و شاید این از ناامیدی درونی من نسبت به اصلاح فرهنگ در این کشور نشأت می گیره ولی دلیل نمیشه در راستای بهبودش تلاش نکنیم.در هر مقام و مسئولیت اجتماعی که باشیم، چه به عنوان یک متخصص چه به عنوان یه شهروند عادی باید تلاش کنیم برای اصلاح این مسائل و باز پس گیری این چنین حق های نادیده از جامعه.