حامد میرزایی·۵ سال پیشلطفاً تخممرغهات رو توی یه سبد نذارچقدر پیش اومده که یه روزی به خودت اومدی و دیدی با چیزی که دوست داشتی باشی، فاصله کیلومتری داری؟بس نیست؟
حامد میرزایی·۶ سال پیش"کولهپشتی سال ۹۸ من" یا "چهکار نکنیم تا موفق باشیم؟"اگه علاقهمندی محتویات کولهپشتی بنده رو کشف کنی یا اینکه خیلی وقت آزاد داری و نمیدونی کجا هدرش بدی بدون که این متن واسه تو نوشته شده.
حامد میرزایی·۶ سال پیشپاکت آخر (2)دیر کردی امروز،نگران شدم.میدونم بارونی بود هوا و خیابونا با دو قطره بارون غلغله میشه،ولی بازم دلشوره گرفتم.هر وقت بارون میزنه...
حامد میرزایی·۶ سال پیشکلیشه ای به نام خانوادهسعی کردم از دغدغه شخصیم راجع به حق کمتر دیده شده فرزند در خانواده بنویسم. امیدوارم مفید و موثر باشه، هرچند کم و ناچیز و با مخاطب انگشت شم...
حامد میرزایی·۶ سال پیشپاکت آخر (1)جوون بودم،عاشق درسی که میخوندم و کاری که میکردم.یه چشمم به امروز بود،یه چشمم به آینده.برنامه ها داشتم واسش.قرار بود تابستون با پس اندازی…
حامد میرزایی·۶ سال پیشدریااز مامان و باباش چیز زیادی یادش نبود،فقط چندتا کلمه که اونو یادشون مینداخت : دریا و آب،شهربازی و پشمک،وان حموم.و یه تصویر مبهم از آخرین روزی که رفتن شمال.بابا دست مامان رو گرفته بود...