نشسته ام پشت لپتاپ و فکر می کنم که چه باید بنویسم. طوفانی از کلمات برمی خیزد.
من تمام عمرم در حال تغییر بوده ام و تنها چیزی که در من تغییری نمی کند، میل من به نوشتن است. حالا آمده ام اینجا تا این اسب خیال انگیز را که سالها در پستوی ذهنم به زنجیر کشیده بودم، در دشتی رها کنم؛ تا ماهیچه های ضعیفش را بپرورم. سالهاست که بیهوده نجابتی بیخود را به خود تحمیل کرده است. آمده ام تا سرکشی بیاموزمش، شاید تنها کاری که این روزها ازمن برمی آید، نوشتن است. تنها سوسوی امید و تنها چیزی که مرکب من می شود به سمت خیالی شورانگیز، فارغ از هیاهوی جهانی پرمشغله که تمام عمر از آن می ترسیدم و هیچ گاه به آن عادت نخواهم کرد.