phoenixx·۴ سال پیشزنده باشهمانطور که این سالهای طولانی،اندوه در قلبم ریشه دواند، از یک زمانی به بعد ذهنم نیز شروع به ریشه دواندن در پهنای بی نهایت اندوه کرد.نه آنکه…
phoenixx·۴ سال پیشداستان کوتاه: هیولای کوچهی تاریکساعت 5 عصر است کلاس همین الان تمام شده و من دارم لباس هایم را می پوشم. اندکی بعد کیفم را میاندازم روی دوشم و به سمت در می روم. مامان مثل ه…
phoenixx·۴ سال پیشامنیتی برای خودمان بودنبامزه بازی، سمی که با طعم شیرینش کام خیلی ها را تلخ می کند. هرچه ذهن کم تر کار کند تحرک زبان بیشتر و بیشتر می شود. در ایام نوجوانی من کاملا…
phoenixx·۴ سال پیشتخیلراستش را اگر بخواهم بنویسم این روزها در زندگی عادی ام هیچ خیری نمی بینم. (الان باید در انتهای این جمله یک ایموجی خنده بگذارم بی زحمت خودتان…
phoenixx·۴ سال پیشمی خواهم بنویسمنشسته ام پشت لپتاپ و فکر می کنم که چه باید بنویسم. طوفانی از کلمات برمی خیزد. من تمام عمرم در حال تغییر بوده ام و تنها چیزی که در من تغییری…