ویرگول
ورودثبت نام
پیچک
پیچکهدف باید انقراض باشد؛اما به شیوه ای صلح آمیز!
پیچک
پیچک
خواندن ۸ دقیقه·۷ ماه پیش

دادگاه سایه ها

مسلخ!: دادگاه سایه‌ها (ویرایش‌ شده)

شخصیت‌ها:

* قاضی ایگناتیوس: پیرمردی فرتوت با چهره‌ای سنگی، چشمانی بی‌فروغ، و رد زخم عمیقی بر گردنش که زیر یقه‌ی بلندش پنهان است. گذشته‌ای مبهم و سنگین بر دوش دارد. در اعماق وجودش، در جستجوی رستگاری است.
* متهم (آنا وینسنت): زنی جوان با موهای پریشان، چشمانی که گویی هزاران سوال در آن پنهان است، و نگاهی سرکش که تلاش می‌کند ترسش را پنهان کند. دختری جسور و مستقل که سعی دارد از دوستانش محافظت کند. او بیش از قربانی بودن، مبارز است.
* شاکی (ویکتور مورنو): مردی میانسال، همسر مقتول، با چهره‌ای درهم شکسته، شانه‌هایی افتاده، و چشمانی که هر لحظه آماده‌ی انفجار است. ثروتمند و متنفذ، اما با رفتاری پرخاشگرانه و پنهان‌کاری. او قربانی است که به دنبال انتقام است، اما انگیزه‌هایش پیچیده‌تر از آن است که به نظر می‌رسد.
* وکیل مدافع (الیاس رید): جوانی جاه‌طلب با ظاهری آراسته، سخنانی فریبنده، و لبخندی که هرگز به چشم‌هایش نمی‌رسد. انگیزه‌اش فراتر از پول است؛ او به دنبال شهرت و قدرت است. او یک بازیگر حرفه‌ای است که از دادگاه به عنوان صحنه نمایش خود استفاده می‌کند.
* مقتول (کلارا مورنو): تصویر زنی زیبا و شاداب بر روی میز دادگاه، گویی هنوز لبخند بر لب دارد. مهربان، دلسوز، و دوست داشتنی. اما رازهایی در زندگی‌اش وجود دارد که پس از مرگش آشکار می‌شوند.
* هیئت منصفه (تماشاگران): تعیین‌کننده‌ی سرنوشت آنا.
* دستیار قاضی (میخائیل): مردی میان‌سال، عصبی و همیشه نگران. وفادار به قاضی، اما با وجدانی آشفته. او بار سنگین رازهای قاضی را به دوش می‌کشد.

(صحنه: دادگاهی متروکه، در دل یک شهر فراموش شده. نور کم‌رنگ از پنجره‌های بلند و کثیف می‌تابد و سایه‌های بلند و رقصان را بر دیوارها می‌اندازد. بوی نم و پوسیدگی فضا را پر کرده است. میزها و صندلی‌های چوبی کهنه، با لایه‌ای از گرد و غبار پوشیده شده‌اند. تماشاگران (هیئت منصفه) در سکوت در جایگاه خود نشسته‌اند. دستیار قاضی با عجله در حال مرتب کردن پرونده‌هاست.)

قاضی ایگناتیوس: (با صدایی خسته و خش‌دار) پرونده‌ی قتل خانم کلارا مورنو… (مکثی طولانی می‌کند، گویی نام مقتول برایش یادآور خاطرات تلخی است) … آغاز می‌شود. متهم، آنا وینسنت، آیا اتهام قتل عمد را قبول دارید؟

آنا وینسنت: (با صدایی که سعی می‌کند قوی باشد، اما می‌لرزد) نه، قربان. من بی‌گناهم. من هرگز نمی‌خواستم به کلارا آسیب برسانم.

ویکتور مورنو: (با خشم فریاد می‌زند) دروغ می‌گوید! او همسرم را کشت! او زندگی من را نابود کرد! او به کلارا حسادت می‌کرد، من مطمئنم!

الیاس رید: (با لحنی آرام و متقاعدکننده، به سوی هیئت منصفه می‌چرخد) آقایان و خانم‌ها، آرام باشید. موکل من بی‌گناه است. ما شواهدی داریم که ثابت می‌کند او در زمان وقوع جرم در مکانی دیگر بوده است. (نگاهی به ویکتور می‌اندازد) انگیزه... انگیزه همیشه مهم است. آیا واقعاً آنا انگیزه‌ای برای قتل کلارا داشته است؟ یا شاید... باید به دنبال انگیزه‌های پنهان دیگری باشیم؟

(وکیل رید شروع به ارائه شواهد می‌کند. شهادت شاهدان، اسناد و مدارک، همگی به تناقض کشیده می‌شوند. هر شاهد، داستانی متفاوت از شب حادثه ارائه می‌دهد. کم‌کم شک و تردید در میان هیئت منصفه (تماشاگران) شکل می‌گیرد.)

شاهد 1: (با صدایی مردد) من... من یادمه یه شب دیدم آنا و کلارا داشتن با هم حرف می‌زدن. کلارا خیلی ناراحت به نظر می‌رسید، اما نمی‌دونستم سر چی بحث می‌کردن.

الیاس رید: (با لحنی آرام) آیا این یک گفتگوی دوستانه بود، یا مشاجره‌ای جدی؟ آیا متوجه چیزی شدید که نشان دهد تهدیدی وجود داشته است؟

شاهد 1: نمی‌دونم... فقط یادمه کلارا خیلی مضطرب بود. انگار چیزی آزارش می‌داد.

آنا وینسنت: (رو به هیئت منصفه) شما باید حقیقت را ببینید. کلارا دوست من بود. من هرگز به او آسیب نمی‌رساندم. من قربانی یک توطئه هستم. ویکتور می‌خواد من رو مقصر جلوه بده تا حقیقت پنهان بمونه.

ویکتور مورنو: (با چشمانی پر از اشک) شما دارید به من خیانت می‌کنید! کلارا عاشق من بود! این تو بودی که سعی داشتی زندگی ما را خراب کنی! تو به من حسادت می‌کردی! تو همیشه به زندگی من و کلارا حسادت می‌کردی!

الیاس رید: (با سخنانی آتشین، سعی می‌کند هیئت منصفه را متقاعد کند که موکلش بی‌گناه است. او از آن‌ها می‌خواهد که به عدالت و انصاف وفادار باشند. سپس، به آرامی به سمت ویکتور می‌رود و با صدایی آرام که فقط هیئت منصفه می‌شنود، می‌گوید) آقای مورنو، شب حادثه کجا بودید؟ آیا می‌توانید به ما بگویید چرا رابطه‌تان با کلارا در ماه‌های اخیر متشنج شده بود؟ آیا این درست است که کلارا به شما گفته بود قصد دارد شما را ترک کند؟

(قاضی ایگناتیوس با نگاهی نافذ به وکیل خیره می‌شود. گویی او نیز در این پرونده، چیزی پنهان دارد.)

قاضی ایگناتیوس: (با صدایی بلند، سخنان وکیل را قطع می‌کند) آقای رید! به موضوع اصلی پرونده بازگردید! (نگاهی به میخائیل می‌اندازد که با نگرانی به او خیره شده است.)

(پرونده روزها به طول می‌انجامد. شاهدان مختلف، داستان‌های متفاوتی از زندگی کلارا و روابط او با ویکتور و آنا ارائه می‌دهند. رازهای تاریکی آشکار می‌شوند. هیئت منصفه بیشتر و بیشتر سردرگم می‌شوند.)

شاهد 2: (دوست صمیمی کلارا) کلارا خیلی وقت بود که دیگه خوشحال نبود. از ویکتور می‌ترسید. می‌گفت خیلی عصبانی و غیرقابل پیش‌بینی شده. یه بار بهم گفت حس می‌کنه تو یه قفس گیر افتاده.

آنا وینسنت: (در حالی که اشک از چشمانش جاری است) من فقط می‌خواستم کمک کنم! من می‌خواستم کلارا را از دست ویکتور نجات دهم! او یک مرد خشن و خودخواه بود! کلارا ازش می‌ترسید! اون داشت نابود می‌شد!

ویکتور مورنو: (با خشم فریاد می‌زند) دروغ می‌گوید! کلارا عاشق من بود! این تو بودی که سعی داشتی زندگی ما را خراب کنی! تو به من حسادت می‌کردی!

(در اوج تنش، دستیار قاضی، میخائیل، با عجله وارد دادگاه می‌شود.)

میخائیل: (با صدایی لرزان) قربان! من… من چیز مهمی پیدا کردم! (دست‌نوشته‌ای قدیمی را به قاضی می‌دهد.) این... این پرونده...

قاضی ایگناتیوس: (نامه را می‌خواند و چهره‌اش رنگ می‌بازد. دست‌نوشته را با لرزش به هیئت منصفه نشان می‌دهد.) این... این یادداشت... مربوط به پرونده‌ای است که سال‌ها پیش در این دادگاه بررسی شد. (مکث می‌کند، انگار درد عمیقی را تحمل می‌کند) پرونده‌ای که زندگی یک زن بی‌گناه را نابود کرد. زنی به نام... النا.

(قاضی رو به هیئت منصفه می‌کند.)

قاضی ایگناتیوس: آقایان و خانم‌ها، من باید چیزی را به شما بگویم. (صدایش می‌لرزد) این پرونده… این پرونده ارتباطی دارد با اشتباهی که من سال‌ها پیش مرتکب شدم. کلارا... کلارا دختر النا است. دختری که من نتوانستم از او محافظت کنم.

(قاضی شروع به بازگو کردن داستانی قدیمی می‌کند، داستانی از خیانت، انتقام، و قتلی که سال‌ها پیش در همین دادگاه رخ داده است. او فاش می‌کند که قربانی آن پرونده، به ناحق متهم شده بود و او، قاضی ایگناتیوس، در آن زمان تحت فشار بوده و نتوانسته عدالت را اجرا کند.)

قاضی ایگناتیوس: (با صدایی که گویی از درد می‌لرزد) من… من در آن پرونده قاضی بودم. من اشتباه کردم. من اجازه دادم که یک بی‌گناه محکوم شود. و حالا… حالا تاریخ دارد خودش را تکرار می‌کند. نباید اجازه دهیم این اتفاق بیفتد. این بار... این بار باید عدالت اجرا شود.

(قاضی از هیئت منصفه می‌خواهد که با دقت بیشتری به شواهد نگاه کنند و اجازه ندهند که اشتباهات گذشته تکرار شود.)

قاضی ایگناتیوس: هیئت منصفه، شما باید تصمیم بگیرید. آیا متهم گناهکار است یا بی‌گناه؟ سرنوشت او در دستان شماست. (نگاهش به میخائیل می‌افتد. میخائیل نگاهش را می‌دزدد.)

(هیئت منصفه (تماشاگران) به زمزمه می‌افتند. هر کس نظری دارد. شک و تردید، خشم و اندوه، عدالت و انتقام، همگی در ذهن آن‌ها در نبردند.)

(صحنه به تاریکی می‌رود. صدای چرخ‌دنده‌های ساعت به گوش می‌رسد. نور دوباره روشن می‌شود. قاضی منتظر ایستاده است.)

قاضی ایگناتیوس: (با صدایی سرد) هیئت منصفه، آیا به اتفاق آرا رسیدید؟

(یکی از تماشاگران (که به نمایندگی از هیئت منصفه انتخاب شده) بلند می‌شود.)

نماینده هیئت منصفه: بله قربان. ما به اتفاق آرا رسیدیم.

قاضی ایگناتیوس: حکم چیست؟ گناهکار یا بی‌گناه؟

(نماینده هیئت منصفه مکثی طولانی می‌کند. سکوت سنگینی بر دادگاه حاکم می‌شود.)

نماینده هیئت منصفه: (با صدایی قاطع) ...بی‌گناه...

(آنا با شنیدن حکم، نفس راحتی می‌کشد. ویکتور با خشم و ناباوری به او خیره می‌شود. الیاس رید لبخندی محو می‌زند، اما در چشمانش پیروزی دیده می‌شود.)

(ناگهان، صدایی جیغ مانند از پشت صحنه به گوش می‌رسد. نورها سوسو می‌زنند و خاموش می‌شوند. وقتی دوباره روشن می‌شوند، قاضی ایگناتیوس بر تخت خود مرده است. خنجری در قلبش فرو رفته. دستیار قاضی، میخائیل، با چهره‌ای ترسیده، بالای سر او ایستاده است.)

میخائیل: (با صدایی لرزان) قربان… قربان… من… من مجبور شدم! (چشمانش پر از اشک است) او… او داشت دوباره اشتباه می‌کرد! اون... اون می‌خواست آنا رو قربانی کنه، درست مثل النا!

(میخائیل، خنجر خونین را به زمین می‌اندازد و به زانو در می‌آید.)

میخائیل: (با صدایی که از اعماق وجودش می‌آید) من نمی‌توانستم اجازه دهم که دوباره یک بی‌گناه محکوم شود! من... من نمی‌توانستم تاریخ را تکرار کنم! من... من باید جلوی اون رو می‌گرفتم!

(ویکتور با خشم به سمت میخائیل هجوم می‌برد.)

ویکتور مورنو: تو… تو چه کردی؟! تو زندگی من را دوباره نابود کردی! (به او حمله می‌کند.)

آنا وینسنت: (با فریاد) نه! خشونت راه حل نیست! ما باید این چرخه رو متوقف کنیم!

(در حالی که ویکتور و میخائیل در حال درگیری هستند، الیاس رید، فرصت را غنیمت شمرده و به آرامی از دادگاه خارج می‌شود. قبل از خروج، رو به تماشاگران می‌کند و لبخندی مرموز می‌زند.)

الیاس رید: (آرام و زیر لب) این فقط یک بازی بود، و من برنده شدم. مهم نیست کی زنده می‌مونه، مهم اینه کی داستان رو تعریف می‌کنه.

(نورها خاموش می‌شوند. صدای فریاد و درگیری در فضا می‌پیچد.)

(نور دوباره روشن می‌شود. دادگاه خالی است. تنها جسد قاضی ایگناتیوس بر تخت باقی مانده است. خنجر خونین بر زمین افتاده است. یک دست‌نوشته قدیمی روی زمین افتاده است، با خطی لرزان نوشته شده: "حقیقت پنهان است، اما فراموش نمی‌شود.") یک کارت تاروت روی زمین افتاده است. کارت "عدالت" به صورت وارونه.

(نمایشنامه با تصویر دادگاهی متروکه به پایان می‌رسد. مکانی که برای قضاوت و اجرای عدالت ساخته شده بود، اما اکنون تنها شاهد خشونت، خیانت، و انتقام است. چه کسی واقعاً در این بازی برنده شد؟ و آیا عدالت در این دادگاه سایه‌ها، هرگز اجرا خواهد شد؟)

دادگاهعدالت
۷
۷
پیچک
پیچک
هدف باید انقراض باشد؛اما به شیوه ای صلح آمیز!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید