pinochio
pinochio
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

نامه‌ای به 10 سال آینده خودم

سلام پینوکیوی 32 ساله!
حالت چطوره؟ خوبی؟
ببینم این روزای 32 سالگی؛ بیشتر می‌خندی؟

دلم می‌خواد این نامه رو، دقیقا روز تولد 32 سالگیت به دستت برسونن!
یعنی بخوام به تاریخ دقیق بهت بگم باید به پستچی میان کهکشونیمون بگم این نامه رو دقیقا به پینوکیوی روز 29 تیر سال 1409 تحویل بده!
اونم ساعت 3.30 بعد از ظهر، یعنی دقیقا همو ساعتی که 32 سال پیش از شکم مامانت اومدی بیرون و گریه‌هاتو شروع کردی!

پینوکیوی قشنگم، از ته دلم امیدوارم که در حال گذروندن روزای قشنگی باشی!
از ته دلم امیدوارم لبخندت پررنگ‌تر و محکم‌تر از 10 سال پیشت شده باشه!
امیدوارم قوی‌تر و زیباتر شده باشی!
نیمدونم الان چه خبره توی زندگیت و توی دلت چی داره می‌گذره، ولی امیدوارم با خوندن این نامه یه لبخند قشنگی بیاد گوشه‌ی لبات و تا چند روز بمونه!

بذار من یه ذره برات تعریف کنم حال و هوای این روزای 22 سالگی چطوریه!
میگذرونیم؛ خودت در جریانی که...تا چند وقت پیش اصلا خوب نبودم!
دلم میخواد ازت بشنوم عشق خیلی قشنگ‌تر و پررنگ‌تر از اون چیزی که من تجربه کردم وجود داره و تو با فکر به فقط یه آدم زندگیتو خراب نکردی!
دوست دارم بهم بگی که اون فقط یه اتفاق کوچولوی بچگانه بود و تو توی این مدت آدمیو دیدی که فهمیدی عشق واقعی اون احساسیه که الان داری تجربش می‌کنی نه اون اتفاق تلخی که 10،11 سال پیش برات افتاده!
و لطفا بهم بگو که خوشحالی!

می‌دونی این روزا، من حالم خوبه!
یعنی انقدر خودمو با کار و دوستام و اینور و اونور رفتن سرگرم کردن که اصلا وقتی برای فکر کردن به چیزای دیگه ندارم!
راستش چند وقتی هم هست که این ویروس کرونای ذلیل مرده اومده بلای جون خونه‌هامون شده و خیلی وقته که هممون با استرس داریم زندگی می‌کنیم و خیلی وقته از ته دلمون کسی رو بغل نکردیم و نبوسیدیم!

فقط میدونی یه خوبی که این ویروس برای من داشت، این بوده که دانشگاها تعطیل شده و من با خیال راحت می‌تونم کارای دیگه بکنم!
البته دلم خیلی خیلی زیاد برای دوستام و لمیز گردیای غروبای خیابون ولیعصر تنگ شده!
یادته صبحا توی راه دانشگاه همیشه توی بی آر تی یه کتاب دستت بود و هندزفری تو گوشت؟
که وقتی کتابو دستت می‌گرفتیو هندفریو می‌ذاشی تو گوشت کلا دنیای اطرافتو شلوغی بی آر تیو فراموش می‌کردی و فقط هر از چند گاهی سرتو از روی کتاب بالا میاوردی و به بارون قشنگی که می‌زد روی شیشه نگاه می‌کردی!

این روزا، دلم برای خیلی چیزا و خیلی آدما تنگ شده!
حتی کارایی که قبلا می‌کردم!
انگار زندگیای هممون بعد از از ویروس، کلا یه جور دیگه شده!

راستی از اون بی ام و نوکمدادی که قولشو به خودت داده بودی خبری هست اصلا؟ یا هنوزم با اون رخش اوراقی سبزت اینور اونور میری؟
یادته اصلا چی شد که قول اون بی ام و رو به خودت دادی؟ اون روز، تابستون، پشت شیشه‌ی اون نمایشگاه ماشینه رو یادته؟ با هندزفریه توی گوشت و آهنگ "بیتاب" آلبوم بزرگ؟

فقط لطفا اگه یه ماشین جدید گرفتی یاد و خاطره‌ی اون رخش دوست داشتنیت رو هیچ وقت فراموش نکن و یادت نره که از کجا به کجا رسیدی!
یادت نره که حداقل 10 بار تو بدترین شرایط شب تاریک و سرما و گرما توی کوچه پس کوچه‌های فرعی تو موندیو رخش قشنگت که خراب شده بود و وایساده بودی بغل ماشین گریه می‌کردی!

راستی اوضاع کار و بارت چطوره؟ بالاخره تونستی توی شرکت ایران نوین بری و کار کنی؟
یادت نرفته که چقدر عاشق شرکتشون بودم؟
اصلا از وقتی قشنگیای توی شرکت رو دیدم عقل و هوشمو از دست دادم و گفتم من باید یه روزی وارد اینجا شم!
بگو که منو به این آرزوم رسوندی لطفا!
اصلا ببینم توش همون قدر که من فکر می‌کردم قشنگ و جذاب بود یا نه؟

بیا یه ذره از مسافرت هاتم برام تعریف کن!
یادته یه روزی یه جایی خوندیم که: این دنیا مثل یه کتبه و کسی که توی این دنیا سفر نکنه مثل اینه که فقط چند صفحه‌ی کوتاه از این کتاب رو خونده باشه!
البته ازت توقع ندارم با این وضع گرونیه دلار رفته باشی نیاگارا و پاریس رو دیده باشی و تیک لیست شگفتی‌هامو زده باشی!
ولی خب اگه انقدر گرون فکر نکنم، فکر کنم شاید یه سری جاها رو رفته باشی دیده باشی!
لطفا عکسات رو با نامه‌ی بعدی با کلی بوس و بغل برام بفرست!
راستی چند مورد از لیست شگفتی‌هاتو تونستی تیک بزنیو انجامشون بدی؟ از بالای کوه با لباس سنجابی پریدی یا نه؟

می‌دونی، دوست دارم ازت بشنوم که بهم افتخار می‌کنی!
که منو قوی می‌بینی و بهم میگی مسیری که در پیش گرفتم مسیر درستیه!

ببینم هنوزم به اندازه‌ی تون موقعات دل نازک و نازک نارنجی‌ای؟ ببینم هنوزم وقتی دلت می‌شکنه مدت‌ها طول می‌کشه تا خوب بشی؟ یا قوی‌تر شدی؟
راستی، هنوزم با یه پرس غذای خوشمزه می‌تونن دلتو به دست بیارن؟ لطفا بگو که آدم شدی و وقتی گرسنه‌ات می‌شه کنترلت رو از دست نمی‌دی و اطرافیانتو نمی‌بلعی! :|

راستی یادته که بهم قول داده بودی که تا آخر عمرت 1000 تا کتابو بخونی؟ کجای لیست کتاباتی؟ چند تا کتاب خوندی که واقعا حس کردی زندگیتو عوض کرده؟

می‌دونی عزیزم؛ این روزام قشنگیای خودشو داره!
پر از پستی بلندیه! یه روزایی خوشال خوشحال میشیو یه روزایی هم ناراحت ناراحت!
یه روزایی هست که درگیر روزمرگی می‌شم اونم خیلی زیاد، دلم می‌خواد توی اون روزا تو از 10 سال بعدم بیای، منو بغل کنی و بگی که همه چیز درست میشه! که داری راه رو درست میری!
یه روزایی هم احساس میکنی تنهایی!
یه تنهایی سنگینی که بارش روی دوشاته و خب بودن هر کسی هم نمی‌توه اونو پر کنه!
ولی خب می‌گذره و من بالاخره سعی میکنم دلایل خوشحالیمو توی چیزای مختلف پیدا کنم!

راستی الان وقتی نارحت و عصبانی ای چیکار می‌کنی؟ یادته که من قبلنا این جور موقعا جمع میکردمو میرفتم یه جای بلند...مثلا بالا پشت بوم!
وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم سرمو بالا نمیاوردم تا وقتی یهو با منظره‌ی شهر از ارتفاع رو به رو میشم یهویی قلبم سبک شه و اشکم سرازیر!
که اون بالا میشستمو انقدر به چراغای روشن توی خونه‌ها نگاه میکردم که حالم بهتر می‌شد و قلبم یدفعه ای سبک می‌شد!
هنوزم وقتی میری ارتفاع حالت خوب میشه؟

ببینم هنوزم وقتی میخوری زمین میشینی عین خل و چلا یه ساعت به خودت می‌خندی؟
هنوزم عاشق عکس گرفتیو و وقتی دوربینو میدی دست یکی بیچارش میکنی تا ازت هزارتا عکس بگیره و به کمتر هم راضی نمیشی؟
ببینم هنوزم وقتی بستنی می‌بینی شبیه دختر بچه‌های 5 ساله ذوق می‌کنی و کل لباس و صورتتو بستنی‌ای می‌کنی؟

می‌دونی، این نامه رو خیلی وقت بود که دلم می‌خواست بنویسم برات!
یه مسابقه باعث شد عزممو جزم کنمو برات بنویسم!
راستش اولشم یه ذره می‌ترسیدم... آخه من نمیدونم که وقتی داری این نامه رو میخونی شرایطتت چجوریه و احتمالا هم میدونی که من خیلی فکر کردن به آینده رو دوست ندارم!
یعنی از فکر کردن به ناشناخته‌ها و چیزایی که روشون کنترلی ندارم می‌ترسم! و خب آینده هم یه ذره ترسناکه!

ولی قشنگم! اینو بدون که الان، توی هر شرایطی که باشی منه 10 سال گذشتت بهت افتخار می‌کنم و مطمئنم تو هر کاری که تونستی کردی تا به اونجا برسی! چون میشناسمت!
و امیدورم که تو هم به من افتخار کنی و از گذشتت شرمنده نباشی!
دوستت دارم به اندازه‌ی تموم ستاره‌های دنیا!

پی نوشت: راستی این نامه رو همراه یه دسته گل بزرگ آفتابگردونی میفرستم برات!
هنوزم عاشق گلای آفتابگردون هستی؟
یادته اون موقعا به هر کی میگفتی گل مورد علاقت گل آفتابگردونه تعجب می‌کرد؟
حتی قرار بود یه مزرعه‌ی آفتابگردون خوشگل داشته باشیم!
دوستت دارم و مراقب خودت باش!
امیدوارم به جایی رسیده باشی که حقیقتا و از ته قلبم به تبدیل شدنم به تو افتخار کنم به خودم!

واسم نامه بنویس و توش یه ذره از خودت برام بگو! خیلی کنجکاوم بدونم چه شکلی شدیو چیکارا میکنی!
منتظر نامت هستم!


دلنوشتهمسابقه دست اندازحال خوبتو با من تقسیم کننامه ای به ده سال بعد خودم
پینوکیو هستم...شاید تمام حرفایی که بهتون میزنم راست نباشه؛ ولی میگن پشت هر حرف دروغی هم یه سری از حقیقتا پنهان شده...میخوام اینجا از همه چی حرف بزنم،حالا با شمائه که راست یا دروغ بودنشون رو باور کنید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید