سکانس آخر فیلم سینت آف ا وومن
یادمه یه روزایی رو باید تو کتاب خونه مدرسه میموندیم و تا ساعت 9 شب مطالعه میکردیم . یه مشاور بیکار (البته از نظر من چون گویا شغلش این بود ) هم داشتیم که مراقب بود نکنه ما سرمون بیاد بالا یا بدون اجازه بخوایم بریم بیرون و یه تسبیح داشت که عین همه این ساعت ها رو ذکر میگفت لعنتی اگه خودش چهار تا کتاب میخوند الان علامه بود...
خلاصه سرتون رو درد نیارم ساعت پنج دقیقه مونده بود به نه که یکی از بچه ها شروع کرد وسایلشو جمع کردن و داشت اماده میشد برای رفتن ... ازونجا که طبق ضرب المثل ها یه بز گر یه گله رو گویا گر میکنه همه شروع کردن به جمع کردن وسایل و یه همهمه ای شد در همین حین این آقای مشاور خط کشو برداش زد رو میزش و با یه لحن بدی یادم نیست دقیقا چی گفت ولی مزمون حرفش این بود که راس نه باید برید و وسایلتون رو پهن کنید و شروع کنید به مطالعه ....
من تو همین همهمه و شلوغی و داد و بیداد جناب مشاور بود که رفتم فیوز برقا رو زدم خاموشی عجیبی همه جا رو فرا گرفت ، و یه سری هم تو همون شلوغی فلنگو بستن و رفتن و یه سری هم گویا مونده بودن ....
صبح شد من اومدم مدرسه رفتم کلاس یهو صدام زدن که باید برم دفتر آقای مشاور...
رفتم دفتر آقای مشاور ...
مشاور : براچی دیشب برقارو خاموش کردی ؟
میلاد : کی گفته من خاموش کردم؟
مشاور: بهت میگم چرا اونکارو کردی؟
من: آقای فلانی کی گفته من اون کار رو کردم
خلاصه کلی کش مکش داشتیم و منو تهدید به اخراج کرد و من هم واقعا ترسیده بودم ولی خودمو کنترل کردم
از طرفی هم کسی همچون آقا آلپاچینو نداشتم که اینجوری دلاورانه از من دفاع کنه ...
یه لحظه تو یه لحظه یه صحنه از مشاور تو ذهنم فلش بک خورد انگار که بهم یکی این صحنه رو الهام کرد. صحنه این بود:
یه روز تو یه زمانی که راهرو خیلی خلوت بود من داشتم از دم در اتاق آقای مشاور رد میشدم درش نیمه باز بود دیدم که داره با لبتاب کار میکنه ولی نگاه کردنش به لبتاب برای من متفاوت بود...
این صحنه به ذهنم اومد و این جمله رو به آقای مشاور گفتم ...
همونجوری که من ندیدم شما تو لبتابت چی میبینی شما هم ندیدی که کی برق رو خاموش کرد...
مشاور بعد از شنیدن این جمله بهم گفت برو سر کلاست.