5 سالم که بود محمد (برادرم) که جودو کار بود منو تو یه باشگاه ژیمناستیک ثبت نام کرد ،حدود یه سال ژیمناستیک تو باشگاه" ایران ما " تو سه راه چرم سازی تهران رفتم ولی بخاطر علاقه زیادی که به لباس جودو داشتم اصرار کردم که منو ببره جودو اونم قبول کرد اما وقتی رفتیم برام لباس جودو بخره ، لباسی اندازه بدن من تو بازار وجود نداشت .
حدود 2 ماه با لباس گرم کن میرفتم باشگاه ولی من هدفم باشگاه رفتن نبود ، هدف من لباس جودو بود . کلی گریه و زاری که من لباس جودو میخوام ...
خلاصه رفتیم میدون منیریه و کوچیکترین لباس جودو موجود در بازار رو از فروشگاه سامکو گرفتیم که با این که کوچیکترین بود ولی وقتی من میخواستم بپوشمش باید سه تا در پاچه و آستین هاش میزدم . وای اون روز خوشبخت ترین کودک روی زمین بودم ...
تو همون دوران یه دو نفر از دان 8 های ژاپنی میخواستن بیان ایران تا جودو رو نمایش بدن و از باشگاه ما خواسته بودن که یه تیم اماده کنن برای اجرای حرکات نمایشی و نکته اینجا بود که منم قرار بود تو اون تیم نمایش باشم :)
فیلماش هست که چجور با اون سن کمم ژاپنی ها رو میزدم زمین ... یادش بخیر چقدر احساس قدرت میکردم .
بخاطر عملکرد خوب من تو اون نمایش من کمربند زردم رو گرفتم که خدا بیامرز علی محدث ( مربی تیم ملی جوانان که در سانحه سقوط هواپیما در قزوین در سال88 شهید شد) که ارشد باشگاه بود ( مربی استاد علمی بود ) یه امتحان کوچیکم ازم گرفت تا کمربند زردم رو بهم بده .