پیام رنجبر
پیام رنجبر
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

زمانش فرا رسید... - یک دیالوگ کوتاه

Unfinished Dark Stories | Story No 42 | It’S The Time
Unfinished Dark Stories | Story No 42 | It’S The Time


[دکتر پشت میزش نشسته و در حال کار و نوشتن میباشد]

نه... این امکان نداره...همه چیز جلوی چشمانم بود اما من آن قدر کور بودم که ندیدمشان. این دید همه را عوض خواهد کرد، با این معادله دیگر پرده ای بر اسرار دنیا نمی ماند. بلاخره بعد از این همه سال، تحمل این همه مشفّت و بدبختی، به نتیجه ای که باید رسیده ام دیگر وقت آن است که یافته ام را علنی کنم.

[ دکتر کاغذ هایش را از روی میز جمع میکند و ویلچرش به حرکت در می اورد که ناگهان او را میبیند]

+ سلام دکتر. بلاخره زمانش فرا رسیده.

- تو دیگر که هستی؟ منظورت چیه زمانش فرا رسیده!

+ خودتان خوب میدانید من چه کسی هستم دکتر. همیشه منتظر من بودید.

- ععع... نه این نباید درست باشه الان وقت مناسبی برای این کار نیست. این... این معادله... دریچه جدیدی بر دنیا علم باز خواهد کرد... به من فرصت بده...

+ متاسفانه این شما نیستید که تصمیم میگیرید چه دریچه هایی باید بر علم گشوده بشود دکتر.

- نه... خواهش میکنم. من تمام عمر و سلامتی ام را پای این گذاشتم. به من اجازه بده... لطفا... اصلا... اصلا من فقط 49 سال دارم... بببب... برای من خیلی زوده.

+ دکتر قبلا به شما هشدار های لازم داده شده بود. این شما بودید که آن ها را نا دیده گرفتید. یادتان نمی آید برای چه پاهایتان فلج شد؟

- اون فقط یک تصادف بود... داشتم از چهار راه رد میشدم که... داشتم اولین پیش نویس از نظریات و کشفیاتم رو درباره "بعد چهارم" به مرکز تحقیقات دانشگاه میرساندم که اون ماشین به من زد. آره... آره، اون موقع آنقدر هیجان زده بودم که به اطرافم توجهی نمی کردم... اون قضیه را الکی به هر چیزی ربط ندید.

+ آه... دکتر، همان اول باید متوجه میشدید که دیگر قسمت نیست. البته سبب خیر شدید، آن راننده قرار بود با آن ماشین به مسافرتی برود که به صلاحش نبود، که این حادثه مانع از آن شد. این مورد حتما به پرونده شما کمک خواهد کرد.

- نه این نامردیه... چرا این معادله نباید فاش بشه؟...

+ کسی از این که چیزی نباید فاش بشود حرفی نزد دکتر. به مرور همه چیز برای شما زمینی ها آشکار خواهد شد. ما فقط باید صبر کنیم تا زمانش فرا برسد.

- زمان؟؟؟ زمان برای شما چه معنی دارد که بخواهید صبر کنید؟

+ راستش دکتر، ما به این نبوغ و کنجکاوی شما احترام میگذاریم. زمان تنها مفهومی است که ذهن ناآماده شما بتواند اتفاقات اطرافش را درک و هضم کند؛ وگرنه همه چیز به طور همزمان در حال رخ دادن است. زمان فقط فاکتوری است که باعث میشود اتفاقات به ترتیب به چشم شما بیاید.

- در هر حال من هنوز باورم نمیشه که این یک پایان است. حداقل چند ثانیه مهلت بده! من حتی هنوز دست نوشته ای از این معادله ندارم، که کس دیگری بتواند به آن برسد.

+ نگران هیچ چیزی نباشید دکتر. شما تا همین الان خدماتی به هم نوعان خود ارائه دادید که تنها آیندگانتان ارزش واقعی آن را درک خواهند کرد. داستان شما در زمین به این زودی ها پایانی به خود نمی بیند.

[دکتر دیگر امیدش را از دست داده و آه بلندی میکشد]

- آه...مثل این که وقت رفتن است. با این معادله میتوانستم کلید سفر به ابعاد بالاتر را بسازم...

+ شما همین الان هم دارید این کار را انجام میدهید دکتر.



برای دیدن انیمشین این داستان لینک زیر را کلیک کنید

https://youtu.be/LX8aNrHmgZk


داستان کوتاهدیالوگفانتزیسای فای
کمی تا گاهی نویسنده...به دنبال حرفه ای شدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید