💠 کلبه کرامت - جلسه ۱۱۲۶
سرفصل: نقشه خدا و هندسه الهی (۱۰۱)
ارض آیت نفس (ارض و نفس)
جهان درون و جهان بیرون
برگزارشده در ۲۱ فروردین ماه ۱۴۰۴

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصرا و معین.
خب، گردش فصول که انجام میشود و به بهار که میرسیم، و سر و سال ایرانیها که با بهار شروع میشود. خب، ملتهای دیگر، فرهنگهای دیگر، بعضیشون سر و سالشون با زمستان است: مسیحیها در غرب، سر سالشون با زمستان هست در ژانویه. برخی فرهنگها سر و سالشون با تابستان است که در قطب زندگی میکنند یا جاهای دیگر. برخی هم سر و سالشون با پاییز، مثل همین مهرگان که در فلات ایران بوده یا جاهای دیگر. به هر جهت، این ۴ تا فصل، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اون چارچوبی که برای تعیین فصولش انتخاب میشود و هر کسی سر سال رو از یک حوزهای شروع میکند، در سال شمسی بسته به شرایط اقلیمی و محیطیش یک تعریفی ازش دارد.
اما خب، همچنین که گفتم، زمین آیت، قلب انسان و کلیت ارض با تعریفی که قرآن از ارض ارائه میکند، آیت نفس انسان. فراتر از مسئله قلب و نفس هم، همین ساز و کارها رو داره؛ یعنی نفس انسان هم فصول ۴گانه رو داره، همین ساختار در موردش صدق میکنه. و جهت آنچه که مطمئن نظر اینه که آیت الله میشه شمس، خورشید در وسط منظومه آیت الله است، و ارض یا به تعبیر ما زمین، آیات قلب مومن و نفس مومن در مدار خورشیده، در مدار شمس. این تبیین عالم درون و عالم بیرون منظور نفس انسان و منظومه شمسی است که آنچه در بیرون میبینیم آیت درون وجود ماست.
به هر جهت سیارههایی که در پیرامون خورشید هستند: بعضیهاشون نزدیکترن از زمین به خورشید، مثل ناهید یا زهره؛ بعضیها دورترن، مثل کیوان و نپتون و پلوتون. اونایی که نزدیکترن که سوزانند، اونایی که دورترن یخبندان و کاملاً سردن. اونی که حائز اهمیت اینکه یک مدار اصلی وجود داره در دور خورشید که اون مداری است که زمین در اون مدار میچرخه و جلو میآد. در اون مدار که اعتدال رعایت میشه و امکان حیات وجود داره: نه خیلی گرمه، نه خیلی سرد. که آیات قلب انسان و نفس انسان از حیث تقرب و نزدیکی به نور خورشید ایمان الهی.
اونایی که قلبشون مهر خورده، «ختم الله علی قلوبهم» هستن، و اونایی که قلبشون بسته شده، یعنی امکان حیات ندارن و مرده است قلبشون، اونا کسایی هستن که از نظر تقرب یا جلوترن یا عقبترن و در اون مدار طبیعی که باید باشند نیستند. این ساختاری که در خلقت منظومه شمسی آمده، این جهان بیرونی است که کاملا با جهان درون ما انطباق کاملی داره از حیث این سازوکارها.
به جهت، در پیرامون زمین یک قمر مشخصی است به نام ماه. اگر شمس آیت حضرت اللهست و زمین یا ارض آیت نفس انسان مومنه، ما این تعاملات و نسبت ها رو چطور می تونیم تعریف کنیم؟
به هر جهت، ما ۷ لایه زمین داریم و ۷ لایه آسمان: «سماوات سبع» و «ارضین سبع». از صبر، این ۷ لایهی آسمان که همین یه مقداری بالاتر از سطح زمینه (چون از اونجا به بعد دیگه می شه فضا)، در عربی فضا با این سماء متفاوته. این آسمان های هفتگانه، لایههای هفتگانه زمین داخل خود منظومه است، همین جاست. یعنی تو همین محدوده پیرامون زمین. این رو این تلقی در ذهن دوستان نباشه که منظور از آسمانهای هفت گانه مثلا ۷ لایه کهکشانه و نمیدونم ۷ طیف ۷ طبقه کهکشانه. نه، سماوات همین محدود است؛ اون دیگه میره توی فضا. یعنی تمایز سماء از فضا رو در عربی مد نظر داشته باشید.
۷ لایه سماواتی که بالاتر از ارض هست، اینها برای نفس انسان هم اون ۷ لایهای که در تعامل بیرونیش وجود داره رو تداعی می کنه. ۷ لایه ارض هم که «ارضین سبع» نامیده می شه، این حالت زمین های هفتگانه یا ۷ لایه زمین، همون ۷ لایه نفس انسان در نقش انسان در قرآن که نفس مسوله و نفس مزینه و نفس اماره و نفس لوامه و نفس ملهمه و نفس ناطقه و علی النهایه نفس مطمئنه هست. اون ۷ نفس هم در نقشه انسان در قرآن، لایههای همین ساختاری هستن که آیت شون «ارضین سبع» یا زمینهای هفتگانه و لایههای هفتگانه زمین.

در زمین ما آتشفشان میبینیم، کوه های آتشفشانی که در زیر زمین، فعل و انفعالاتی که شکل میگیره و مواد مذابی که هست، اون مواد مذاب از یه جاهایی به نام کوههای آتشفشانی فوران می کنه و مواد مذاب بیرون ریخته میشه. این آیت ساختار شغاف انسان و بخشی است که عصبیت و در واقع همون خشم و غضب و شهوت، فوران اون غضب در انسان آیتش همین ظرفیتی است که در زمین در قالب کوه آتشفشانی و لایههای مذاب زیر زمین دیده میشه.
همین طور در زمین ما یک فضایی داریم که در لایههای زیر زمین، اتفاقات تکتونیکی که میافته تو لایههای زیرین زمین، اونجا زلزله رخ میده. در قلب انسان هم زلزلههایی که رخ میده: یک باورهایی هست فرو میریزه و یک مثل رانش زمین. این حالت در قلب انسان هم رخ میده: «ضیق» شکل میگیره. «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا»، منظور اینه که اون سر خوردنی که قلب انسان دگرگون میشه، سر میخوره، لیز میخوره و بعد از اینکه ایمان آورده دوباره منحرف میشه. اون زلزلههایی که در درون ما میتونه ایمان مستودع (ایمانی که به ودیعه نهاده شده) رو از بین ببره (هنوز تبدیل نشده به ایمان مستقر). اون زلزلهها، زلزلههاییست که آتشش همین زلزلههای طبیعی در خود زمین.
حالت دیگهای که در نفس انسان هست، مسئلهی صدر انسانه که قوه خوفیه و قوه رجائه، اون امید انسان و ناامیدی انسان، اون آرامشی که هست و طوفانهایی که صورت میگیره در جو زمین، در آسمان اول، به جهت اون امکان حیات توسط جو رقم میخوره. اولین مسئلهای که هست اینه که عادی طبیعی، بعد نسیمی به وجود میآد، بعد تبدیل میشه به طوفان، ابرها رو جابهجا میکنه. این حالت که جو زمین ملایم آرام، نسیمی داره، بادهای سادهای داره و علی النهایه طوفان داره، در صدر انسان هم همین حالتهای طوفانی شکل میگیره. انسان گاهی اوقات در صدرش در سینهاش احساس آرامش و راحتی داره (یه موقعهایی که نسیمی وزیده میشه) و یه موقعی هم که وجود انسان طوفانی و آشوب.
حالا همین آشوب رو در اقیانوس وجود انسان به سادگی قابل احساس هست. تعابیری که در فرهنگهای مختلف در زبان فارسی هست که در مورد اون «شهرآشوب» و «دلآشوب» و دریای وجود انسان متلاطم میشه، مواج میشه یا آرام میشه. ما اقیانوسی داریم به نام اقیانوس آرام (پاسیفیک) که پاسیفای میشه و اقیانوس با اون عظمتش یک آرامشی داره (بزرگترین اقیانوس کره زمینه، اسمش آرامه). اونجا گودال ماریانا با بیش از تقریباً ۱۱ کیلومتر عمقی که داره، در اون حوزه استعارهای از ساختار وجودی انسان که انسان در فطرتش یک، در فوادش یک همچین عمقی داره و این آرامه. اما گاهی مواج و گاهی هم طوفانی میشه. طوفان، درون انسان طوفان، اون اقیانوس درون انسان، درون فواد انسان، قلب انسان. خب این خودش رو به خوبی نشون میده: وجود انسان به مثابه همون آشوب درونی نمایان میشه.
این ساختار صدر و شغاف و قلب و فواد که چه در قالب زلزله، چه در قالب آتشفشان، چه در قالب باد و طوفان، چه در قالب مواج بودن اون دریای وجود انسان، آیتهاش در این «ارضین سبع»، در لایههای هفتگانه زمینی ظهور و بروز داره. تبیین اینها در محیط بیرونی و تنظیمشون در نسبت با ساختار درونی انسان، اون رویکرد آیتمدارانه است که فرمود: «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ» در زمین آیتهاییست برای اهل یقین.
خب، اهل یقین به سادگی این تطبیق و انطباق بین این عالم بیرون که کاملاً مادی و عینی (از خورشید تا زمین تا ماه) رو با اون لایههای درونی خودشون میتونن مشخص کنن. «وَ فِی أَنْفُسِکُمْ» این و «فِی الْأَرْضِ» و اون «فِی أَنْفُسِکُمْ». ثنویت ارض و نفس که ارض یا زمین آیت نفس انسانه. و ما برای شناخت اون آیتها، اصلیترین کاری که داریم این قوهی انطباق. البته این قوه انطباق کار هر کسی نیست؛ طبعاً نفرموده وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْ مثلاً متفکرین، لل گروههای دیگه، عهد برای مومنین یا برای مسلمین نیست، برای مومقینه. برای کسایی است که از سطح اسلام به ایمان، از سطح ایمان به ایقان رسیدن و در مرحله یقین این امکان رو دارن که در این قرینهسازی موقعیت خودشون رو پیدا کنن. پیدا کردن موقعیت خود، خب طبعاً همینه دیگه: «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ» (در زمین نشانیهاییست برای اهل یقین) و «وَ فِی أَنْفُسِکُمْ» و در نفس خودتون، «أفلا تبصرون» خب چرا نمیبینید؟
حالا این لایههای چهارگانه صدر و شغاف و قلب و فواد که از لایه رویینه زمین (یعنی از صدر) به هسته مرکزیش و لایههای عمیقتر مثل لایههای عمیق گودال ماریانا در اقیانوس آرام یا لایههای زیر این زمین، همهی این ساز و کارها شبیه آنچه که در ساختار زمین دیده میشه در مناسبات زمین تعریف میشه.
اما اون تقسیمبندی قلب بود، یه لایه بالاتر. وقتی ما این رو در سطح نفوس تطبیق میکنیم، نفوس هفتگانهی ما همون حالات و دگرگونیها و دگردیسیهایی که داره، در زمین هم همین. یعنی در زمستان و بهار، در تابستان و پاییز، چه حالاتی در پوسته بیرونی کره زمین دیده میشه، همون حالتها هم در وجود ما هست. نفوس هفتگانه: یعنی نفس مسوله که توجیه میکنه، نفس اماره که دستور میده، نفس لوامه که نکوهش میکنه، نفس مزینه که زینت میده، با نفس ملهمه و عاقله یا نفس ناطقه و علی النهایه با نفس مطمئنه. نفس مطمئنه همون حالتی است که در یک اقیانوسی آرامش حاکم میشه. یعنی آرامش و اطمینانی که باور کردنی نیست. اقیانوسی که ۵۰۰ متر، ۱۰۰۰ متر، ۲۰۰۰ متر، ۳۰۰۰ متر، ۱۰۰۰۰ متر عمق داره، چطور این آب یه موقعی آرام میشه؟ دشواری فهم و درک آرامش این اقیانوس مثل دشواری و صعوبت و سختی دریافت اینه که قلب یک انسانی و فواد یک انسانی به چه مرحلهای از آرامش میرسه. «ألا بذكر الله تطمئن القلوب» که با یاد الله این قلوب اطمینان و آرامش پیدا میکنن.
این ساختارها و مناسبات ما رو به یک دامنهای از این در واقع دستهبندیها میرسونه که در تنظیم این دو بخش و سازوکارهای این چنینیش، بهتر در عرصه یقین و سازوکارهای ایقانی بتونیم این ربط و ارتباط رو ببینیم. ربط و ارتباط ثانویتی آیتی ارض و نفس رو. و شاید با وجودی که نفس ما در درون ماست و ما علم حضوری داریم به اون، اینقدر برای ما روشن و شفاف نباشه که از بیرون، وقتی زمین نسبتش با خورشید و ماه رو میبینیم (اگر خورشید آیت حضرت اللهست و نور حضرت الله که با نور او روشنایی و گرما، زمینه حیات در زمین رو به وجود میآره)، و در زمین اون نور و حرارت موجب میشه که آب تبخیر میشه، تبدیل میشه به ابر، یعنی ابرها میرن، در بخشهای دیگهای از زمین نازل میشن، میبارن، خاک رو احیا میکنن، گیاه و حیوان و انسان از اون روییدنیها استفاده میکنن، حیات رقم میخوره. حیات زمین در تبخیر آب و بارش باران و چرخش مربوطه در ایجاد نباتات. آیت احیا قلب انسان و آیت احیا دل و فواد انسان در مراحلی که دل انسان میمیره، اون نزول باران رحمت مثل نزول کلام وحی که وقتی آمد (کلام وحی که در قرآن قالب قرآن نازل شده)، وقتی به قلب کسی جاری میشه، اون قلب رو احیا میکنه. اون آیت اینه. یعنی اونجا از کلمه نزول و انزال استفاده میشه، اینجا هم در وحی از نزول و انزال وحی استفاده میشه.
اون زمین مریخ یا زمین زهره هیچگاه احیا نمیشه، چون که اولاً خیلی نزدیکن به خورشید، کاملاً خاکشون سوزانه. اونهایی هم که تودههای گاز هستن (اون در واقع سیارههایی که از زمین دورترن)، اونها هم هیچگاه امکان زیست و حیات ندارن، چون چرخه تبخیر آب و بارشش در قالب اون باران رو ندارند، جو ندارند که در داخل اون ابرها شکل بگیرن و برن در مناطق دیگهای ببارن و این چرخه هی مدام تکرار بشه. این فقط در قلب انسانه. قلب کسی که کافره، این چرخه درش شکل نمیگیره. لذا فرموده «ختم الله علی قلوبهم». قلب اینا مهر خورده. مهر خوردن یه کافر که زنده نیست، خاک حاصلخیزی نیست، امکان کشت و زرع نداره و در اون بارانی باریده نمیشه، شبیه همین مریخ، شبیه همین زهره یا ناهید. این «ختم الله علی قلوبهم»، اینکه بر قلب اینا آکنه گذاشته شده، امکان تفقه ندارند، نمیتونن بفقهند، فقهیدن شبیه چرخهی عمل زمین در یه فاصلهای باشه، در یک مدار مناسبی که نور خورشید رو جذب کنه، آبی اونجا باشه، تبخیر بشه، جوی وجود داشته باشه که این وقتی بخار شد در اون جو تبدیل بشه به ابر، باد این رو ببره یه جای دیگهای بباره، آب بره زیر زمین، تبدیل بشه به چشمه، از لایههای زیرین زمین بیاد بالا. این چشمهها تبدیل بشن به رود، جاری بشن و زمین کشاورزی و حاصلخیز به وجود بیارن، برن بریزن به دریا، دوباره از دریا تبخیر بشن. این چرخه صورت بگیره. این چرخه در دریافت و ادراک و احیا آن به آن زمین، این میشه تفقه معنی تفقه اینه.
حالا این امکان در مریخ وجود نداره، در عطارد وجود نداره، در زهره وجود نداره. چرا؟ وقتی که اونها خشکند و این امکان وجود نداره، جو ندارن، پیرامونشون اتمسفر ندارن و لذا بایوسفر ندارن، امکان حیات نیست اونجا. آب نیست. این چرخه مدام تبخیر، تبدیل به ابر و دوباره بارش و سیکل و چرخه حیات اونجا شکل نمیگیره. لذا در مریخ نور خورشید میتابه، گرما هم هست، هم نور هست، هم گرما، اما عناصر اصلی حیات یعنی آب و جو وجود ندارند. اونجا شاید یه چیزی فهمیده بشه، نور خورشید دریافت بشه، شاید اونجا گرما دریافت بشه مثل وهمیدن یا مثل فهمیدن، اما فقهیدن صورت نمیگیره. ساده است: آقا چرا در مریخ امکان حیات وجود نداره؟ چون اونجا آب نیست، چون اونجا جو نیست. چرا در کیوان یا نپتون یا پلوتون امکان حیات وجود نداره؟ باز به همین دلیل.
خب، چطور در قلب یک انسان کافر که وقتی کنار ما ایستاده، اون هم مثل ما یه سر داره، دوتا گوش داره، دوتا چشم داره و مثل ما سخن میگه، نیازهای مادیش شبیه ماست، چرا اون قلبی نداره که بتونه باهاش تفقه کنه؟ چرا «لهم قلوب لا يفقهون بها»؟ چرا «ختم الله علی قلوبهم» هست؟ این رو به سادگی در ساختار نسبت بین آیات ارض با نفس، در همین سازوکار میتونید ببینید. زمین در خود زمین هم همینطوره. در خود زمین هم یه صحرایی داریم که خشک و لم یزرع، ولی مناطقی داریم که بسیار در اثر بارش زیاد و خاک حاصلخیز، جنگلهای انبوه و مراتع گستردهای از سازوکار حیات نباتی وجود داره.
پس این نکته که زمین و ارض آیت قلب انسان و بالاتر از اون آیات نفس انسانه، همه شاخصها و مولفههایی که شما در مطالعات مادی در زمین و خورشید و لایههای آسمان میشناسید در منظومه شمسی، اینها رو با همین نظام اجتماعی تطبیق کنید. تیرههای گوناگون انسانی، تیرههایی هستند که مشابه همین سیارهها زندگی میکنن، ولی همه سیارهها که در مدارا خورشیدند، همشون احیا نیستن، همشون حی نیستن، همشون زنده نیستن. فقط یکیشون زنده است: زمین. فقط یکیشون امکان حیات روش وجود داره: زمین.
در بین انسانهایی هم که روی کره زمین دارن راه میرن، یک طیف شون قلبشون زنده است: مومنین. باقی هستن ۷-۸ میلیارد نفر هستن، ولی این ۷-۸ میلیارد نفر زنده نیستن از حیث اینکه به قلبشون احیا شده باشه و امکان تفقه داشته باشن. نه میفقهند؟ یعنی نه اون نور خورشید بهشون تابیده میشه، امکان سازوکار حیات دارن. جو ندارن، اتمسفر ندارن، آب و دریا اونجا نیست که تبخیر بشه و بره بعد بارش صورت بگیره، گیاهانی رقم بخورن و وقتی این چرخه نبود، اونجا گیاهان و بعد حیوانات و بعد انسانها امکان زیست ندارند. این معنی و مفهوم تفقه. هم خود اون قلب امکان تفقه نداره: «لهم قلوب لا يفقهون بها». اینها را قلبیست که امکان تفقه نداره، مثل اینه که بگیم سیاره مریخی است که این سیاره مریخ امکان این رو نداره که حیات روش رقم بخوره. ولی کلامی که یک نبی به مردم میگه، این رو مومن میشنوه، کافر هم میشنوه، هر دوشون میشنون. اما اون کسی که این کلام وقتی به قلبش رسید (از گوشش این رو شنید، به قلبش رسید)، اون رو متحول میکنه، این مومنه، نه اون فرد کافر. مقولهی پیچیدهای نیست. تمایز وهم و فهم و فقه از همدیگه. کافیست شما اینا رو در قالب همین سیارات مطالعه کنید، بعد ببینید سیارات همه اهل وهمن؟ سیارات همه اهل فهمن؟ چجوری دارن این نور خورشید رو میفهمن؟ این نور و حرارت خورشید رو میوهمند؟ اما در اثر دریافت این، نمیتونن به فقهند.
هرقدر این نور خورشید میلیونها سال و میلیاردها سال به مریخ بتابه، در مریخ گیاهی روییده نمیشه، در مریخ امکان حیات مادی وجود نداره، اتمسفری نیست، جوی نیست، آبی نیست. پس اگر یک نبی آمد، رفت روبرو یه قومی ایستاد که قلبشون امکان تفقه نداره، به مثابه اونی که درباره قوم حضرت ذوالقرنین فرموده که آمد، رسید به یه قومی، هر چی میگفت اینا نمیفهمیدند، مثل خورشیدی که هر چی میتابه به مریخ، اونجا حیات رقم نمیخوره. یا موسی کلیم که التماس میکنه که خدایا کاری کن که یفقوا قولی قول من، فقهیده بشه، یعنی این کلام نورانی رو من میتابونم به قلب اینها، این درباریان فرعون یا خود فرعون یا بنی اسرائیل در مصر، اینا متحول بشن و بفقهدند که من دارم چی میگم.
وقتی اون نور یک نور دیگه، ثابت (نور خورشید ثابت)، ولی وقتی همین نور خورشید میخوره به مریخ یه اثری داره، وقتی میخوره به زمین یه اثر حیاتبخش دیگهای داره. اگر که استمرار داشته باشه این حالت، سوزانش هرچه میره جلوتر بیشتر مریخ رو به اصطلاح میسوزونه. مثل اینکه وقتی شما آیه قرآن رو تلاوت میکنید به کافر، اضافه نمیکنه به اون، مگر بر خسارتش. صراحت آیه قرآن اینه که شما وقتی آیه قرآن و تلاوت میکنید به یک کافری، اون رو مومن نمیکنه، قلب اون رو بیشتر میسوزونه و اون رو دچار خسارت میکنه، اون رو به فلاح نمیرسونه.
این نسبتها رو اگر کسی که منظومه شمسی رو در فیزیک خوب میشناسه و سازوکارهای سیارات رو در اختر فیزیک خوب میشناسه، نسبتشون رو با خورشید خوب میدونه، از این منظر ببینه، لایههای نفس خودش و ظرفیت نفس خودش رو بهتر و بیشتر ادراک میکنه و میفقهه، نه صرفاً میفهمه.
حالا مسئله اصلی ما چیه؟ مسئله اصلی ما اینه که از این رویکرد آیتمدارانه، دفتر هستی رو باز کنیم و سخن اصلی حضرت الله رو از این دفتر بتونیم بخونیم. این حروف و این کلماتی که زبان ما رو شکل میده و زبانهای گوناگونی که در بین ابنای بشر امکان مفاهمه به وجود آورده، اینا لایههای رویی دریافته، لایه زیرین و اساسی دریافت. اینه که انسان به جای شنیدن کلمات، چشمی داشته باشه که در اون «أَفَلا تُبْصِرُونَ»، چرا نمیبینید، بتونه این حروف و کلمات حضرت الله رو ببینه.
مادامی که این اتفاق در مورد انسانها نمیافته، انسانها به اون درجات حکمت نمیرسند. دورهای بود در بشر، حکمت خاص یه گروه محدودی بود که بهشون میگفتن حکیم، عقل به گروه محدودی هبه میشد و در نتیجه تفقه در قلب یک گروه محدودی صورت میگرفت، بهشون میگفتن فقیه، حکیم و عاقل و فقیه یه گروه محدودی بودن، یک صنفی مثل صنف اطبا و صنف صنعتگران و صنف جنگاوران.
اما آنچه که از آیات قرآن بر میآد، انسانها در مراحل نهایی در آخرالزمان باید به هر جهت به سطحی برسن که همه بهرهای از حکمت داشته باشن، همه قوهی تعقل داشته باشن و همه امکان تفقه داشته باشن. اگر این گونه نشود که همه قلبی داشته باشن که باهاش تفقه کنن که طبعاً میرن جهنم: «لَقَد ذَرَأنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرا مِّنَ ٱلجِنِّ وَٱلإِنسِ»، چرا؟ چونکه «لَهُم قُلُوب لَّا يَفقَهُونَ بِهَا». پس نمیشه تفقه رو سپرد به یه گروه محدودی به نام فقها که به جای ما بفقهند، و یک گروه محدودی به نام حکیم به جای ما حکمت بورزند، و یک گروه محدودی به نام عاقل به جای ما تعقل کنند. بلکه هر کس خودش باید بهرهای از عقل و فقه و حکمت داشته باشه.
رسیدن به این مرتبه و این مرحله از دروازه آیتها میگذره. به این معناست که چشم آیتبین وقتی باز شد، انسان از مرتبهی اسلام و ایمان به مرتبه ایقان که میرسه و مراتب یقینی رو طی میکنه، به جای اینکه این آیات نوشته شده و نگاشته شده در صحف قرآن رو بخواد ببینه، آیات البینات رو بر در و دیوار میبینه. و این نظام ادراکی و نظام دریافتی هرچه میره جلوتر، تفقه و تعقل رو در اون فرد بیشتر میکنه. این دلیل اصلی این نکته است که عرض کردم ابتدای به اصطلاح سال، و وقتی که ماه فروردین میرسه و ما در آغاز سال با بهار طراوت و شادابی زمین و گیاهان و نباتات رو دریافت میکنیم، ما رو به تعمق وابداره که چرا این فصول چهارگانه ضرورت داشته، زمین چگونه عمل میکنه.
زمینی که دور خودش وقتی میچرخه در ۲۴ ساعت، یه طرفش تاریک، یه طرفش روشنه. این آیت چیست؟ خب، هنگامی که قلب انسان داره میچرخه و از این جهت بهش میگیم قلب که هر لحظه داره منقلب میشه، هر لحظه داره درش انقلاب به وجود میآد. این قلبی که داره منقلب میشه و انقلاب به وجود میآد، در اون و در مدار نور خورشید، در مدار خورشید میچرخه و از نور او بهرهمند میشه. یک ۱۰-۱۲ ساعتی از ۲۴ ساعت تاریک و در وضعیت شب. اونجا قمری به نام ماه، نور خورشید رو میگیره و به زمین میتابونه و ظلمت رو میزداید.
حالا سر ماه که میشه هلال، ضعیفتر و باریکتره. هرچی به وسط ماه نزدیکتر میشه، قرص ماه کاملتر میشه. هرچی به انتهای ماه میرسیم، باز دوباره این رقیقتر میشه. آیت چیست؟ خورشید آیت اللهست، زمین آیت نفس انسانه. انسان همواره اینگونه نیست که از نور حضرت الله بهرهمند باشه. یه جاهایی در ظلمته. هنگامی که در ظلمته، کی به دادش میرسه؟ حجت الهی که میشه امام. آیتش قمره. اینکه زمین هیچگاه از حجت خالی نیست. این گونه نیست که انسانی که امروز در تاریکیست، لحظاتی در تاریکی است، خدا رهاش کرده باشه، خدا غایب باشه. هنگامی که این قلب انسان میچرخه به سمت نور الله، فقط بهرهمنده از نور باشه. اما هنگامی که ما در طول روز بهرهمند از نور خورشید هستیم، از گرما و نور خورشید استفاده میکنیم، اون ۱۰-۱۲ ساعتی که وضعیت شب وجود داره در زمین و پشت به خورشید هستیم، دیگه خدا برای ما غایب باشه؟ خورشید برای ما غایب باشه؟ نظام خلقت گونهای رقم خورده که ماه این خلا رو اینگونه پر میکنه که نور خورشید میتابه ماه، ماه این رو به صورت انعکاسی و رفلکتیو منعکس میکنه به زمین.
البته عرض کردم دیگه، از سر ماه که اون هلال نازک و کوچکه، و همینجوری که میآد جلوتر تا جایی که قرص ماه کامل میشه در ماه شب ۱۴ و شب ۱۵. این برای راهنمایی است. و اساساً اینکه در اون ۲۹ شب و ۳۰ شب ماه، حالتهای گوناگونی داره، این در اون آسمان تاریک داره به ما راه رو نشون میده و ما رو راهنما میشه.
نقش حجت الهی که این حجت الهی رو ما ازش تحت عنوان ولی و امام ایجاد میکنیم، نقشش در عصر ظلمت، در دوران ظلمت. اون ظلمتم از چه جهت؟ از این جهت نیست که خدا غایبه، از این جهت که قلب ما چرخیده و منقلب شده و ما امروز در عصر جهالتیم، در تاریکیم، تا مجدداً برگردیم و بچرخیم و به سمت خورشید قرار بگیریم. در اون دوره دگردیسی عصر که گاهی عصر ایمانه، گاهی عصر کفره، گاهی عصر عقله، گاهی عصر جهله، گاهی عصر خیره، گاهی عصر شره، در اون دورهها زمین از حجت خالی نیست و در اون فضای ظلمانی حتماً قمر و ماهی هست که نور الهی رو در حد ظرفیتش، بخشی از نور حضرت الله رو گرفته، داره رفلکس و انعکاس میده به زمین و کسانی که در زمین هستند از اون ظلمت خارج میشن.
البته این کارکرد عالم جعل، ماه هست. کارکرد عالمه خلق ماه، همونطور که میدونید، اون لنگری که ایجاد میکنه در نسبت با زمین. چون در مدار زمین هست، زمین و یه مقداری به خودش میکشه، مثل نیروی گریز از مرکزی که کسی که یک طنابی دستشه و انتهای اون طناب یک گویه به اصطلاح فولادی یا چدنیست و وقتی این رو دور خودش میچرخونه، خودش تکیه میکنه به اون، چون اونم سنگینه. وقتی داره میچرخه، این لنگر اونه و اون لنگر اینه. زمین و ماه لنگر همدیگه میشن. در اون مرحله نتیجه و اثرات وضعیش اینه که جزر و مد به وجود میآد. این جزر و مدی که مثلاً فرض کنید در خلیج فارس هر ۶ ساعت یک بار آب میآد بالا و مجدداً چند متر پایین میره این وضعیت جزر و مد که حالا به فارسی میگن مهکشند و کهکشند و ساز و کارهای این چنینی؛
این جزر و مد آب به دلیل نسبت ماه با زمین و این در مدار هم بودن، پس در عالم خلق یک اثر وضعی داره. قمری به نام ماه که می تونه جزر و مد رو رقم بزنه و حیات زمین رو از این جهت تضمین کنه. جزر و مد اهمیت بسیار زیادی در ساختار زیست دریایی داره. اگه نباشه، مشکلات خیلی گسترده به وجود می آد. گاهی تا ۷-۸ متر آب می آد بالاتر، بعضی جاها مثلا در حد ۲-۳ متر (بسته به اون دریا و اقیانوس و دریاچه) داره. اما این حالتی که شکل می گیره، حیات رو بیشتر امکان ظهور و بروز بهش می ده. همین نسبت رو بین نفس انسان در نسبت با اون حجت وقت (حجت خدا)، همین نسبت جزر و مد رو شما آیتش رو می تونید الان در وجود خودتون تبیین و تدقیق کنید.
اما این بخش عالم خلق. در عالم جعل، همون طور که عرض کردم، حجت دیگه. چون ما در هنگامی که در ۲۴ ساعت، ۱۰-۱۲ ساعت زمین میچرخه و ما در بخش تاریک زمین قرار میگیریم در نسبت با خورشید، نور خورشید وقتی به ماه میتابه، ماه بخشی از اون رو به زمین ساطع میکنه و ما اون نشانه رو میبینیم.
البته همونطور که دوستان اشاره کردن دربارهی انبیا، انبیا آیتشون در اون گنبد دوار نجوم و ستارگان دور و عمیق هستند که تاکید قرآن اینه که اینا برای راهنمایی شما قرار گرفتن. حالا یه بار شما از این ستارهها از دب اکبر و اصغر و از خوشه پروین و از مجموعههای دیگه این ستارهها استفاده میکنید برای تعیین مسیر و جهتیابی در دریا و خشکی، برای اینکه گم نشید. اما گاهی اینها فراتر از یک راهنمای مادی برای کاروانها و کشتیها در دریا و خشکی در شب ظلمانی، اینها نشانیهایی هستند. اون نجم یعنی اون چیزی که جلوهگری داره و ظهور و بروز داره بهش میگیم نجوم. این نجوم و کواکب، این ستارهها همون آیت انبیا هستند که در عمق فضا قرار دارن، یعنی در دوردستها. اینا قبلاً بودن، راهنمایی کردن، امروز همچنان نور وجودشون بر ما میتابه.
پس اینکه نسبت خورشید به عنوان آیت الله با زمین به عنوان آیت نفس، با ماه به عنوان آیت حجت الهی، اون ستارگان و نجوم و کواکب به عنوان آیت انبیا، همه اینها عالمین رو شکل میدن که میگیم «الحمدلله رب العالمین». همهی این چیزایی که عالمین رو شکل میدن و عالمهای گوناگون رو شکل میدن، هر تعداد عالمی که وجود داشته باشه، ربطی که اینها رو داره میپرورونه، اون رب همون گونه داره به خورشید و زمین و ماه و سیارههای دیگهای که در مدار خورشید هستند توجه میکنه، اینا رو شکل میده و میپرورونه که داره ساز و کار درونی نفس ما رو میپرورونه برای دریافت و ادراک اینکه این شهرآشوب، این شهری که در درون وجود ماست و مدام در حال دگردیسی و انقلاب و آشوب و طغیان و شورش و عصیان، چه سازوکاری شکل میگیره. کافیست شما به این مناسبات در اختر فیزیک توجه کنید.
دو مفهوم صراط مستقیم و قسط، اینجا به خوبی خودش رو نشون میده. اینکه الله جل جلاله «قائماً بالقسط»، یعنی دقیقاً اونجایی که هست، قسط. دیگه یعنی قائم به قسط، سر جای خودشه. خورشید در این مسیری که طی میکنه در کهکشان، سر جای خودشه. به موقعیت این خورشیدها قسم خورده شده در قرآن: «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» این مواقع و این موقع نجوم. خب هر کدوم از این نجوم (یعنی اون ستارههایی که هر کدومشون یک خورشیدند)، این موقعیتشون کجاست؟ اینا یه جایی ثابت که نیستن، دارن در فضا حرکت میکنند. اون قائم به قسط بودن، یعنی دقیقاً قائم بودن به اونجایی که باید باشند و اونجایی که تقسیم هر چیزیست. این اتفاق وقتی رقم افتاده. پس خورشید سر جای خودشه.
حالا اینکه همه مومنین باید قوام به قسط باشن، یعنی چی؟ یعنی در جای خودشون باشن، سهم هر کس به هر چیزی رو بپردازن. ما میگیم که سیارهی زهره سر جای خودش نیست (در یه مقداری داره میچرخه اما امکان حیات نداره). سیاره بهرام یا مریخ سر جای خودش نیست در مدار هست اما امکان حیات نداره. سیاره کیوان یا نپتون یا پلوتون یا بقیه هم در مدار هستن اما سر جای خودشون نیستن. تنها سیارهای که سر جای خودشه در مدار خودش یعنی قوام به قسط، زمینه. مادامی که سیارهی زمین در این مدار مشخص داره جلو میره با خورشید و طواف میکنه در پیرامون خورشید، این امکان حیات داره.
پس مفهوم و مفقوه «قائم به قسط» بودن و «قوام به قسط» بودن و «قیام به قسط» کردن؛ چون انبیا آمدند که مردم قیام کنند به قسط: «لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»، مردم قیام کنند برای قسط. خب اینکه هدف نهضت انبیاست، مومنین توصیه شد که «کونوا قوامین»، اینگونه باشید که قوام به قسط باشید. یعنی بعد از اینکه قیام کردید به قسط، حالا رسیدید به قسط، در موضع قسط بایستید، قوام به قسط باشید. همان گونه که خود حضرت الله قائم به قسط هست.
این «قائم به قسط» بودن همیشه گفتیم که اون حق یه جاییه، وقتی یه چیزی رو قرار میدید سر جای خودش میشه قسط. الان میدونید که زمین سر جای خودشه، در مدار خودش داره جلو میره یعنی خورشید که داره میره جلو، زمین هم در اون مداری که باید باشه جلو میره که امکان حیات داره. یه ذره نزدیکتر بشه، یه ذره دورتر بشه، یا اینقدر سوزان میشه که امکان حیات نداره، یا دیگه اینقدر به اصطلاح سرد میشه که باز حیات از اون سلب میشه. پس این یعنی قسط. قسط الان برای شما توی مرحله یقینی موقعیتش مشخص شد.
حالا اینکه «اهدنا الصراط المستقیم»، هدایت بشیم به صراط مستقیم. این صراط مستقیم هم دوباره همین مسیر. و وقتی که میفرماید وقتی میرسید به صراط مستقیم، دیگه علی صراط مستقیمید. این علی صراط مستقیم، زمین بر صراط مستقیم. میفرماید که حضرت الله بر صراط مستقیم، میفرماید که انبیا بر صراط مستقیمند. پس اینکه الله در قرآن فرموده «إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»، که این است و جز این نیست: که رب ما بر صراط مستقیم، یعنی آمده در این مداره قرار گرفته، در اون مسیری که خورشید داره حرکت میکنه. چون میدونید خورشید در فضا داره با سرعت خیلی زیادی میره جلو. فیلمهایی هم که به صورت گرافیکی براش ساختن، با سرعت بسیار زیادی خورشید در یک مسیر مشخص شدهای جلو میره و این سیارهها در یک مدار مشخصی در پیرامونش میچرخن و با همون سرعت جلو میرن. اون «ان ربی علی الصراط المستقیم». خب، اون آیتش دیگه مشخصه؛ دقیقاً بر همون صراط خورشید جلو میره.
اما وقتی مومنین هدایت میشن، درخواست میکنن که هدایت بشن به صراط مستقیم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ». وقتی که هدایت شدن، رسیدن به صراط مستقیم، رسیدن در اون مدار مشخص. در اون مدار مشخص که رسیدن، حالا دیگه «بر صراط مستقیم» اند. لذا به پیامبر میفرماید که شما انبیا «بر صراط مستقیمید»، مومنین «بر صراط مستقیماند» دیگه اهدنا الصراط مستقیم نیستن تا مرحلهای که نرسیده بودند؛ در واقع فاصله داشتند، میگفتیم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ». اما کس دیگه اومد در صراط مستقیم قرار گرفت و برخاست؛ این دیگه «علی الصراط المستقیم».
خب، قسط صراط مستقیم، سازوکارهای نفس همه با هم در چارچوب تغییرات و تحولات منظومه شمسی قابل ردیابی. چشم آیتبین هنگامی که اینها رو میبینه، اینها رو مطالعه میکنه، دفتر خلقت حضرت الله رو میخونه؛ به جای اینکه آیات رو بشنوه، آیات رو میبینه. و اون تلنگری که فرموده که: «أَفَلا تُبْصِرُونَ» چرا نمیبینید؟ خب، انسان باید ببینه دیگه. برای اینکه بتونه تُبْصِرُونَ ببینید، نفرموده «افلا تسمعون»، فرموده «أَفَلا تُبْصِرُونَ»؛ نفرموده «چرا نمیشنوید؟» فرموده «چرا نمیبینید؟».
تا یه مرحلهای ما میشنویم؛ تا یه مرحلهای که میخوایم مسلم و مومن بشیم. اما هنگامی که از مرحلهی اسلام و ایمان عبور کردیم، به مرحلهی ایقان رسیدیم، دیگه باید ببینیم؛ به صورت تخصصی، دیگه باید موقن ببینه: «ان هذا لهو حق الیقین». هنگامی که میرسه دیگه در این قرآن عظیم به «حق الیقین»، و قوهی تعقلش و قوهی تفقهش فعال میشه؛ قوهی فقهیه او میآد جای قوهی وهمیه اون رو میگیره. خب، این دیگه باید ببینه دیگه؛ پردهها کنار میره و این باید بتونه اون آیات البینات رو ببینید. چون اسمش با خودش دیگه نشانیهای روشن؛ آیات البینات، بینه روشنه؛ از این روشنتر که ببین وقتی من، من خدا میگم که این «ختم الله علی قلوبهم» و پیامبر اصرار نکن که اینا رو کاری کنی ایمان بیارن؛ اینا ایمان نمیآرن، چون اینا در مدار مناسب نیستن. این مریخ در مدار مناسب نیست؛ نمیتونی کاری کنی که تو این مریخ امکان حیات به وجود بیاد. نمیتونی کاری کنی که در کیوان یا عطارد یا نپتون یا پروتون و سیارههای دیگه امکان حیات به وجود بیاد. اینا «ختم الله علی قلوبهم» هستن؛ اینا در مدار مناسبی که باید نیستند.
یه بار این رو به ما میگن، ما صرف اون ساز و کار تعبدی میپذیرید چون شنیدیم. اما یه بار خودمون دو دوتا چهار تا عقلی میکنیم و باور میکنیم که واقعاً توی سیاره نپتون یا مثلاً پروتون امکان حیات نیست؛ توی زهره و مریخ امکان حیات نیست. چون این دوتا نزدیکترن به خورشید، اون بقیه هم که دورترن به خورشید. زمین که در یک مدار مناسبی داره حرکت میکنه.
اینجا شما به سادگی اینکه «إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيهِم ءَأَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُونَ» چرا؟ چون «خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِم وَعَلَىٰ سَمعِهِم وَعَلَىٰٓ أَبصَٰرِهِم غِشَٰوَة». این رو به سادگی متوجه میشید؛ دیگه نیازی نیست این آیه برای شما تلاوت بشه. شما دیدید که مریخ امکان حیات نداره، کیوان امکان حیات نداره. اینکه شمس آیت حضرت اللهست و نور اوست که ما رو به عنوان ارض و زمین زنده میکنه و حیات ما رو رقم میزنه. نور او که نباشه، خورشید، نور خورشید که نباشه، امکان تبخیر آب در دریاها و اقیانوسها و در جو، تبدیلش به ابر و انتقال این ابر توسط بادها به مناطق خشکی و بارش اینها وجود نخواهد داشت.
خب، شما وقتی این را در عالم مادی میدونید، میدونید که نفس بسیاری از انسانها الان مهر خورده؛ براش مثل مریخه، بره تو این شبکههای اجتماعی پره، برید کف تایملاین ایکس پره، داخل اینستاگرام یا تیک تاک پره. کسانی که ظاهرشون مثل بقیه است؛ دو تا گوش دارن، دو تا چشم دارن، یکی دو کیلو مغز دارن، یک کیلو قلب مثلاً تو سینهشون هست، یه متر و ۷۰ سانت، ۸۰ سانت ۹۰ سانت یا گاهی اوقات تا ۲ متر قد شونه. به فارسی و انگلیسی و عربی، به زبانهای گوناگون هم سخن میگن؛ اما مریخاند، زیست مریخی دارن، قلبی ندارن که امکان تفقه داشته باشه. این دیگه نیاز به خوندن اون آیه نداره.
یعنی شما بعد از اینکه به این آیات مسلط شده، تا حالا این آیات البینات رو در دفتر خلقت میبینید، نه در دفتر طبیعت. برای اینکه در تفکر سوبژکتیویست و تفکر خود بنیاد ما بگیم که آقای دکارت اشتباه کرد و بعدش هم کانت اشتباه کرد؛ در سوبژکتویزم دکارتی، در سوژه دکارتی و سوژهی کانتی. شما چه سندی بهتر از این نیاز دارید که این نفس انسان که میشه همین سیاره زمین، این در نسبت با خورشید امکان حیات داره، از خورشید نور میگیره؟ حالا اگر این زمین مدعی شد که من نور خود بنیاد دارم، من روشنفکرم، من خودم منبع و منبع نورم؛ خب، شما میخندید. زمین چه نوری داره؟ زمین که تاریک، از خودش نوری نداره. اون نور اصلی که از خورشید، اون نوری هم که در شب بهشت تابیده میشه، باز دوباره از خورشید تابیده به ماه، ماه این رو رفلکس و انعکاس و بازتاب داده به سمت زمین.
پس انسانی که الهیست، انسان و آدمی که منشا همه ساز و کار رو حضرت الله میدونه، نور وجود حضرت الله رو در مییابد، گرمای هستیش اینه که «الله نور السماوات و الارض»، «الله نور السماوات و الارض»، الله به مثابه چی؟ به مثابه اینکه نور این آسمانها و زمین مال حضرت اللهست دیگه. «الله نور السماوات و الارض». وقتی برای فرد و آدمی و جن جا افتاد و مشخص شد، هیچگاه ادعا نمیکنه که من اون سیاره زمینی هستم که بینیاز به خورشید، خودم اصلاً نیاز ندارم در مدار خورشید باشم، خودم میرم مدار تشکیل میدم. مضحک دیگه!
به این دلیل که بلافاصله سوبژکتیویسم ختم شد به پاگانیسم؛ یعنی سوبژکتیویزم که ۴۰۰ سال پیش با دکارت شروع شد، ۲۰۰ سال پیش با کانت به اوج خودش رسید. امروز شما یک سرچ ساده که میکنید، ویدئوهاشون رو که میبینید، بلافاصله میبینید که از سوبژکتیویسم دکارتی کانتی رسیدن به پاگانیسم و کفرکیشی جدید، نئوپاگانیسم. چرا به کفر میانجامه؟ چون اینا باورشون اینه که خودشون خورشیدند؛ بهش میگن خرد خودبنیاد، یعنی نور خورشید خودم. مگر تو نوری داری؟ مگر هر سیارهای اصلاً تمایز ستاره از سیاره در چیه؟ تمایزش در اینه که ستاره خودش منشا نوره، منشا حرارت، و سیاره اسمش با خودش رو سیر میکنه در مدار یک ستارهای، سیر میکنه؛ یعنی همیشه یک ستارهای هست، یک خورشیدی هست. این هزاران خورشیدی که شما در کهکشانها میبینید، اینا دارن مسیر خودشون رو میرن، یک سری سیاره که سیر میکنن و دور این حرکت میکنند، دارن با اینا جلو میآن.
حالا اگر این سیارهها ادای ستاره درآوردن و ادعا کردن که ما خودمون منشا نوریم، خودمون منشا عقلیم، خودمون منشا همه چیز هستیم، کارشون دچار مشکل میشه. اونجا شما تازه متوجه میشید در نیایش عرفه امام حسین علیه السلام چه فرموده. ایشون میفرمایید که حجت اینکه توی الله خالق منی اینه که «به الهمتنی معرفتک»، من به هیچی معرفت نداشتم، هر چی هست این نور معرفت توست، مدام داره به من الهام میشه. اما دکارت میگه نه، این من هستم که دارم میاندیشم. کانت میگه که من باید ببینم به چه چیزی میتونم اشراف داشته باشم، چه چیزی میتونم بدونم در سوژه کانتی.

خب، شما کافیست یه مقداری دفتر خلقت رو مطالعه کرده باشید و در «أَفَلا تُبْصِرُونَ» واقعاً دیده باشید، حالا متوجه میشید که کل فلسفه مدرن از دکارت فرانسوی تا کانت آلمانی کلش بر انحرافه. وقت گذاشتن در اون سازوکار فلسفهی دکارت و فلسفه کانت و شارحانشون و بسطش از دل فلسفه کانت روابط بینالملل دراومده، از دل فلسفهی کانت تعلیم و تربیت دراومده، از دل فلسفه کانت اخلاق دراومده، از دل فلسفه کانت حقوق دراومده، از دل فلسفه کانت فلسفه جنگ دراومده. شما میدونید این اساسش وقتی باطله، دیگه همه این گرایشهای رشتههای علمی که ازش اومده بیرون، همش باطله. چون شما دفتر خلقت رو مطالعه کردید و دیدید که باید خورشید حقیقت الله باشه که نفس تاریک انسانها در مدار اون حرکت کنه تا امکان حیات پیدا کنه. اگر نفوسی هم بودند که در این مدار حرکت میکردن، ولی مدارشون بر قسط در جای خودش و بر صراط مستقیم نبود، مثل مریخ یا اینقدر سوزان میشن که امکان حیات ندارن، یا مثل مثلاً نپتون یا بقیه اینقدر فاصله دارن که سردن.
این ضرورتش از این جهت که ما وارد دورهای شدیم از سازوکارهای معرفت که بشر با توان تکنولوژیک تونسته مغز مصنوعی بسازه که ۱۰۰ سال پیش اسمش رو گذاشتن مغز جهان، و این مغز جهان بعداً اومد تبدیل شد به اینترنت. و این مغز جهان امکانی رو ایجاد کرد که امروز با این مغز بشر بتونه از مغز مصنوعی به هوش مصنوعی برسه. این Artificial Brain تبدیل شد به Artificial intelligence، و این Artificial intelligence امروز یک هوش جمعی است، یک هوش مصنوعی تکنولوژیک که به جای انسان فکر میکنه؛ دیگه نیاز نداره بشر فکر کنه. بشر در توهم و تخیل و تفکر کار رو واگذار کرد به ماشین؛ اما نمیتونه در تعقل و حکمت و تفقه کار رو واگذار کنه.
حالا که عقل موسع شد، حالا که جامعه بشری به این ابزارهای تکنولوژیک رسید، یه روزی مثل پرندهها دوست داشت پرواز کنه، حالا میتونه پرواز کنه. یک روز مثل ماهیها دوست داشت کف دریا سیر کنه، حالا با زیردریاییها سیر میکنه. یک روز میخواست صداش رو برسونه اون طرف کره زمین، امروز با رسانهها این کار رو میکنه. یک روز میخواست هوش جمعی به وجود بیاره، امروز به وجود آورده. میدش دست این سازوکارها و این سازوکارهای هوش مصنوعی اتفاقات رو براش رقم میزنن و این قابلیتها رو شکل میدن. اما یه چیزی مونده که این رو نمیشه داد دست ماشین؛ مربوط به خود انسانه، اون انسانی که قلبی داره که امکان تفقه و تعقل داره؛ اونم مسئله تفقه و تعقل و حکمته.
این رو چجوری میشه محقق کرد؟ دیگه مرحلهی کلمه نیست، دیگه مرحلهی دیدنه. حالا که مرحلهی دیدن میپرسه: «أَفَلا تُبْصِرُونَ»؛ در زمین نشانیهایی است و در نفس خودتون. خب، ببینید چرا نمیبینید؟ این رو دیگه نمیشه واگذار کرد به ماشین. به ماشین هوش، به ماشین تفکر، به ماشین محاسبات با نظام محاسباتی صفر و یک، صفر یک، صفر و یک. اگر نباید واگذار کرد، پس باید اقدام کرد دیگه. اگه باید اقدام کرد، باید تمرین و ممارست داشت. اگه میخوایم تمرین و ممارست داشته باشیم، باید از مرحله اسلام عبور کنیم، برسیم به مرحله ایمان، از مرحله ایمان عبور کنیم، برسیم به مرحله ایقان. به مرحلهی ایقان که رسیدیم، حالا اون چشم آیتبین این امکان رو به ما میده که اینها رو بتونیم ببینیم و هر کدوم رو آیت دیگری بگیریم.
علم تبیین نسبت مجهول با معلومه. شما همیشه وقتی میخواید یک محاسبه علمی انجام بدید، معلوم رو مشخص میکنید، اون چیزی که مجهول هست رو در نسبت با معلوم تبیین میکنید، روشنش میکنید، پاسخ میدید. به زبان ساده بهش میگیم ضربالمثل. شما وقتی میخواید یک حقیقتی، یک واقعیتی، یک موضوعی رو روشن کنید برای مخاطب خودتون، مثلی میزنید که این اتفاقی که الان افتاده مثل اینه، مثل اون ضربالمثل است؛ یعنی در اون ضربالمثل با اون مثال این رو روشن میکنید. اون مثال معلومه؛ وقتی اون مثال رو میگید، مخاطب اون مثال رو میشناسه، بهش علم داره. حالا مجهول رو در نسبت به اون معلوم تبیین و تدقیق میکنید. این در نظام خلقت الهی میشه آیت؛ یعنی آیت یک معلومیه که اگر به اون اشراف داشته باشید، با اون میتونید مجهول رو دریابید. این مجهول رو دریافتن میشه عقل. پس تعقل اینجا چیه؟ اول تبیین آیت و نشانی، اون آیت و نشانی رو وقتی شما دریافتید به عنوان معلوم، این مجهول رو که میخواید حالا کشف کنید، این مجهول رو با این تعقل میکنید.
شما الان میخواید بدونید که نفس انسان، این عالم درون، این جهان درون انسان، این نفس انسان چجوری ساز و کارش رقم میخوره؟ این جهان بیرون، عالم بیرون رو ببینید دیگه: سیاره زمین و بقیه سیارهها، ستارهی خورشید، قمری به نام ماه، نسبت جزر و مد، حجتی که در ظلمات و تاریکیها نیاز دارید برای راهنمایی در اون گنبد مینا هم اون ستارههایی که راهنمای شما هستن. نور خورشیدی که اگر خیلی بهش نزدیک باشید میسوزونه، اگه خیلی هم ازش دور باشید شما رو نابود میکنه و سرد میشه، و شما باید در یک مداری باشید که نه جلوتر نه عقبتر باشید. در این مدار بودن میشه قسط، میشه صراط مستقیم.
این موارد رو به صورت مجموعهای وقتی ادراک کردید و دریافتید، شما دارید تعقل میکنید؛ یعنی معلوم رو در این نظام منظومه شمسی معلوم رو میشناسید، مبتنی بر این معلوم دارید مجهول رو استنباط میکنی در عالم درون. این اتفاق وقتی افتاد، این روند، روند تعقله؛ این روند، روند تفقه؛ این روند، روند دیدن و آیت مداریه، نه شنیدن کلمات که فهم رو رقم میزنه. و از اینجاست که انسان میتونه اون چارچوبهای کلی رو طی کنه. و هنگامی که بهار میرسه، تابستان میرسه، پاییز میرسه، زمستان میرسه، زلزله میآد، به اصطلاح سیل میآد یا طغیان رودخانهها رو میبینه، یا آتشفشانی هست که فوران کرده، هر کدوم از این اتفاقات رو میبینه، متوجه یک نشانی در درون خودش میشه. طوفانی میبینه، نسیم میبینه، آرامشی میبینه، به دریا میرود، در دریا آرامش یا موج یا طوفان میبینه. هر کدوم از این موارد آیت «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ».
۱- بهار که میرسه، هر زمان نو میشه دنیا و ما. البته برای غربیها سر سال زمستان، و برای برخی در مهرگان سر سال میشه پاییز، و برای گروهی در مناطق قطبی سر سال تابستونه.
۲- نوسان فصلی محصول حرکت بیضیوار ارض در مدار شمس. همین حالات، حالات چهار فصل ارض در نفس انسان هم قرینه داره. نفس هم بهار و تابستون و پاییز و زمستون داره، و سازوکارهای دمایی و گرمایی شناخته شده این فصول رو. این تشابه از اون روست که ارض آیت نفس آدمی است.
۳- زمین آیت قلب آدمی، و در نسبت با جو و سماوات کل ارض آیات نفس آدمه، «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ» توالی آیات در زمین و در نفس آدمی رو مینمایونه که فقط برای اهل یقین؛ هر کس دیگهای نمیتونه این نسبت رو کشف کنه. این جهان درون یعنی نفس، و اون جهان بیرون یعنی ا، چه نسبتی دارن؟ در لایههای گوناگون میتونید این نسبت رو ببینید.
الف- ارضین سبع، یعنی زمینهای ۷ لایه، و ۷ لایه زمین آیات ۷ لایه نفس و احوال سبعه نفس آدمی است: نفس مزینه، اماره، مسوله، لوامه، ناطقه، ملهمه، عاقله یا نفس مطمئنه.
ب- دوم اینکه در پیرامون زمین جو هست که حیات رو ممکن میسازه؛ در جو آرامش، نسیم، ریح و طوفان هست. در صدر آدمی هم نفس لوامه و نفس مزینه و سایر حالات جو نفسانی رو ملتهب یا آرام میسازند.
پ- در ارض، لایههای مواد مذاب هست که از راه کوههای آتشفشان فوران کرده و از اون بیرون میریزن. در شغاف انسان هم نفس اماره و مسوله، قوهی غضبیه و شهویه رو به فوران کشونده و آتش افروزی میکنند.
ت- در ارض زلزله واقع میشه که ویرانی به بار میآره، و این آیت زلزلههای قلبه که ویرانی بناهای قبلی رو رقم میزنه.
ث- در ارض بحر و نهر هست که گاهی آرام و گاهی مواج و طوفانی. در فواد هم نهر و بحرست که گاهی تلاطم داره و گاهی آرام و مطمئنه؛ نفس مطمئنه که اقیانوس آرام و عمق گودال ماریانا آیت اونه.
ج- آبها منشا حیات در زمین هستند که در اثر دمای نور خورشید تبخیر شده، در مکانهای دیگه نازل و باریده میشن. این چرخهی تبخیر و تبدیل به ابر، سپس نزول بر زمین و جاری شدن چون رود حیات، خاک و حیات گیاهان و حیوانات و انسانها رو رقم میزنه. در فواد و قلب هم ابر الهامات نازل شده و در نفس ملهمه عاقله و نفس فقهه و ناطقه به رویش فقه و نطق منجر میشه.
چ- در ارض گاهی قحطی و خشکسالی است و گاهی سرسبزی و شادابی. در قلب هم گاهی باور میخشکد و گاهی با نور قرآن و ایمان الهی شادابی و طراوت بهاری پدید میآید. اگر نفس ملهمه درگیر فجور باشد که «فَأَلهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقوَىٰهَا» اگر نفس ملهمه درگیر فجور باشد، قلب به خشکسالی و سوزانی تابستان دچار میشود. و اما اگر درگیر تقوا باشد، قلب طراوت بهاری مییابد.
ح- در چرخش ارض در مدار شمس، گاهی شب و گاهی روز است. شمس در منظومه شمسی آیت الله جل جلاله است، و ارض آیات نفس آدمی؛ نفس آدمی همانند ارض در مدار شمس است. و سوای از بقا که محصول بودن در مدار است، حیات خود را از نور شمس دارد. برای زهره و مریخ که در مدار نزدیکتری هست، یا کیوان و دیگران که حیات ندارند چون در مدار دورتری هستند، آیات قلب و نفس کافران رقم میخورد که قلبها ختم شده و مهر خورده. لذا «للهُمَّ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا». در سیارات منظومه شمسی تنها ارض است که حیات دارد، و در قلوب جن و انس در منظومه عبودیت و ربوبیت، تنها قلوب مومنین است که ممکن التفقه هست.
خ- الله در مرکز منظومهی عبودیت و ربوبیت است و جن و انس هر یک در مداری در حال چرخش هستند؛ اما فقط گروهی که مانند آیات ارض در مدار مناسب هستند، ممکن الحیات محسوب میشوند، و باقی مردههای متحرک در مدار هستند. مدار مناسب همان قائم به قسط بودن است. الله قائم به قسط است که آیات آن مسیر شمس است، و عبادالله قوام به قسط هستند؛ یعنی در مداری مانند مدار ارز قرار دارند که ممکن الحیات است. این بودن در مدار مناسب شمس برای ارض صراط مستقیم را رقم زده، و اگر نفس آدمی هم در مدار مناسب الله باشد، علی صراط مستقیم میشود و هدایت شده است و بر صراط مستقیم قرار میگیرد.
د- در ارض جاذبه هست، و در نفس هم جاذبه که قوه هابطه خوانده میشود، و خنثی کردن آن به قوه عارجه و به تعرج و عروج و تعالی منجر میشود.
زمین جاذبه داره، دیگه قوه جاذبه داره. در فیزیک نیوتنی، وقتی شما این جاذبه رو خنثی کنید، میتونید ازش در واقع برای پرتاب موشک استفاده کنید. کل کاری که موشک انجام میده، خنثی کردن جاذبه است. در فیزیک، فیزیک نیوتن، مشابه جاذبه گفتم که ما یک قوهای در درونمون داریم به نام قوه هابطه. این هبوط یه پدیدهی بیرونی نبوده که حضرت الله آدم و ابلیس رو بیرون کنه؛ اینا هو کنن برن یه جای پایین به صورت فیزیکی. این هبوط در درون ما شکل میگیره؛ ما هبوط آن به آن داریم. یک جاذبهای در درون ما هست که اسمش هابطه است؛ نقطهی مقابل عارجه و عروج. انسانی که هبوط میکنه، در واقع داره از عروج فاصله میگیره، و کسی که داره عروج میکنه و به معراج میره، داره در واقع از هبوط دور میشه و هبوط رو خنثی میکنه. این در درون ماست، در عالم درون ماست.
مشخصاً حیات دنیا و جاذبههای حیات دنیا، هابطههایی محسوب میشن که آن به آن تعلق خاطر به اونا، ما رو هبوط مستمر رو آن به آن میکشونه: حب به فرزند، حب به همسر، حب به مال، حب به جاه، حب به کلام، حب به هر چیز دیگهای، «حُبُّ الدنیا راس کُلِّ خَطیئَهٍ». و این ۷ لایه حب دنیا چنان ما رو درگیر و هبوط میکنه، انگار وزنههای چدنی و فولادینی بسته شده با غل و زنجیر به پای ما، ما رو در این اقیانوس میبره به قعر اقیانوس نفسانیات. کسی میتونه آزاد بشه که این وزنههای تعلقات رو نداشته باشه، و مثل بادکنکی که نخش از دست کودکی رها میشه، این به سمت بالا میره، انسان امکان عروج داشته باشه.

جاذبه در زمین، آیت هابطه و قوهی هبوط در انسان. همون گونه که در فیزیک متخصصین علم مکانیک و فیزیک جاذبه رو خنثی میکنن تا موشک بفرستن به فضا و ماهواره در مدار قرار بدن، انسان مومن و موقن هم که میخواد متعالی بشه و عروج کنه به مدارج عالی برسه، هیچ راهی نداره مگر اینکه امکان هبوط رو در خودش در واقع خنثی کنه و دفعش کنه. هنگامی که شما به هبوط در عالم درون خودتون مشرف میشید که به جاذبه در زمین تسلط داشته باشید و اون آیت رو ببینید.
ذ- ارض قمر داره، ماه قمر ارض که لنگر گریز در مداره، تاثیر عظیمی بر حیات ارض داره و جزر و مد آبهای زمین رو رقم میزنه. قمر آیت کیه؟ شمس آیت الله در منظوم است، و ارض آیت نفس عبدالله. قمر آیت حجت الله در شب تاره، هلال ماه از ابتدا باریکه و در نیمههای ماه کامل میشه و مجدداً به مرور باریک میشه. در روز زمین مستقیماً از خورشید نور و گرما رو میگیره، اما در شب نور و راهنمایی رو برای راهنمایی رو با واسطه ماه دریافت میکنه. در ۲۹ یا ۳۰ منزل، در هر شب از حیاط زمین و آدمیان در زمین، حجت الهی یعنی ماه راهنمای لیالیه، مانند نجوم و کواکب دور در شب تار که آیت راهنمای عمیق یعنی انبیاست. کارکرد ماه در عالم خلق جزر و مد، و در عالم جعل حجت هدایته. حجت هم مانند ماه، نور خودش رو از شمس الله میگیره.
ر- سماوات صبر و عین الصبر آیت ۷ لایهی درونی نفس آدمی و ۷ لایه بیرونی و موثر بر نفس آدمی در بیرونه. رزق سماوی که به نفس میرسه، مانند نزول باران و ارسال ریح و سحاب و نقش قمر، همه مربوط به لایههای سماوات سبعه.
۴- در تغییرات فصلی، تغییرات انفسی رو نیز رصد کنید و به عنوان اهل یقین، آیتهای موجود در زمین رو ببینید و در نفس خود هم مابهازاها رو واکاوی کنید تا نسبت جهان درون و جهان بیرون رو دریابید. مطالعه این عالمین یعنی ارض و نفس، شما رو به رب العالمین مومن میسازد و موقن.
از این منظر که ما امروز در شرایطی زیست میکنیم که همون طوری که عرض کردم، هوش مصنوعی و پدیدههای سایبرنتیک در مغز مصنوعی و هوش مصنوعی این امکان رو ایجاد کردن که بشر دیگه وهم و فهمش رو واگذار کنه به ماشین. یه موقع محاسبه میکرد با چرتکه، یه موقعی مینوشت دو دوتا چهارتا میکرد، بعد این نظام محاسباتی رو داد به سیستم ماشین حساب. امروز کلاً فکر کردن و فهمیدن و فهمیدنش رو داره واگذار میکنه به هوش مصنوعی. جهان وارد یک دورهای میشه که در این دوره جدید انسانها اگر نخوان بخش انحصاری خودشون، یعنی تعقل و تفقه رو دست بگیرن، باختن. تفقه و تعقل رو هر کسی نمیتونه دست بگیره؛ همه از هوش مصنوعی میتونن استفاده کنن، هم اهل وهم، هم اهل فهم، هم اهل فقه. اما همون طور که همه انسانها قلبی ندارن که باهاش تفقه کنند، هر کسی هم امروز نمیتونه چشم و آیتبین داشته باشه و دفتر خلقت رو مطالعه کنه.
از این جهت، این امکان در جامعه ما به برکت خون شهدا و به برکت انوار قدسی قرآن عظیم وجود داره که ما نسلی رو شاهد باشیم که پرورش پیدا کنن که این نسل چشم آیتبین داشته باشن، حکیم بشن، قوهی تفقه داشته باشن، واجد قلبی در سینهشون باشن که در واقع ممکن التفقه، قلب زندهای که امکان حیات داره مثل زمین، و ساز و کار تعقل رو رقم بزنن و پی بگیرن. این ممکنه، این اتفاق ان شالله رقم میخوره. مهم اینه که ما سر رشته کار رو دست بگیریم و بتونیم این مسیر رو ان شالله طی کنیم.
در آغاز بهار و تبیین این طراوتی که رقم خورد، این آیتی که آمد و طی میشه دو سه ماه آینده و میره، نگذاریم آیتها بگذرند و ما نبینیم که از اونها چه درسهایی برای ساز و کار تفقه باید بگیریم. ان شالله هرگاه که بهار میرسه، تابستون میرسه، پاییز میرسه یا زمستون، هرگاه که طوفان میشه یا نسیمی میآد، هرگاه که آرامشی میبینید، هرگاه که موج و تلاطم دریا رو میبینید، یا هرگاه که زلزلهای رخ میده یا هرگاه که آتشفشانی فوران میکنه، در همه این حالات و سازوکارها آیت اون مابهازای درونی خودتون رو مشاهده و ملاحظه کنید تا شان این آیه برای ما روشن بشه که ««وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ».
اون آیاتی که در نفس ماست، اون جهنمی که میشناسید، روزی همه در اون میسوزند، به مثابه همین مواد مذاب و گداختهای که در آتشفشان فوران میکنه. این رو آیتش رو در قرآن چی میگیره؟ میگیره حُطَمَه که این حُطَمَةُ «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ» آتش الهیست موقده «الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» که مطلع میشه از این آتش جهنم کدوم جز انسان؟ فواد انسان. یعنی کجای وجود انسان میسوزه در این آتش جهنم؟ فواد انسان. یعنی جسم انسان نمیسوزه که بگیم آقا این درصد سوختگیش این مقدار شد. آیت اینکه انسان در آتش جهنم قرار میگیره و نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ، فواد انسان در اون جهنم میسوزه. گفتم شبیه اینه که شما کسی یک حرفی میزنه و دل شما میسوزه. در اثر اون حرف ناروايي که به شما زده شد، و دل شما سوخت. اون سوختن دل شما در اثر اون حرف ناروا، نمی و دمی از همون آتش نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؛ اون آتش جهنمی که فواد انسان رو میسوزونه.
به همین سادگی شما اون جمعیت و بهشت و اون دوزخ و جهنم رو میتونید با همین آیتهاش که قرآن فرموده، ما به ازاش رو در همین سازوکار دنیوی ملاحظه بفرمایید و ادراک کنید و تفقه و تعقل کنید درش. این تمرین و ممارست نیاز داره. خب، همون طوری که فرموده، پیش نیازش تقواست: «إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجعَل لَّكُم فُرقَانا»، و در ادامه هم عنایت الهی است در اینکه الهام صورت بگیره. در اون فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا، انسان الهام الهی شامل حالش بشه به موازات تقوای الهی. و همچنین الهامات الهی. آنچه مسئله است تمرین و ممارست در اینه که آنچه شنیدیم دیگه نمیگم بسه، بلکه عادت کنیم که ببینیم؛ چون ادامهی آیه اینه دیگه میفرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا»؛ اینا «كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» مثل چهارپا و خوک میمونن، بلکه بدتر. چرا؟ چون «أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ».
متغیر بعدی اینه که انسان در غفلت نباشه. راه اینکه در غفلت نباشه اینکه پس در ذکر باشه. در ذکر بودن این استمرار در یاد اللهست: «أولئک هم الذاکرون»، نه «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ». کسی که گوشی داره که میتونه بشنوه سروش آسمانی رو، چشمی داره که میتونه آیتها رو ببینه، و قلبی داره که میتونه تفقه کنه، این «أولئک هم الذاکرون»، نه «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ». عید انسان اینه.
کسی که این ساز و کار و این نظام دریافت فقهی رو بهش میرسه، اون هر لحظهاش عیده، هر ثانیهاش عید، هر روزش عید؛ طراوت و شادابی آن به آن در بهار قلبش رقم میخوره. اما اگر این نبود و این سازوکارهایی که آمد و رفت عیدی بود و فروردینی و سازوکاری و سفری و سفره هفت سینی و تبریکی، با این چیزا عید رقم نمیخوره. انشاالله که خدا توفیق بده که ما عید آن به آن داشته باشیم، و عید آن به آنمون دریافت تفقهی عمیق از حیث این باشه که گوش ما، چشم ما و قلب ما امکان دریافت این آیتها رو داشته باشه، و ما بتونیم ان شاالله دفتر خلقت رو مطالعه کنیم.
موفق و موید باشید ان شالله والسلام.
◀️ مشاهده در یوتیوب:
◀️ مشاهده در آپارات: