Pooria Jomhoory
Pooria Jomhoory
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

من همانم که ندانم...

بعضی وقتا یه اتفاقایی میفته که شدیدا به فکر فرو می بره آدمو. اتفاقایی که اگه از زاویه درست به مسأله نگاه کنیم و به جاهای درست برسه واقعا میتونه زمینه ساز پیامدهای خیلی خوبی بشه. از کار بر کنار شدن نمونه بارز اینجور اتفاقاس. اولش معمولا میریم تو نقش آدم بیگناهه، که یعنی چی؟ من مگه چه مشکلی دارم؟ خیلیم خوبه کارم؟ مشکل از خودتونه؟ این چه وضعیه؟ مملکت قانون داره و... . اصلا کاری به این بحث هم ندارم که مقصر واقعی کیه؛ کارفرمای نمک نشناس یا کارمند کَمکار! (یا بیخیال مثلا!)

حرف من اینه: «اگه بیایم خوب فکر کنیم که از این شرایط جدید چجوری میتونم به نفع خودم استفاده کنم؟ چه درسایی میتونم بگیرم از این اتفاق؟ چه ضعفایی دارم که باید برطرفشون کنم؟ و سوالایی شبیه به این، در زمان کوتاهی وارد اون راهی میشیم که دوست داریم». (یه جوری تو گیومه گذاشتم حرفمو انگار سخن بزرگانه!)

دیگه مثال از آدمای معروف و ثروتمند و کارآفرینم که تا دلتون بخواد میتونم براتون بزنم که اخراج شدن و بعد دوباره شروع کردن روند پیشرفت و موفقیت رو. از اپرا و والت دیسنی و اسپیلبرگ (این از دانشگاه اخراج شد! نکته رو بگیر به حاشیه کاری نداشته باش!) بگیر تا استیو جابز فقید و عزیز.

این مقدمه رو گفتم که برسم به اینجا که منم همین اتفاق رو تجربه کردم. همین امروز! یک صبح دل انگیز پاییزی وقتی میری شرکت و میفهمی مدیر میخواد در مورد آینده کاریمون باهامون حرف بزنه. اگه مطلب قبل رو نخوندین یه سری بزنین بهش. گفته بودم که کارآموز بودم تو یه شرکتی و معلوم نبود که میمونم اونجا یا نه. چون باید یه چیزایی بلد باشی حتی برای کارآموزی.

خب کاشف به عمل اومد که به اندازه کافی قوی نبودم. البته از نظر مدیر عزیز اصلا قوی نبودم. و نکته غم انگیز این بود که حرفاش همه درست بود! خیلی چیزا گفت. چیزایی که بعضیاش واقعا عجیب بود برام. مثلا یکی اینکه میگفت سر کلاس هیچی یاد نمیگیری و باید خودت بری بگردی پیدا کنی جوابو! راست میگفت خدایی. تو دانشگاه ک عملا هیچی یاد نگرفتم! مدرسه هم که بودم باید میومدم خونه یکی دوبار میخوندم تا بلکه یاد بگیرم درسو. یا مثلا (نمیدونم چطور فهمیده بود) که اصلا تمرکز ندارم. حق داشت. من ساعت 12 شب به بعد تازه مغزم بیدار میشه. کاش میشد شبا بریم سر کار!!! (جغد شبا پیام بدن بشناسیم همو :) ). در نهایت هم با یه خدافظی همدیگه رو خوشال کردیم!

شاید تنها نکته خوب امروز سمینار محتواگران بود که از طرف مدرسه نویسندگی برگزار می شد و بلافاصله بعد اخراج شدن! باید بدو بدو خودمو بهش میرسوندم.

اینو وقتی رفته بودیم استراحت رو صندلیامون گذاشته بودن !
اینو وقتی رفته بودیم استراحت رو صندلیامون گذاشته بودن !

چه میدونم چی میشه؟ انتظار نداشته باشین که بگم رفتم فکر کردم که این اتفاق چه نکات مثبتی داره برام. هنوز تو فاز «من که مشکلی ندارم» هستم!

همین.

پ.ن: اگه ربط عنوان رو به متن نفهمیدین بدونین که خودمم نفهمیدم!

اخراجتولید محتوامحتواگرانمدرسه نویسندگی
من همانم که ندانم و بدانم که ندانم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید