قطعا به خاطر فیلم نجات سرباز رایان نبود
قبل ترها میگفتم ینی چی، همه میگن برو خدمت مرد بشی مگه من مرد نیستم، من 20 سالمه خلاصه تا اونجایی که ميشد سعی میکردم مرد باشم ولی بازم احساس می کردم یه چیزی این وسط مستا کم دارم، که نه با درس خوندن میشه بهش رسید نه با تفریح و رفیق بازیو و یللی تللی، اون چیزی نبود جز تلاش و پشت کار، چیزی که تمام انسان های موفق دنیا تاییدش میکردن، بعد از چند وقتی که گذشت دیدم، فقط با تلاش برای موفق بودن و بهتر بودن صرف هم نمیشه اون احساس کمبود برطف بشه گفتم شاید به درسی که میخونم کاری که انجام میدم علاقه ندارم البته اونقدی هم جرعت و ریسک اینو نداشتم که رشتم رو تغییر بدم پس بعد از گرفتن لیسانس شروع کردم به متخصص شدن تو زمینه هایی که دوست داشتم مثل زبان انگلیسی ، برنامه نویسی و دکوراسیون داخلی (کناف، سقف کاذب) البته واسه این آخری بهای سنگینی دادم که البته نتایج خوبی هم داشت.
بهاش این بود که باید به عنوان شاگرد از صفر و زیر دست صابکار، روزی نه ساعت بی وقفه کار میکردم به امید اینکه بتونم یک گوشه ای از کارهاش رو یاد بگیرم و اینکه چون کار کناف کاریه که باید اکثرا تو ارتفاع کار کنی از بالای داربست یه سقوط ریز داشتم که خداروشکر فقط فکم پاره شد و چندتا بخیه کوچولو برداشت و البته بگم که نتایج مثبتشم این شد که سر چهار ماه کارو یاد گرفتم در حدی که خونه خودمون رو کناف کردم طوری که هرکسی اومد باورش نمیشد کار یه تازه کار بوده ولی خب صد البته هدف های مهم تری داشتم اونم حداقلی های یک نفر هست تا اینکه بتونه مستقل زندگی کنه ( متاسفانه تو این مملکت بزرگ ترین دغدغه هر جوون همین مستقل شدن از هر نظر هستش) با این اوصاف و وضعیتم که معلوم نبود با خودم چند چندم عازم خدمت شدم تا اقلا مرد بشم و الان دوازده ماهی میشه که خالصانه دارم خدمت می کنم اما از مرد شدن تو خدمت بگم که امیدوارم مراحلش همینطوری باشه که داره طی میشه اولا که از پرسنل زحمت کش کادر گرفته( البته به جز بعضیاشون که واقعا گل هستند) تا وظیفه ها مثل خیار میفروشنت، اصلا واسشون مهم نیست چقدر بهشون خوبی کرده باشی و اینکه، واقعا درک میکنی که واسه منافع خودت و عقایدت جنگیدن ینی چی چرا چون ایران با همه جای دنیا فرق میکنه و وضعیت کاملا خرچنگیه، توی یک فضای سالم کاری، اصولا اگر کسی بخواد تغییری کنه که بقیه احساس کنن منجر به پیشرفت خودش و نهایتا شاید تیم بشه بقیه تو سرش نمیزنن که نکنه شاخ بشه اگر کمکش نکنن حداقل نمیکشنش پایین پیش خودشون با انواع فنون و تکنیک های بروز جنگ روانی ( تو مخی) آشنا میشی و کلا میفهمی یه من ماست چقد کره داره دیگه...
اما چه فایده از صبح تا ظهر به اسم خدمت به نظام و کشورت کارهای پرسنل عزیز ارتش رو که از زیر کار ماشاالله عین ماهی در میرن رو انجام بدی تهش هم حقوقش رو اونا بگیرن...
بی کاری، بی انگیزگی و بی پولی واقعا بهم فشار وارد میکنن
انقد کارهارو تا آخر انجام ندادم و به نتیجه نرسوندم نه دست و دلم به کار جدید میره نه قبلیا رو ميتونم تموم کنم شدم یه بازنده که فقط نشسته دلایل شکست هاش رو میشماره نمی دونم تا یه موقعی فکر میکردم واقعا قراره به جاهای خوبی برسم، هدف های خوبی داشتم، آرزوهایی که دیگه حتی نمی تونم بهشون فکر کنم، انگار تو مغزم دستمال کاغذی پر کردن، عینهو تیم ایران شدم که فکر میکنه قهرمانه ولی سه تا از ژاپن میخوره تا بفهمه چرا هنوز داره پراید تولید میکنه و التماس هیوندا، مزدا و تویتای ژاپن رو میکنه
مرسی ژاپن و به امید موفقیت و قدرت گرفتن دوباره ایران و ایرانی، یه روز خوب میاد
پ.ن: وضعیت خرچنگی وقتی تو یه سطل چندتا خرچنگ باهم گیر میفتن اگر خرچنگی بخواد از سطل بیرون بره بقیه میگیرنش و میکشنش پایین و نمیذارن از سطل خارج بشه.