مارتین هایدگر به نوبهی خود اسم جذابی دارد و البته عنوان کتابش «هستی و زمان» پرسش های متعددی را در ذهن آدمی ایجاد میکند. گر چه من هنوز در توان خود نمیبینم تا مفاهیم دشوار او را به آسانی بفهمم، اما وقتی نوشتهای از سپیده که دانشجوی فلسفه بوده را مرور میکنم تا حدی میتوانم وارد عرصه گفتگو خیالی با آقای هایدگر بشوم.
من: جناب هایدگر شما میفرمایید رنج اصالت بشر است. فرقی ندارد آدمی کجا و در چه زمانی از روزگار زندگی کند، به هر حال رنج وجود دارد. شما چطور به این درک رسیدهاید؟
مارتین هایدگر: برای من فهم چیزها به کمک فلسفه شکل میگیرد. روشی که بتوانم ذهن را مورد آزمایش قرار دهم. ذهن پدیدهای سیال و پویاست. بدین معنی که همواره در حرکت است. از طریق اصل حرکت در مییابیم که بشر توان رویارویی با زمان را ندارد. زمان به مفهومی که به دلخواه خودمان تغییر کند. همانطور که سورن کیرکگور دانمارکی میگوید زمان رو به عقب درک میشود و رو به جلو زیست میشود. اما به معنی دقیق کلمه چه چیزی درک و زیست میشود؟ من از جهاتی یک مخرج مشترک مابین تجربه های “زمانی” بشر از ابتدای تاریخ تا روزگار صنعتی و مدرن امروزه میبینم و آن غیر ثابت بودن و دگرگونی درک ذهن از خود و محیط پیرامونی است. بدین معنی که ذهن بشر یک چیز مثل زمان، تولد و مرگ را در دو نقطه از زمان به ندرت به یک شکل میبیند. وقتی همه چیز در تغییر وحرکت باشد، درک صحیح و دقیق از آن شکل نمیگیرد. زمان یکی از این چیزهاست. بشر تلاش میکند این موضوع لاینحل را برای خودش ماتریالیزه و قابل فهم کند، مثل پدید آمدن استاندارد ساعت بر اساس نقطه گرینویچ به عنوان مرکز این مدار. درجهان خارج از قرارداد های روزمره و توافقی بین من و شما، زمان خاصیت آهنگین دارد؛ حتی در مرفه ترین کشورهای جهان به دور از فقر و گرسنگی آدمی در نهایت با این رنج روبرو میشود. به معنای دقیق آن «هستی و زمان».
من: جناب هایدگر، شاهرخ مسکوب یکی از نویسندگان معاصر فارسی زبان میگوید: “اساساً کار نوشتن رفتن در تاریکی است. کشف ندانسته هاست. شما از یک جایی شروع میکنید و از جای دیگر سر در میآورید، مثل کریستف کلمب. و شما هیچ نویسنده بزرگی رو پیدا نمیکنید که بگوید من این را کشف کردم، دانستم و این حقیقت است. به محض اینکه تبدیل به حقیقت شد،رنگ و بوی ایدئولوژی به خودش میگیره و باز از حقیقت دور میشویم.” من تلاش شما را در فلسفه غرب تحسین میکنم. اما براین باورم که شما با ابزار زبان به سراغ اندیشه کردن میروید. در فلسفه و عرفان شرق، و به خصوص زبان فارسی، درک از زمان اعتراف متواضعانه به ندانستن است. انسان شرقی به وسیله شعر و بیان شاعرانه آن رهایی لازم را برای بیرون آمدن از آنچه نباید بداند، میآفریند. انسان شرقی به آخر و عاقبت این جهان ایمان دارد. گر چه غرق در ابهام است اما در ضمیر ناخودآگاه جمعی خود “سرشار و غنی” است.
مارتین هایدگر: دقیقاً به همین دلیل است که ما در یک بدفهمی ناخوشایند گرفتار شدهایم و علیرغم پیشرفت های متعدد بشری هنوز در عرصه زبانی در تنگنا و گرفتاری هستیم. زبان من مجهز به امکانات مخصوص به خودش است و زبان شما احتمالاً از استدلال های فلسفی به دور است.
من: آقای هایدگر ممنون از وقتی که در اختیار من قرار دادید. اجازه بدید از صحبت های دوست من که دانشجوی فلسفه است دوباره قرض بگیرم “ من از وقتی فهمیدم این غم و ترس همیشگی زندگی من هست، خوشحال تر هستم و دیگه خسته نیستم از اینکه چرا از مرگ میترسم و اینکه چرا من از روزمرگی زندگی بدم میآید و کلی چراهای دیگه و فکرهای ناتمامی که نمیذاره از تخت بلند شم. اما پذیرفتم، پذیرفتم که اینها اصالت بشر هست و من توان مقابله با اینها رو ندارم…”