آدمیزادی حتی به اندازه دو سه نوبت کوتاه هم فرصت نمیکند تا بنویسد. و همین منجر به از دست رفتن عادت نوشتن میشود. در حالی که نویسندگی یک کیف عجیبی دارد. درست چیزی است شبیه به عکاسی. با این تفاوت که سوژه مورد نظر خود ذهن آدمی است. در عکاسی آدمی ذهنیاتش را با آنچه در بیرون میگذرد تطبیق میدهد. اما نوشتن مثل قدم زدن در اتاقی است که هیچ چیز اطراف تو را احاطه نکرده است. انگار روی شن های هیچ قدم بر می داری. یک جور خلأ.
نمیدانم چه نیازی است که اندر ویژگی های نوشتن بنویسم. حرف دلت را بگو. سکوت. یک جور مقاومت ذهن برای بیان. حتی ایستِ کلمات بدین معنی که نمیتوانی چیزی برای نوشتن پیدا کنی. این همیشه هزینهای است که یک نویسنده باید بدهد. درست مثل گرم کردن بدن پیش از آغاز هر نوع تمرین ورزشی. هر چیزی مقدمهای دارد. پس از آن است که داستان شروع میشود. داستانی از کمبود وقت و بر هم خوردن تعادل زندگی. پاسخگو بودن به دیگران. صاحب چند مسئولیت بودن. و گفتن اندر مصایب بزرگسالی. دست و پنجه نرم کردن یا شاید کلمه دقیق آن "cripple" باشد. کلمه ای که این طور ترجمه شده است:
crip·ple| ˈkripəl | verb [with object] 1 cause severe and disabling damage to; deprive of the ability to function normally: he was crippled by self-doubt during his career
دلت میخواهد بنویسی و دلت میخواهد خودت را به دورترین نقطه از جهان پرتاب کنی. جایی که هیچ کسی نباشد و هیچ کسی نتواند تو را پیدا کند. دور از هرگونه وسیله ارتباطی. این یک نیاز است که از عمق وجودم میآید. بعد سناریوهایی که برای خود خلق میکنم. انتخاب یک کتاب در جزیره یا زندگی در بین میلیونها کتاب اما در شهری پر از سر و صدا. کدام یک را انتخاب میکنی؟ بعد از خود میپرسم چرا آدمی انقدر برای خودش محدودیت تعریف میکند؟ انگار به محدودیت ها عادت کرده باشم. و عادت همواره چیز عجیبی است. نمیگویم بد یا خوب چون صحبت درباره عادت بسیار موضوع پیچیده ای است. مزایای عادت کردن و البته معایب آن. مثل همه عادت هایی که در طول روز تکرار میکنم. نوشیدن چای با یک قاشق چای خوری عسل. یک فنجان قهوه حوالی ساعت یازده و نیم. منتظر ماندن در صف طویلی از ظرف های غذا. بعد کمی راه رفتن. نگاهی به آسمان دوختن. تلفنی با بهاره حرف زدن. بعد دوباره ادامه دادن. نشستن پشت سیستم. کمی بعد زنگ نرمش. بعد تماشای حال و هوای بچه ها هنگام شطرنج بازی کردن. بعد تاریکی و غروب و خستگی و خسته نباشید گفتن ها. بعد زمان را در ترافیک سپری کردن. و در نهایت رسیدن به انتهای شب. بی آنکه هیچ چیزی از معنای جهان درو کنی.
خلاف عادت عمل کردن. خلاف عادت زیستن. این جرأتی است که آدمی باید به خودش بدهد. و البته این هم شاید یک بیماری است. چون اگر عادت های انسان را از او بگیریم، بیمار می شود. انگار زندگی مبتنی بر عادت ویژگی های خاص خودش را هم دارد. همه چیز را قابل پیشبینی میکند. به مدیریت زمان کمک میکند. یک نوع روتین فایدهمند میسازد.
نوشتن چنین مزیت فوق العاده ای دارد. تصویر برداری از یک سبک زندگی یا حالت خاص بی آنکه قضاوتی در کار باشد. ما هیچ ما نگاه. ما نگاه میکنیم و میدانیم که در حال حاضر بیرون آمدن از چنبره عادت های زمینی کار آسانی نیست.
به بزرگسالی خوش آمدی.