Alireza Pooyanasab
Alireza Pooyanasab
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

عملیات علیه اجاره‌نشینی

اگر می‌خواهید از شر اثاث‌کشی خلاص شوید تنها راه این است که اثاث‌کشی نکنید!

به گزارش روزنامه جام جم: «اسم اثاث‌کشی که می‌آید ذهن آدمیزاد می‌رود به دو طرف و نزدیک است که در این کشاکش به دو سمت محور ذهنی حتی جر بخورد، چگونه؟ حالا یک چای بریز بیا بنشین برایت بگویم چگونه. بنده خودم شخصا وقتی عزیزی می‌گوید: اثاث‌کشی داریم دو فولدر توی کله‌ام وا می‌شود. یک فولدر محتویاتش این است که خب الحمدلله پول و پله‌اش را نزده به سم گاو و جمع و جور کرده خودش را و به فضل پروردگار متعال یا یکجا را خریده یا این‌ که یک جای بزرگ‌تر یا بهتر را اجاره کرده است و یک خواب به خواب‌های خانه اضافه کرده یا از منفی یک و زیرپله آمده بالا روی زمین یا رفته دو تا محله و کوچه و خیابان بالاتر... یا یک جای آسانسوردار یا انباری و پارکینگ‌دار خریده و از آن جای قبلی زده بیرون، فولدر بعدی‌ای که توی ذهنم باز می‌شود این است که‌ ای وای، بنده خدا نکند مریضی و مشکلی پیشامد کرده، مجبور شده جمع کند برود یک جای کوچک‌تر یا پایین‌تر. یا نکند فروخته و مجبور به مستاجری شده، یا هزار تا فکر و خیال مزخرف دیگر... همیشه دوست دارم به محتویات فولدر اول فکر کنم و فولدر یا همان پوشه جدید را بی‌خیال شوم ولی خب به لطف و مدد و عنایت آقایان و اعاظم سیاست و اقتصاد و نیز کرونای لامصب بای‌دیفالت یا همان خودبه‌خود مدتی است که اصلا پوشه اول باز نمی‌شود یا باز که بشود هنگ می‌کند و کلا برنامه عوض می‌شود.

اثاث‌کشی اصولا مزخرف است و پدر درآور. اگر به خاطر فولدر دوم باشد که دیگر یک ماه الی دو ماه شما درست وسط جهنم دارید زندگی می‌کنید و این اصلا درست نیست. این‌ که تا دو سه ماه نمی‌دانی بشقاب‌ها کدام کابینت و نمک توی کدام کابینت اصلا چیز قابل تحملی نیست، این‌ که شیر آب داغ و سرد دستشویی را هی توی خانه جدید قاطی می‌کنی و یک جاهاییت یک جوری می‌سوزد که اجاره‌دادن یادت می‌رود هم از این بدبختی‌هاست. توی همین کرونای لاکردار چندتا از دوستان خودم مجبور به اثاث‌کشی شده‌اند و جابه‌جایی مسکن ... این‌ که دو ماه دنبال خانه می‌گشتند و مجبور شده‌اند کلا مثلا از شرق بروند جنوب تهران یک بحث بحث دوم سر و کله زدن با نصاب کابینت و شیرآلات و چاه بازکن و اینها هم یک طرف و پولی که ارزشش نصف شده و خانه‌ای که یک خوابش حذف شده هم قوزی بالای قوز.

به همه اثاث‌کشی‌های مهم زندگی‌ام فکر می‌کنم و تا جایی که صفحه جا بدهد و صفحه‌بند محترم هی گوشی‌ور ندارد داخلی‌ام را بگیرد که فلانی مطلبت را بچلان، برایتان از تجربیات اثاث‌کشی در زندگی‌ام می‌گویم.

تابستان‌های متمادی

پدرم سال‌های آخر خدمتش توی آموزش و پرورش یک مدرسه غیر انتفاعی راه انداخت. طبیعی است که مدرسه، ساختمان می‌خواهد و ساختمان وسایل و تجهیزات. خانه‌های بم معمولا بزرگ بود و چند اتاقه و خانه‌های قدیمی‌ترش جان می‌داد برای مدرسه‌شدن. معمولا پدر ، قراردادها را دو ساله می‌بست و توی این دو سال طبیعتا تعداد ثبت‌نامی‌های مدرسه‌مان افزایش می‌یافت و ما باید مدرسه را عوض می‌کردیم، قرارداد که نوشته می‌شد، ما بودیم و جابه‌جا کردن دویست سیصد تا صندلی، ده دوازده تا تخته سیاه، چند تا کمد و کامپیوتر و هر چیزی که فکر کنید توی یک مدرسه باید وجود داشته باشد، حالا تو فکر کن یک روز این اثاث‌کشی افتاده بود درست توی همان روزی که ایران و ایرلند بازی داشت و ما قرار بود برویم جام‌ جهانی... جوادخان خیابانی یکجایی زنده روی آنتن یک چیزی به آرش برهانی می‌گوید که آرش هنگ می‌کند، دیده‌اید؟ جوادخان می‌پرسد: داربی بازترین داربی باز داربی کیه و آرش عین سیامک انصاری توی دوربین زل می‌زند و جوابی ندارد... آن سال ما جام‌ جهانی نرفتیم و اثاث‌کشی مزخرف‌ترین حالت اثاث‌کشی را داشت نشان می‌داد... یک روز عصر مادرم خیال همه را راحت کرد. خانه ما ۹ تا اتاق داشت. به پیشنهاد مادر، ما خانه‌مان را کردیم مدرسه و یک خانه کوچک‌تر اجاره کردیم، هم اجاره کمتری دادیم و هم دیگر از شر اثاث‌کشی مدرسه راحت شدیم... شهریور ماه بود که خانه خودمان را مدرسه کرده بودیم و دی‌ماه بود که زلزله شد، خانه‌ای که اجاره کرده بودیم، خیلی نریخت و کشته نداد و خانه خودمان که مدرسه بود و قدیمی‌تر ویرانه‌ای بود که نگو و نپرس... اگر آن روز خدا به زبان مادرم نداده بود و بابا به حرفش گوش نکرده بود، قطعا الان حامدی نبود که برایتان چیزمیز بنویسد اینجا.

سه سال از زلزله گذشته بود، آمده بودم تهران دانشجو بودم... همان سال‌ها چشم‌های دختری اذیتم می‌کرد، رفتم گفتم تا بیست‌وچهارسالگی را تنها قدم زدم از این به بعد با هم قبول است؟ یک‌سال طول کشید تا بله را گفت. بله را که گفت قرار شد به خاطرش جشن بگیریم، بله گفت و حالا دو تا بچه داریم و چهارده سال است همسفریم و همسر ... یک شصت متری بیست ساله طبقه دوم توی ستارخان اجاره کردیم... با پولی که داشتم چیزی بهتر از این نمی‌شد اجاره کرد، قرارداد را که بستم، کلید را که بنگاهی داد تازه شروع داستان بود، خانه مدتی ساکن نداشت، دقیق یادم است برای راه‌اندازی کولر به یکی زنگ زدم دستش بند بود شماره پسرش را داد که این کاره بود، خودکار دم‌دستم نبود و با نوک انگشت روی دوده‌های نشسته روی رنگ دیوارها شماره را یادداشت کردم، تمیزکاری و اثاث‌کشی انجام شد و ما چهارسال آنجا نشستیم.

خانه دومی که جابه‌جا شدیم خیابان سمیه بود. آن سال‌ها کسی نبود که به ما بگوید نرو سمیه. ما رفتیم سمیه... آنجا قدیمی‌تر از ستارخان. اینجا دیگر بازسازی هم لازم داشت، داشتیم کانال کولر را با فرز می‌بریدیم که به جای دیگری هدایتش کنیم جرقه‌هایش ریخت توی پاسیوی طبقه اول و دردسرتان ندهم رختخواب‌های بنده خدا که آنجا بود آتش گرفت، خیلی خدا رحم کرد که آتش به کپسول‌های گازی که گوشه پاسیو بودند سرایت نکرد وگرنه آن پنج واحد را می‌فرستادیم روی هوا.

اثاث‌کشی آخرم همین سه سال پیش بود، سر یک قصه‌ای مجبور شدم از خانه سمیه بلند شوم. بنگاه به بنگاه و املاکی به املاکی پی رهن و اجاره بودیم که دیدیم یک بنده خدایی واحدی را برای فروش گذاشته. قیمت ملک هنوز ترکیده از این انفجار اتمی نشده بود. یک کمی خودت را، سفره‌ات را می‌چلاندی می‌شد یک کارهایی کرد، ما هم همین کار را کردیم. برنامه این بود که کار را بی‌خیال شده بودم و می‌رفتم صبح‌ها تا عصر واحد می‌دیدم و عصرها می‌رفتم به همسر گزارش می‌دادم که یک صدمتری دیدم فلان و یک هشتاد متری دیدم بهمان. آن روز عصر با فروشنده قرارمان را گذاشتیم. آمد.

حرف‌هایمان را زدیم. پیرمرد راه آمد. قبول کرد. خرد خرد پولش را دادیم، کلید را همان عصر تحویلم داد و قرار شد شش ماه بعد که تسویه کردم سند را به نام بزند، کلید را گرفتم و زنگ زدم به همسرم پاشو بیا فلان آدرس. گفت اجاره؟ گفتم نه خریدم. خدا بخواهد چشم شیطان کر و گوشش کور تا یک چندسالی احتمالا اثاث‌کشی نخواهیم داشت و این خیلی حس خوبی است. من قرار بود راجع به اثاث‌کشی چیزمیز بنویسم ولی نمی‌دانم چرا مطلب لیز خورد سمت خانه عوض کردن و اجاره و خرید، البته بی‌ارتباط با هم نیستند و به نوعی می‌شد این ستون را هم از حقیر پذیرفت.

از سر کار آمد دید صاحبخانه اثاثش را ریخته توی کوچه و دارد سر زن و بچه‌اش داد و بی‌داد می‌کند. پیرمرد کفاش بود، درآمد آنچنانی نداشت، توی کوچه دلش شکست، توسل کرد به امام عصر(عج) روی سادگی‌اش گفت: دورتان بگردم شما اهل بیت را خیلی اذیت کرده‌اند، مسموم شده‌اید شکنجه شده‌اید، اسیری و زندان رفته‌اید ولی قربان‌تان شوم شما مستاجری نکشیده‌اید، از همه اینها سخت‌تر است. به دو روز نکشید حضرت را دید، کمکش کردند، خانه خرید و برای همیشه از اثاث‌کشی راحت شد.»

اجاره نشینیمشاور املاک
یک رسانه ای، استراتژیست، یک فعال محیط زیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید