گروهی از محققان پنج میمون را در قفسی گذاشتند و در وسط قفس یک نردبان که بالای آن مقداری موز گذاشته شده بود قرار دادند. هر بار که میمونی از نردبان بالا رفت، دانشمندان میمونهای دیگر را با دوش آب سرد خیس کردند. پس از مدتی، هر میمون که از نردبان بالا رفت میمون های دیگر میمونی را که از نردبان بالا رفته بود را کتک زدند. پس از مدتی، هیچ میمونی دیگر جرات اینکه از نردبان بالا رود را نداشت، گرچه وسوسه او بسیار عمیق بود.
محققان تصمیم گرفتند یکی از میمون ها را با میمون جدیدی عوض کنند. میمون تازه اولین کاری که میکند به سمت موز از نردبان بالا میرود. ولی ناگهان بقیه میمون ها روی او میریزند و او را محکم کتک میزنند. پس از چند بار کتک خوردن، میمون تازه وارد فرا می گیرد که نبایستی از نردبان بالا برود، اما هرگز نمیداند چرا؟
میمون دوم جایگزین میشود و همان وضع ادامه می یابد. میمون اول هم در کتک زدن میمون دوم همکاری میکند. میمون سوم جایگزین میشود و همان وضع کتک زدن ادامه مییابد. میمون چهارم جایگزین می شود و همچنان کتک زدن هر میمونی که از نردبان بالا می رود ادامه دارد.
حالا آنچه مانده میمون های جدیدی هستند که حتی هیچکدامشان دوش آب سرد را هرگز تجربه نکرده اند، ولی همچنان هر میمونی که از نردبان بالا می رود را کتک میزنند. اگر ممکن بود از میمون ها پرسش شود چرا آنانی را که از نردبان بالا میروند را کتک میزنند، جواب میتوانست این باشد: من نمیدانم، همه همین کار را میکنند. جمله ای که متاسفانه برای همه ما آشناست!
مفهوم پارادیگما (واژه ای یونانی که در انگلیسی پارادایم خوانده می شود) میتواند داستان بالا را توضیح دهد: هر فرد یا جامعهای «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب مفروضات، پیش دانستهها و پیش فرضهای خود درک و تحلیل میکند.
پارادایم یک مجموعه از باورها و پیشفرضها و ارزشها است که ممکن است زمانی به یک دلیل منطقی بوجود آمده باشند اما به دلایل غیرمنطقی ته نشین شده باشند و سپس از طریق آموزشهای رسمی و غیررسمی آنقدر تکرار میشوند که برای ما به صورت چارچوبهایی «بدیهی» در میآیند.
به احتمال خیلی زیاد پارادایم ها در زمان شکلگیری به خاطر این که موفق بوده اند و یک مساله را به خوبی حل کرده اند (جلوگیری از آب سرد) در ذهن ما پایدار می شوند، اما زمانی که یک پارادایم شکل گرفت همچنان در ذهن ما باقی میماند ولو اینکه دیگر کارآمد نباشد. چرا؟ چون تبدیل به پیشفرضهای بدیهی شده است.
پارادایم ها باعث میشوند که ما کور شویم! بگذارید مثالی بزنم: زمانی که شرکت معروف آمازون (که آن موقع یک کسب و کار نوپا و ناشناخته بود.) ادعا کرد که می خواهد بزرگترین کتاب فروشی آنلاین دنیا شود رقبای سنتی او خندیدند و برخی نیز رسما در روزنامه ها گفتند که آرزو بر جوانان عیب نیست. اما بعدها به شدت تنبیه شدند! چرا؟ چون پارادایم قبلی کاملا چشم های آنان را بسته بود.
✍ دکتر مجتبی لشکربلوکی