ویرگول
ورودثبت نام
pouresmail
pouresmail
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

تیموثی ویلیامسن: فلسفۀ عامّه‌پسند و فلسفۀ عوام‌فریب

تیموثی ویلیامسن مقاله‌ای در دیلی‌نوس نوشته دربارۀ تمایز بین فلسفۀ عامّه‌پسند و فلسفۀ عوام‌فریب. ویلیامسن یکی از دقیق‌ترین و حرفه‌ای‌ترین فیلسوفان تحلیلیِ معاصر است. ابتدا خلاصه‌ای از مقالۀ ویلیامسن را گزارش می‌دهم و سپس به تأمّلاتی کوتاه دربارۀ آن می‌پردازم.

ویلیامسن با نسخۀ عمومی هر رشتۀ دانشگاهی‌ای علی‌الاصول موافق است. به نظر او، اساساً هر رشته‌ای اگر کاربرد عملی داشته باشد، باید بتواند آن را به دیگران منتقل کند؛ برای بقای خودش هم که شده باید بتواند توجّه افراد علاقه‌مند را به خودش برانگیزد و اعضای جدیدی را جذب خودش کند. فلسفه هم از این موضوع مستثنا نیست. یک جامعۀ متمدّن فلسفۀ عامّه‌پسند هم دارد، همان‌طور که فیزیک عامّه‌پسند، روان‌شناسی عامّه‌پسند، تاریخ عامّه‌پسند و... هم دارد. از نظر ویلیامسن، در مورد فلسفه هم مثل سایر رشته‌ها انتظار می‌رود که بین فلسفۀ عامّه‌پسند و دانشگاهی تفاوت بگذاریم؛ کار فلسفۀ عامّه‌پسند هم این است که پژوهش‌های اخیر در فلسفۀ دانشگاهی را به مخاطبان گسترده‌تری منتقل کند.

ویلیامسن می‌گوید بخش اعظم فلسفۀ عمومی این‌طور نیست، بلکه رقیب فلسفۀ دانشگاهی به شمار می‌رود و فلسفۀ دانشگاهی را عقیم، ملّانقطی و... می‌داند. این نوع فلسفۀ عمومی خودش را فلسفۀ واقعی و وارث راستین فلسفۀ باستان می‌داند. سؤالاتی را مطرح می‌کند و بدانها پاسخ می‌دهد که واقعاً مهم‌اند و با استدلال‌هایی که بدون هیچ پیشینۀ آموزشی قابل‌فهم‌اند یک‌راست به نکتۀ موردنظرش می‌رسد. چنین کاری به خیلی از غیرحرفه‌ای‌ها این پیام خوشایند را می‌دهد که دولت فلسفه را می‌توان بی خون دل به دست آورد. برخی از فیلسوفان عمومی دل خوشی از تخصّص در فلسفه ندارند. شاید تخصّص در حوزۀ تاریخ فلسفه را بپذیرند، شاید تخصّص در منطق صوری و تدریس فلسفه را هم قبول کنند، امّا معتقدند فلسفۀ دانشگاهی در پاسخ به مسائل اساسی فلسفه، هیچ حرف قابل‌توجّهی در چنته ندارد و باید آن را کنار گذاشت.

ویلیامسن اشاره می‌کند که گاهی آدم‌هایی را می‌بینیم که در مورد علم طبیعی امروزی هم چنین نگرشی دارند. می‌گویند علم پس از ارسطو به بیراهه رفته یا «فیزیک کیفی» را مطرح می‌کنند تا آن ریاضی ملال‌آور را دور بزنند و یک‌راست به سراغ رازهای کیهان بروند. امّا بیشتر علوم عامّه‌پسند از این دست نیستند و کارهای بهتری انجام می‌دهند. البته، فلسفه بیشتر از علوم طبیعی احتمال دارد قربانی این ایده شود که عوام‌الناس چیزی کم از متخصّصان ندارند. آبشخور این ایده همان انگارۀ پژوهشگرِ آرمانی است که هیچ چیزی را مفروض نمی‌گیرد و کل تفکّر را از صفر شروع می‌کند. به عبارت دیگر، چنین متفکّری توی کَت‌اش نمی‌رود که از کس دیگری چیزی بیاموزد. امّا با چنین روشی، یک‌سری اشتباهات ساده از یک نسل تا نسل بعدی دائماً تکرار می‌شوند. معلوم است که هر تفکّری باید خیلی چیزها را مفروض بگیرد.

پیشنهاد خود ویلیامسن برای فلسفۀ عمومی این است که اوّلاً نگرشی کمتر نخوت‌آمیز در پیش بگیریم و باور داشته باشیم که، چه در فلسفه و چه در جاهای دیگر، خیلی چیزها هست که باید از بقیه بیاموزیم. فلسفه سخت‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌آید؛ در واکنش به دشواری فلسفه، نباید کاری را که هزاران مرد و زن باسواد و بااستعداد کرده‌اند دور انداخت. شاید کاری که کرده‌اند بالنسبه ناچیز و گاهی غلط باشد، امّا معنای این حرف آن نیست که نادیده‌شان بگیریم. فلسفه یک کار جمعی است؛ آرام‌آرام از دل سنّت‌های گوناگون در قرون متمادی در گوشه‌وکنار جهان شکل گرفته است. فقط کار یک عدّه نابغه نبوده است. پیوستن به هر یک از این سنّت‌ها مستلزم شکل‌های گوناگون تخصّص فلسفی است؛ چنین چیزی خجالت ندارد. باید سازوکار فلسفه‌ورزی را صادقانه توضیح داد. در پژوهش‌های فلسفی اخیر، ایده‌های تازه و جذّابی مطرح شده‌اند و دانستن‌شان خالی از لطف نیست. کار فلسفۀ عامّه‌پسند بیان عمومیِ همین ایده‌ها است. [پایان گزارش دیدگاه ویلیامسن]

به نظر می‌رسد نسخۀ مطلوبِ ویلیامسن برای فلسفۀ عمومی چنین است:

فلسفۀ عامّه‌پسند: ۱. برای عموم مخاطبان روشن کنیم که فرایند فلسفه‌ورزی چگونه است و چه سازوکار پیچیده و دشواری دارد، ۲. در عین حال، آخرین کارهایی را که در فلسفه شده، مخصوصاً در زمینه‌های کاربردی‌تر، مثل اخلاق کاربردی، فلسفۀ هنر، زیبایی‌شناسی، فلسفۀ اجتماعی و...، به زبانی همه‌فهم برای مخاطب عام توضیح دهیم.

با توجّه با مطالب فوق، فلسفۀ عامّه‌پسند در مقابلِ فلسفۀ عوام‌فریب قرار می‌گیرد:

فلسفۀ عوام‌فریب: ۱. بر فلسفۀ دانشگاهی خط بطلان می‌کشد و روش‌های آن را به بهانۀ ملّانقطی و بی‌ثمر بودن کنار می‌گذارد، ۲. خودش را وارث راستین فلسفۀ باستان می‌داند، ۳. به مسائل بزرگ و مهم پاسخ‌هایی می‌دهد و آن پاسخ‌ها را با استدلال‌هایی بسیار ساده و عامّه‌فهم (یا عوامانه) مستدل می‌کند.

مشکل ویلیامسن با (۱) این است: فلسفۀ دانشگاهی حاصل زحمات افرادی متعلّق به سنّت‌های مختلف فکری و فلسفی در چند هزار سال گذشته بوده و بدون ملاحظۀ آنها (حتّی اگر نادرست‌شان بدانیم) بعضی از اشتباهات را دائماً تکرار خواهیم کرد و به پیشرفت فکریِ واقعی نمی‌رسیم.

مشکل (۲): سنّت فکری دانشگاهی هم ریشه در سنّت باستانی فلسفه دارد؛ پررنگ‌کردنِ تنها بخشی از فلسفه‌ورزی باستان و مصادرۀ آن به نفع خویش مغالطه‌آمیز است.

مشکل (۳): اگر استدلال‌مان برای دیدگاهی دربارۀ مسئله‌ای پیچیده زیاده از حد ساده است، احتمالاً جزئیات و ظرایف زیادی را در استدلال‌مان لحاظ نکرده‌ایم؛ مسائل بزرگ را نمی‌شود به همین سادگی‌ها حل کرد.

یک ملاحظه در مورد (۱) و (۲): همان‌طور که ویلیامسن هم اشاره می‌کند، خود فلسفۀ دانشگاهی برآیند مشارکت افرادی از سنّت‌های مختلف فکری است: این سنّت‌ها روش‌های گوناگونی در پیش گرفته‌اند و روشی که امروز در دانشگاه‌های انگلوساکسون سیطره دارد تنها روش تاریخیِ فلسفه‌ورزی نیست. علاوه بر روش‌های فلسفۀ به‌اصطلاح «قارّه‌ای»، شیوه‌هایی از فلسفه‌ورزی، مثل شیوه‌های رواقی، در کار بوده‌اند که جایگاه قابل‌توجّهی در فلسفۀ دانشگاهی امروزی ندارند. همان‌طور که درون فلسفۀ دانشگاهی هم، فیلسوفان دانشگاهی در مورد این روش‌های مختلف با هم اختلاف‌نظر دارند و گاهی به‌کلّی روش‌های مخالف خود را نامعتبر می‌دانند، عجیب نیست اگر کسی که فقط داخل دانشگاه به فلسفه‌ورزی مشغول نیست و به یکی از سنّت‌های تاریخی فلسفه اشتغال دارد بعضی از روش‌های فلسفه‌ورزی را که از قضا در دانشگاه سیطره دارد نامعتبر بداند. به نظرم، این خیلی نقطۀ منفی محسوب نمی‌شود. در درون فلسفۀ دانشگاهی هم، فی‌المثل، فیلسوفان تحلیلی خود را وارثان راستینِ فلسفۀ یونان باستان‌ـــــ‌از افلاطون و ارسطو گرفته تا دورۀ مدرن‌ـــــ‌می‌دانند و، در مقابل، فلاسفۀ قارّه‌ای خود را در زمرۀ وارثان راستین افلاطون و ارسطو برمی‌شمارند. این هم نکتۀ منفی مهمّی علیه فلسفه‌های عمومی رایج (مثلاً فلسفۀ آلن دوباتن) نیست.

در مورد (۳) هم به نظر می‌رسد تمرکز ویلیامسن عمدتاً روی روش غالبِ فلسفه‌ورزی در دپارتمان‌های فلسفیِ آنگلوساکسون است. در این صورت، شاید این ایراد صرفاً روشی باشد؛ ممکن است کسی دلایل قابل‌توجّهی داشته باشد مبنی بر اینکه راهِ رسیدن به حقیقت پیچیدگیِ بیشتر استدلال نیست، بلکه سادگی آن است (در خود فلسفۀ تحلیلی هم گاهی به پیوندهای میان سادگی و صدق اشاره می‌شود).

در مورد تلقّی خود ویلیامسن از فلسفۀ عامّه‌پسند، کاملاً موافق‌ام، گرچه آن را به معنای طرد سایر انواع فلسفۀ عمومی نمی‌دانم. خیلی خوب است اگر عدّه‌ای به طرح عمومی این دست مباحث فلسفی روی آورند؛ قطعاً برای عموم مردم بسیار مفید است. از جملۀ این کارها شاید آثار همه‌فهمی باشند که در مورد تفکّر انتقادی و شیوه‌های اندیشیدن منتشر شده‌اند و بعضی از آثار مقدّماتی فلسفه که برای مخاطب عمومی (و نه صرفاً دانشجویان مبتدی فلسفه) نوشته شده‌اند (مثل الفبای فلسفۀ نایجل واربرتن).

فلسفهفلسفه عمومیویلیامسن
مترجم، دانش‌آموختۀ فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید