ویرگول
ورودثبت نام
پوریا شکری
پوریا شکری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

آنتوان ماتریزیو

ادم شو و به خودت بیا

با گفتن این جلمه از جلوی آینه رفت به سمت میز تحریر

روی میز ماشین تحریری بود که دیروز روغن کاری شده و با دستمال به خوبی تمیز شده.

بدنه ماشین از جنس چدن سبز سیر که نام تولید کننده درشت و با بیرون زدگی روی آن حک شده و قسمت حروف که میله هایی از جنس مس، بخش کاغذ نگهدار و متحرک هم از جنس نیکل برای براق بودن.

ماشین تحریری نسبتا گران روی میزی که زوارش در رفته بود و همه سطح آن با آتش سیگار سیاه شده بود!

تظاد

آنتوان مردی با قد متوسط چشمانی درشت و صورتی کشیده، مزین به سبیل پرپشت

مشق هر شبش بال و پر دادن به شخصیتی خیالیست که 6 ماه است در گودالی زندگی میکند. خود نمایی میکرد.

نویسنده و شاعر است!

امروز از خواب که بر خواست تصمیم گرفت شخصیت بصورت ناگهانی در کمال سلامت سکته قلبی کرده و در انتهای گودال دار فانی را وداقع گوید.

متن را فقط برای این نوشته بود که خوانندگان طی خواندن این رمان انتظار داشته اند او روزی از گرسنگی یا مریضی یا فقر بمیرد

انتظار مردن او را دارند اما به این صورت نه

درواقع بعضی هم میخواهند او بمیرد فقط برای رها شدن از این زندگی فلاک بار

جملات را نوشته

در انتها ضمیمه کرد انسان به همین راحتی میمیرد!

برگه ها را در پاکت بزرگی گذاشت و در بخش گیرنده نام ناشر را نوشت

فردا صبح ناشر برگه ها را در اختیار ویراستار گذاشت و بعد از یک ماه آماده شد و چاپ

اما واکنش ها ....


رمان
گاهی فقط میشه به چیز هایی فکر کرد که راهی بجز فکر کردن دربارش ندارم، می‌نویسم که بخونیم باهم شاید....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید