پوریا پیرسلامی
پوریا پیرسلامی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

روز هجدهم چالش 40 روزه "زندگی نو"

امروز، روز بازگشت به زندگی قبل از چالش بود، دقیقا مثل همون روزها بدون هیچ برنامه و عمل مفیدی (البته اگر خرید حرفه ای عصر و درست کردن سالاد فتوش لبنانی و تمیزکاری حرفه ای خونه رو از برنامه بندازیم) گذشت؛ اما با یه تفاوت عمده و چند نکته کوچک که نشون میده این چالش تا همین جا هم خیل موفقیت آمیز بوده. تفاوت عمده روز هجدهم با چند سال گذشته این بود که از صبح که بیدار شدم برعکس چند سال گذشته با وجود تمام کسلی و افسرده خویی شروع کردم به انجام دادن کارهایی که باید انجام میدادم اما توی برنامه نبودن، مثل نصب کردن تلگرام(که چند سالی میشد بنا به دلایل روحی و روانی ازش شدیدا فاصله گرفته بودم) یا تمیز کردن حرفه ای آشپزخونه، دستشویی، شستن دمپایی ها و رفتن به خرید از فروشگاه برگ نزدیک خونمون.اگر روزهای قبل بود شاید حتی به فکرم هم نمیرسید که امروز کلی برنامه و روتین باید می داشتم که حتما باید انجام میشد و من انجامشون ندادم و حس کنم که زمانم رو از دست دادم؛ همین که این حس رو دارم یعنی زنده ام و دوست دارم که زندگی کنم. زندگی دقیقا دانستن قدر همین لحظه هاییه که داریم ذره ذره از دستشون میدیم و وظیفه ما دقیقا این بوده که از تک تک این لحظه ها لذت ببریم و به قول بزرگان در این دنیا متجلی(شکوفا) بشیم.پ.ن: فکر کنم روز آخر این چالش تصمیم بگیرم که اونقدر ادامه اش بدهم که زندگیم واقعا همیشه یه زندگی نو باشه.

امروز، روز بازگشت به زندگی قبل از چالش بود، دقیقا مثل همون روزها بدون هیچ برنامه و عمل مفیدی (البته اگر خرید موفقیت آمیز عصر و درست کردن سالاد فتوش لبنانی و تمیزکاری حرفه ای خونه رو از برنامه بندازیم) گذشت؛ اما با یک تفاوت عمده و چند نکته کوچک که نشون میده این چالش تا همین جا هم خیلی موفقیت آمیز بوده. تفاوت عمده روز هجدهم با چند سال گذشته این بود که از صبح که بیدار شدم برعکس چند سال گذشته با وجود تمام کسلی و افسرده خویی شروع کردم به انجام دادن کارهایی که باید انجام میشد اما توی برنامه نبودن، مثل نصب کردن تلگرام(که چند سالی میشد بنا به دلایل روحی و روانی ازش شدیدا فاصله گرفته بودم) یا تمیز کردن حرفه ای آشپزخونه، دستشویی، شستن دمپایی ها و رفتن به خرید از فروشگاه بزرگ نزدیک خونمون.

اگر روزهای قبل بود شاید حتی به فکرم هم نمی رسید که امروز کلی برنامه و روتین باید می داشتم که حتما باید انجام میشد و من انجامشون ندادم و حس کنم که زمانم رو از دست دادم؛ همین که این حس رو دارم یعنی زنده ام و دوست دارم که زندگی کنم. زندگی دقیقا دانستن قدر همین لحظه هاییه که داریم ذره ذره از دستشون می دهیم و وظیفه ما دقیقا این بوده که از تک تک این لحظه ها لذت ببریم تا به قول بزرگان در این دنیا متجلی(شکوفا) بشیم.

پ.ن: فکر کنم روز آخر این چالش تصمیم بگیرم که اونقدر ادامه اش بدهم که زندگیم واقعا همیشه یه زندگی نو باشه.

چالش با خودچالش چهل روزهبودن یا نبودن مسئله این استزندگیروزنوشت
جایی برای دلنوشته ها و آنچه می اندیشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید