یکی از زمستانهای سرد آمریکا توماسن آلوا ادیسون که پیر مرد پولداری بود تبریکات عید زیادی دریافت میکرد به همین دلیل کلافه بود و نمیتوانست با آن همه دوست در قالب –قربون بند کیفتم- که هر کدام به نوعی التماس دعا داشتند چه کار کند. یک شب بعد از اینکه از دعای کمیل بر میگشت یکی از پیرمردهای همراهش گفت: ادی چرا ناراحتی؟ - من؟ نه حاجی اصلا و ابدا. – نه آقا چشمات معلومه. – نه حاجی این به خاطر اینه که لامپا زیاد خاموش بود من یه خورده چشام اذیت شده نه اصلا. – نه ادی به نظرم موضوع خیلی جدیتر از این حرفاست. واقعا اگه مشکلی هست بگو.
این شخص که به وی بسیار شبیه بود آمده بود تا توماس آلوا ادیسون سرگشته را نجات دهد. ادیسون مشکل خودش را به پیر مرد خوش رکاب گفت. پیر مرد خندید و گفت: ادی. ادی. ادی عزیزم این کار از تو بعید بود. کاری نداره. پیغامهای تبریک عید هر کسی رو به دیگری فوروارد کن. میخوای رابطهی بازگشتی تعداد حالتها رو هم بهت بگم؟
ادیسون خندید و گفت: مرسی. باشه رابطهی بازگشتیش رو هم به نظرم بشه an=n(an-1+an-2) اثباتشم حفظم اگه میخوای حاجی؟
حاجی خندید و گفت: مرزع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
ادیسون گفت: ببخشید ماشین رو بدجا پارک کردم و به سرعت دور شد.
پ.ن: شاید شما جواب سوال خود را نگرفته باشید ولی باید تاکید کنم جامعه آمریکا دنیای فرصتهاست. خیلی به خنگ یا باهوش بودن نمی توان تکیه کرد. فرصتها دایم در میزنند. اگر الکلی و معتاد نباشید حتما بالاخره یک زمانی از روز در را باز خواهید کرد.