عمار پورصادق
عمار پورصادق
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

داستان کوتاه ابومسلم خراسانی غزال تیز پای ایرانی

روزی شاگرد معماری رفته بود به آرایشگاه زیبا. آنجا مردی در حال اصلاح شدن و مردی در حال اصلاح کردن بودند. مردی که اصلاح می‌کرد مهم نبود چون برخواسته از توده‌ی جامعه بود ولی چشمتان روز بد نبیند مردی که اصلاح می‌شد، به نظر می‌رسید خودش اصلاح کننده باشد. شاگرد معمار سر صحبت را با مرد سلمانی باز کرد و گفت: دیگه خسته شدم. هر روز کارگری. کروم بندی. جک گزاری. گچ و خاک. تازه این برقکارها دوتاسیم میکشن، سه تای ما پول در میارن ولی ما همش سر و گردنمون درد میکنه. بعد می‌بینی یه خونه نمی‌تونی بخری. مرد سلمانی گفت: داداش حق داری. مرد اصلاح شونده گفت: چی شد؟ تو چه هنری داری که اینقدر گچ و خاک می‌کنی؟ ببخشید گرد و خاک می‌کنی؟

شاگرد معمار گفت: هیچی. فقط بلدم فوتبال بازی کنم.  مرد اصلاح شونده گفت: خوب این کارت من. فردا یه زنگ بزن ببینم چی میشه. ولی قول نمی‌دم.

غزال تیزپا گفت: ما نرفتیم مدرسه که از دست هندسه خلاص بشیم.
غزال تیزپا گفت: ما نرفتیم مدرسه که از دست هندسه خلاص بشیم.


اما کارت را نداد. داشت در هوا تکان می‌داد و می‌گفت: چون گچ کاری که نباید زرتی خونه دار بشی. باید کار کنی. زحمت بکشی. مردم ازت یه صحنه به یادگار داشته باشن بگن این رو دیدی برامون اون کار رو کرد.

پسر جوان آب دهنش را قورت داد. خشمش که فروکش کرد متوجه مرد اصلاح شونده شد. مردی که شبیه جکی چان بود از سلمانی خارج شده بود. به کارت نگاه کرد: دوزندگی رجبعلی خیاط.  اگر هیچ کاری بلد نیستید یا درآمد ندارید لااقل کفن مرده بدوزید.

پسر خمش فروکش کرده بود ولی کمی مزه‌ی دهانش تلخ مانده بود. به مرد سلمانی گفت: ای بابا. من فکر کردم خداد عزیزیه گفتم اشکال نداره هر زری خواست بزنه. بعدش منو میبره تیم ابومسلم خراسانی بازی می‌کنم. مرد سلمانی گفت: هر جکی چانی که غزال تیزپای ایران نیست.

ابومسلم خراسانیداستانکروایت
داستان نویس - برنامه نویس- https://t.me/fictionradio رادیو فیکشن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید