ویرگول
ورودثبت نام
عمار پورصادق
عمار پورصادق
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

من رجب طیب اردوغان هستم تو چطور؟

رجب طیب اردوغان با خودش گفت: باید یک کاری بکنم. الان اجنه از من بیشتر فعالیت می‌کنند. دستور داد قهوه ترک برایش بیاورند. اینطوری بود که به فکر کودتا افتاد. گفت: یک روز گشاد بازی، باعث می‌شود تمام مخالفها از خاک سر برآورند و بعد من و سربازهام مثل سیلاب می‌ریزیمشان توی دریای سیاه. مشاور رجب گفت: دریای سرخ عالیجناب. رجب گفت: برگ بده امروز بازی کنیم تا فردا.

البته جنرال جان فدا و بقیه‌ی درجه پایینترها که هنوز شرمنده‌ی مدالهاشان نشده بودند، آن بیرون مشغول کودتا بودند. رجب گفت: برگ بده ببینم.  آدمی که دم دست رجب بود گفت: رجب جان این دفعه تو برگ بده.  رجب گفت: مگه من آدم توام؟

در افسانه ها آمده است که بز مخالف خوار بزی بود که یک شبه تمام مخالفانش را مثل علف هرز میخورد بنابر این قبل از شیر سلطان جنگل بود. اما شیر آمد و با سر و صدا و پرپکان زیاد جای او را گرفت
در افسانه ها آمده است که بز مخالف خوار بزی بود که یک شبه تمام مخالفانش را مثل علف هرز میخورد بنابر این قبل از شیر سلطان جنگل بود. اما شیر آمد و با سر و صدا و پرپکان زیاد جای او را گرفت


بعد قهر کرد. زنگ زد به مادرش و دو روز و دو شب درباره‌ی این حرکت زشت برادر تنی‌اش که حالا دم دست رجب طیب اردوغان بود صحبت کرد. مادرش گفت: مادر اینقدر جوش نزن. در ضمن تب و سرفه که نداری؟

رجب انکار کرد. اینقدر انکار کرد که هوا گرم شد و اوضاع عوض گردید. رجب آن روز دستور داد راه های کل کشور باز شوند. بعد تمام خر و خروتهای زیر دستش رفتند مسافرت به ازمیر و این طرف و آن طرف ترکیه. بعد با نشان دادن دو شاخه ی ویکتوری، پیروزی عثمانی را یادآور شدند. مسئولین زیر عکسشان نوشتند : جوانی کنید و تمام.

رجب طیبطیب اردوغانقهوه ترکداستانکروایت
داستان نویس - برنامه نویس- https://t.me/fictionradio رادیو فیکشن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید