ویرگول
ورودثبت نام
عمار پورصادق
عمار پورصادق
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

360 درجه غیر فوتبالی و فیلمی - بلاگ 360 درجه

من از سال 89 توی وبلاگم یعنی 360 درجه توی بلاگ اسکای نوشتم و مثل همیشه پاک کردم. بارها گم شدم و پیدا شدم. کلا بلاگی قبل تر از این داشتم به نام - دیوارمفت- اونجا خیلی مینیمال تر و سوزناک تر و البته از سال فکر کنم حوالی 80 نوشتم. شروع من توی وبلاگ نویسی همون بود. به دلایل شخصی اون بلاگ رو جمعش کردم. با 360 درجه خندیدم و گریه کردم. یادداشتهای کوتاه ادبی میذاشتم. شعر تقریبا هرگز. کتاب معرفی کردم. نقد کردم. فیلم نقد کردم و البته بیشتر یادداشتهایی درباره ی فیلمها مینوشتم. دنیایی بود. داستانک ها و روایتهای داستانی نوشتم. هر چیزی که در دنیا برایم جذاب بود نوشتم. از شهر هوشمند و حسابداری و نرم افزار و شهرسازی و جامعه شناسی و حتی فلسفه. فلسفه در حد معرفی کتاب. بلاگ 360 درجه جایی بهتر از اینستاگرام بود.

توی اینستاگرام باید حتما یه چیزی برای نمایش داشته باشی. یه فیلم یه عکس یه چیزی که هزار بار هم حتما تکراریه. یه جایی برای فراموش کردن. یه جایی برای فقط و فقط روزمره بودن.

لوگوی وبلاگ 360 درجه - طراحی : عمار پورصادق
لوگوی وبلاگ 360 درجه - طراحی : عمار پورصادق


البته توییتر هم داشتم ولی خیلی خیلی کم. اصولا قبل از توییتر و توییتر بازی یه پروژه ی معروف گوگل بود به نام گودر -gooder یا google reader که دنیای متنهای ناشناس یک خطی بود. دنیایی که بدون سانسور، پسر و دختر حرف میزدند و لحظه های خلوت و بلوغ اجتماعی شون. خندیدن و گریه کردن هاشون. رنجهای سیاسی شون رو هم اونجا میگفتند. این پروژه توسط گوگل تعطیل شد و به جاش google plus اومد. بازهم همان فضا و شاید اضافه کردن عکس. خیلی کم هم از جنس ابزاری به نام social book marking تلقی می شد. یعنی شما مثلا یکی رو قبول داشتی و فالوش میکردی. یادمه توی اون فضا هم میتونستی ناشناس باشی. دوستای خوبی داشتم که رفتند. همین ممد پوری توییتر رو خیلی خوب یادمه. یک خانمی بود که موهای قرمزی داشت. علیرضا روشن که شاعر بود. بعد از اون ملت وبلاگی و گودری قرار گذاشتند همدیگه رو ببینند. رفتند سراغ برنامه های حضوری. دیدن اون همه آدم هیجان انگیز بود. یه گروه راه انداخته بودم به نام تهرانر -tehraner که گروه گوگلی بود. برای گشتن توی تهران بود. اون روزگار هم مثل تمام روزهای دیگه سپری شد. بچه ها رفتند سراغ توییتر. من دیگه مهاجرت نکردم. اون موقع کار میکردم و به صورت جدی تری عاشق ادبیات بودم. میخوندم و مینوشتم. جلسه های ادبی میرفتم. با کلی داستان نویس ایرانی و مترجم ایرانی آشنا شدم. معاشرت کردم و بزرگ شدم. دوباره یک افتراق بزرگ پیش اومد. ازدواج. بچه دار شدن و شاید دهسال دوری از فضای ادبیات. تقریبا تمام اون قدیمی ها که الان برای خودشون یلی شده اند رو میشناسم و کمابیش باهاشون سلام و علیک دارم. مهدی یزدانی خرم- فرشته احمدی - حامد حبیبی- یاسر نوروزی - پیمان اسماعیلی - پیمان هوشمند زاده - ضحی کاظمی -الهام فلاح - میثم کیانی -رامبد خانلری - بهار ارشد ریاحی - مرتضی کربلایی لو - کاوه فولادی نسب و همسرش مریم کهنسال نودهی - امیر حسین شربیانی - جناب محمود حسینی زاد - محمد کشاورز - ابوتراب خسروی - محمد طلوعی - لیلا صادقی - علی چنگیزی - داوود غفارزادگان - علیرضا ایرانمهر - و خیلی های استاد و محترم دیگه معاشرت کرده ام.

سایت دوشنبه بود برای معرفی روزانه لینکهای ادبیات - وبسایت جن و پری و بعدها کلاغ بود برای انتشار داستان. یکبار همینکه داستانم توی جن و پری منتشر شد. بنده خدا مدیر سایت را به دلایل سیاسی بردند و سایتها را هم که اصلا مال دیگران بود پاک کردند. رادیو زمانه به مدیریت عباس معروفی هم داستان و بررسی داستان منتشر میکرد. آیت دولتشاه یکی بود که کلی جاهای قشنگ بهم معرفی کرد. کتابخانه حوزه هنری سازمان تبلیغات یکیش بود. مرتضی کربلایی گفت فلسفه بخوان. بچه های دیگر هم بودند. رامبد خانلری جلسه ای داشت توی کافه ای در جردن و من تقریبا همه را آنجا دیدم. یکی مثل مهدی ربی و حامد اسماعیلیون را کمتر دیدم و بقیه را بیشتر.

دورهمیهای موسسه خورشید به مدیریت شروین وکیلی هم بود که جمع شد. این یکی به اندازه ی یک دنیا خاطره توی خودش دارد. از ادبیاتیهای آن موقع مسعود بربر و همسرش را یادم هست که البته آن موقع توی روزنامه ها یادداشت اقتصادی هم مینوشت. حتما درباره ی کانون خورشید خواهم گفت چون واقعا تجربه ای به درد بخور برای نسل جدید خواهد داشت.

اما الان وقتی که درست باید هدفم از این یادداشت رو بگم و البته تاکید کنم که حرفم نصیحت نیست. عمری خاک صحنه ی ادبیات رو خوردن و البته از کنار گود مشاهده کردن هست. مهمترین چیزی که برای ما میمونه، رستگاری از پرداختن به ادبیات و هر چیزی از جنس اندیشه است. اگر گمشده ای داریم فقط باید این گمشده باشه که جستجو می کنیم و تمام حواشی بی فایده و دور ریزه.

پا نوشت: ماجرای بی اهمیت من که به کتف هیچ کجای عالم نیست محدود به همینها نیست. بخشهای بیشتری از سرک کشیدن بین سینماییها و فیلمسازها و خیلی هنرمندا و فنیهاست که در یک یادداشت جا نمیشه ولی داشتم فکر میکردم که احتمالا آدم چقدر فراز و نشیب میتونه داشته باشه.

360 درجهبلاگداستاننقدفیلم
داستان نویس - برنامه نویس- https://t.me/fictionradio رادیو فیکشن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید