آیا اگر آزادی بیان و دموکراسی را مطالبه کنید و همزمان شخصی را در شبکههای اجتماعی بلاک کنید، رفتارهایی متناقض نشان دادهاید؟ آیا آزادی بیان شما را مجاب میکند که به سخن همگان گوش فرا دهید؟ آیا شبکههای اجتماعی با حذف مطالب شما ناقض آزادی بیان شدهاند؟ پاسخ تمامی این پرسشها منفی است! اصولاً چنین شبهاتی در بدفهمی از مفاهیمی چون دیکتاتوری، دموکراسی و آزادی بیان ریشه دارند.
به این مثالها توجه کنید:
«چرا من رو بلاک کردی؟ چرا کامنتم رو پاک کردی؟ پس دموکراسی و آزادی بیان که اینهمه ازش دم میزنی چی شد؟ تو یک دیکتاتوری!»
«اگر تحمل شنیدن نظر مخالف را ندارید، اگر به منتقدانتان فحش میدهید، شما یک دیکتاتور هستید و هیچ فرقی با هیلتر و استالین ندارید! بیایید تغییر را از خودمان شروع کنیم...»
هر دو مثال مرتکب مغلطهای شدهاند که به ویژه این روزها زیاد میتوان دید: «دیکتاتورِ کوچک»
این مغلطه در بدفهمی از مفاهیمی چون دیکتاتوری و دموکراسی ریشه دارد.
دیکتاتوری یک خصلت فردی نیست؛ بلکه نوعی از حکومت و یک مقام حکومتی است و تعریف آن بدون سیستم حکومتی ممکن نیست. یک فرد به تنهایی و بدون قرارگیری در رأس نظامی دیکتاتوری، هرگز نمیتواند دیکتاتور باشد. مقایسهی ویژگیهای فردی هرکس با ویژگیهای سیاستِ دیکتاتورها اساساً اشتباه است. درواقع مغلطهی دیکتاتور کوچک از جنس قیاس معالفارغ است.
فردی ممکن است خودکامه، خودشیفته و لجباز باشد. اما هیچ یک او را دیکتاتور نمیکند! برعکس، یک دیکتاتور ممکن است اتفاقاً بسیار خیرخواه و ازخودگذشته باشد و به نفع دیگران اهمیت زیادی دهد؛ ولی همچنان به واسطهی موقعیتش یک دیکتاتور است. نباید این واژه را بهجای «خودکامه»، «خودشیفته»، «زورگو» یا شبیه به آن استفاده کنید. در حقیقت شما نمیتوانید هیچکس را دیکتاتور خطاب کنید (فارغ از این که تا چه حد خودکامه، خودشیفته یا یکدنده باشد)، مگر آن که واقعاً آن فرد در رأس یک نظام دیکتاتوری قرار گرفته باشد! درست همانطور که نمیتوانید کسی را سفیر، نماینده یا وکیل خطاب کنید (مگر آن که مشخص کنید نماینده یا سفیرِ چه چیزی یا وکیل چه کسی است).
نه تنها هر خودکامهای دیکتاتور نیست، بلکه هر دیکتاتوری هم لزوماً خودکامه نیست! همانگونه که اشاره شد، دیکتاتور میتواند کاملاً از خودگذشته و در خدمت منافع دیگران باشد (هرچند به تجربه دریافتهایم که در عمل چنین نمیشود و معمولاً قدرت زیاد، فساد زیاد را نیز به همراه دارد). اصلاً افلاطون ایدهای داشت موسوم به «فیلسوفشاه» که میگفت باید افرادی از کودکی تحت تعالیم فلسفه و اخلاق قرار بگیرند، بهترینها از میانشان به عنوان شاه انتخاب گردند و قدرت کامل به آنها تسلیم گردد. (طبیعتاً نقد و ایرادات وارده به این ایده بسیار است، اما خارج از بحث ماست.)
حتی دیکتاتوری ذاتاً بد نیست؛ بلکه در عمل و در نظامهای سیاسی است که بنا بر تجربهی تاریخی میدانیم به فساد گره خورده و آن را بد میدانیم. وگرنه ممکن است شرکت خاصی حساب کند که اگر پروژههای خود را به دست تیمهایی بسپارد که اعضایشان تماماً تابع مدیر پروژه هستند، بهتر نتیجه میگیرد. و یا در یک جوخهی نظامی، سربازان باید از مافوق و فرماندهی خود اطاعت کنند. نمیتوانید ادعا کنید که صرفاً چون سیستمی بر مبنای دیکتاتوری اداره میشود، بَد است؛ باید برای بَد بودن آن دلیل آورید. اما وقتی قبول کردید که سیستمی بد است، شاید بتوانید ساختار دیکتاتوری آن را به عنوان علتی برای بد بودنش تبیین کنید.
(ضمناً نباید دچار مغلطهی تعمیم ناروا شد: اگر نظام دیکتاتوری — یا هر نظام دیگری — برای یک شرکت تجاری، جوخهی نظامی یا دولتشهری کوچک کارآمد بوده، لزوماً به این معنا نیست که برای ادارهی یک کشور بزرگ نیز کارآمد خواهد بود. کشورداری با جنگ یا مدیریت اداری خیلی متفاوت است!)
اشکال دیگرِ مغلطهی دیکتاتور کوچک این است که شخص را متهم به کاری میکند که هرگز انجام نداده و دلیل محکمی نیز برای انجام آن نیست. اگر من نسبت به کسی ابزار تنفر میکنم یا به او فحش میدم، به این معنا نیست که اگر راهی داشتم اقدام به قتل او میکردم! شما نمیتونید فحاشی و قتل را یکی فرض کنید و ادعا کنید افرادی که مرتکب یکی از ایندو میشوند، هیچ فرقی باهم ندارند! رابطهی «فحاش + امکان قتل ← ارتکاب قتل» لزوماً صادق نیست. به شکلی مشابه، اگر من در زندگی شخصی خودم دوست ندارم نظرات مخالف را بشنوم، به این معنا نیست که اگر یک سیاستمدار بودم اقدام به نقض گستردهی آزادی بیان و سرکوب تمام صداهای مخالف حکومتم میکردم!
البته شاید بتوانید به استناد پژوهشهای علوم روانشناختی و مدیریتی ادعا کنید که اگر فردی ویژگیهای روحی خاصی داشته باشد، احتمالاً برای سِمتهای مدیریتی مناسب نیست. ولی نمیتوانید ادعا کنید که او یک دیکتاتور است و هیچ فرقی با دیکتاتورهای بزرگ تاریخ ندارد. شاید اصلاً کسی عنوان یک فرد بسیار لجباز و یکدنده باشد و همهی اطرافیان از دستش ناراضی، ولی به عنوان یک مدیر یا سیاستمدار اتفاقاً عملکرد مطلوبی داشته باشد!
مثال نخست را مجدداً به یاد آورید:
«چرا من رو بلاک کردی؟ چرا کامنتم رو پاک کردی؟ پس دموکراسی و آزادی بیان که اینهمه ازش دم میزنی چی شد؟ [...]»
از بدفهمیهای رایج نسبت به آزادی بیان این است که هرکس حق دارد در هر کجا حرفش را بزند، همگان باید به او گوش فرا دهند، و هیچگونه فشاری اجتماعی نیز به او وارد نشود، وگرنه حق آزادی بیانش نقض شده است! هرگز چنین نیست. به نمونههای زیر توجه کنید:
مادهی ۱۹ اعلامیهی حقوق بشر: «هر انسانی محق به داشتن آزادی عقیده و بیان است؛ و این حق شامل آزادی داشتن باور و عقیدهای بدون [نگرانی] از مداخله، و حق جستجو، دریافت و انتشار اطلاعات و افکار از طریق هر رسانهای بدون ملاحظات مرزی است.»
https://www.un.org/en/about-us/universal-declaration-of-human-rights
متمم اول قانون اساسی ایالات متحده: «کنگره در خصوص رسمیت بخشیدن به یک دین، یا منع پیروی آزادانه از آن یا محدود ساختن آزادی بیان یا مطبوعات یا حق مردم برای برپایی اجتماعات آرام و دادخواهی از حکومت برای جبران خسارت، هیچ قانونی را وضع نمیکند.»
https://constitution.congress.gov/constitution
میبینید که در مورد آزادی بیان، صحبتی راجع به رفتار و واکنش جامعه نشده است. حقِ آزادی بیانِ دیگران، شما را ملزم به گوش دادن و احترام گذاشتن به سخن دیگران نمیکند. هرکس آزاد است (یا اصولاً باید باشد) که حرفش را بزند؛ اما شما نیز به عنوان یک شهروند آزادید که به او گوش نکنید. حتی آزادید که دیگران را هم تشویق کنید او را بایکوت کرده و به حرفش گوش نکنند. آزادید که حرفش را نقد یا حتی مسخره کنید (بدون حمله به شخصیت خودش). آزادید که از نظر اجتماعی طردش کنید. هیچ یک از این موارد، نقض آزادی بیان نیست. شاید برخی از آنها غیراخلاقی باشند، اما نقض آزادی بیان نیستند (اخلاقیات یا عرف را نباید با قانون یکی بپندارید).
در کل زمانی که از آزادی بیان صحبت میکنیم، منظور این است که قانونی حکومتی برای محدودکردن فرد در این مورد نباشد، و هرکس بتواند بدون ترس از پیگرد قانونی سخن بگوید و تحت حفاظت و حمایت قانون هم قرار گیرد. اما به این معنا نیست که هیچ فشاری اجتماعی در کار نخواهد بود. اگر شخصی حرفهای ناپسند زد، ممکن است مثلاً از جامعه طرد شود. و اگر فکر میکند این حرفها، هرچند تلخ، ولی حقیقت هستند و باید بیان شوند، شاید این بهایی است که باید بپردازد!
البته میتوان به صورت جداگانه بحث کرد و دلیل آورد که در جامعه هم باید فرهنگ و فضایی برای گفتوگوی دوطرفه ایجاد شود و افراد بتوانند حرف خود را بدون نگرانی از فشار اجتماعی بیان کنند. اما این بحث جداست و کاری به سیاست یا حقوق بشر ندارد.
آیا بلاک کردن افراد در شبکههای اجتماعی یا حذف کامنتهای آنان نقض آزادی بیان است؟ آیا اگر من مدافع آزادی بیان هستم نباید چنین کاری بکنم؟ خیر!
متمم یکم قانون اساسی ایالات متحده را به یاد آورید. بخشی از حرف حسابش این است که کنگره (و لذا دولت فدرال) نمیتواند حق آزادی بیان افراد را زیر پا بگذارد. اما فرض کنید شما شهروند همین کشور هستید و شخصی وارد ملک خصوصی شما شده. آنجا دیگر مربوط به دولت فدرال نیست؛ بلکه متعلق به شماست و با قوانین دلخواه شما اداره میشود (البته به این معنا نیست که میتوانید در ملک خود دست به اعمال مجرمانه بزنید). شما می توانید از سخنرانی آن فرد در ملک شخصی خود جلوگیری کنید، یا حتی او را بیرون کنید! کار شما پایمالکردن آزادی بیان او نیست. شما جلوی حرف زدنش را نگرفتهاید، فقط اجازه ندادهاید که در ملک خصوصی شما چنین کاری را انجام دهد.
صفحات شما در شبکههای اجتماعی نیز تقریباً چنین حالتی دارند. مثلاً صفحهی اینستاگرام شما متعلق به خودتان است و میتوانید به میل خودتان و با قوانین خاص خودتان آن را اداره کنید. آزادید که هر کسی را به هر دلیلی (یا حتی بدون دلیل) بلاک کنید و این ناقض آزادی بیان نیست. اگر شخصی را بلاک کردید، او همچنان آزاد است که حرفش را بزند و بابت حرفزدن مجازات نشده؛ اما شما هم آزاد هستید که به حرفش گوش نکرده و صفحهی شخصی خود را نیز بستری برای نشر سخنانش نکنید.
بلاککردن در تناقض با دموکراسیخواهی هم نیست و اگر کسی را بلاک کردید، یک دیکتاتور نیستید. در یک نظام مبتنی بر دموکراسی، حکومت به دست نمایندگانی دورهای و منتخب از سوی مردم است. اما حکومت بر چه چیزی؟ بر آنچه مال عموم مردم است! مثلاً طبق فلسفهی دموکراسی، مردم یک کشور حق دارند که راجع به چگونگی مصرف منابع طبیعی کشورشان نظر بدهند. اما صفحهی شما در اینستاگرام، نه تحت مالکیت عمومی است، نه برای ادارهاش از دنبالکنندگان مالیات دریافت میکنید، و نه اساساً شباهتی به یک کشور دارد که لازم باشد بر مبنای دموکراسی اداره شود. دنبالکنندگان، شهروندان صفحهی شما نیستند؛ بلکه کاربر شما هستند و از محتوای تولیدی توسط شما استفاده میکنند (اگر هم دوست نداشتند میتوانند صفحهی شما را ترک کنند). قرار نیست ادارهی صفحات شخصی شما دموکراتیک باشد. مگر شما برای انتخاب تم دکوراسیون داخلی منزل خود، در محلهی خود همهپرسی برگزار میکنید؟ خانه مال شماست و شما تعیین میکنید در آن چه خبر باشد.
نکتهی جانبی: آیا اینستاگرام، توییتر و... با حذف پستها و صفحات ما، ناقض آزادی بیان ماست؟ باز هم نه. ما سهمی از این پلتفرمها نداریم؛ بلکه فقط کاربرشان هستیم و به هنگام ثبتنام قبول کردیم که از قوانینشان پیروی میکنیم. پلتفرم متعلق به مالکانش است و مادامی که حقوق مصرفکننده، قوانین تجارت یا مشابه آن را نقض نکرده باشد، میتواند هر کاری در آن انجام دهد و شما هم اگر دوست ندارید میتوانید آنجا را ترک کنید. میتوانید یک سرور شخصی در منزل راهاندازی کنید، وبلاگی بر روی آن بسازید، به هر شیوهای که میدانید مخاطب جذب کنید، و حرفتان را آنجا بزنید! البته برخی اعتقاد دارند که باید قوانینی برای کنترل رفتار پلتفرمهای بزرگ و تأثیرگذار هم وجود داشته باشد. مثلاً اگر گوگل تصمیم بگیرد سایت شما را در نتایج جستوجو نشان ندهد، شما عملاً انگار از هستی حذف شدهاید! اعتقاد این افراد بر این است که باید قوانینی وضع شود تا اگر پلتفرمی بیش از حد بزرگ یا تأثیرگذار شد، عملکردش کمی محدود شود و نتواند سرخود هر کاری انجام دهد. اما در مقابل هم مخالفان ایده معتقدند که این کار خودش نقض آزادی است و اختیارات بیش از حدی به مجریان قانون میدهد.
عزیزان! آزادی بیان و دموکراسی جزئی از حقوق شما هستند. تأکید میکنم: چیزهایی لاکچری که باید لیاقت داشتنشان را کسب کنید نیستند؛ حقوق شما هستند. اجازه ندهید برخی با مُشتی جملات قلمبه و سلمبه و عباراتی مندرآوردی و بیمعنا — مثل: «دیکتاتورِ درون» — قانعتان کنند که حق ندارید حقوقتان را مطالبه کنید!
شما یک دیکتاتور نیستید و هرگز هم نخواهید بود (به احتمال خیلی زیاد). آزادی بیان و دموکراسی هم به معنای تابآوری نیستند؛ شما در سطح فردی مجبور نیستید همواره به نظرات همگان گوش کنید.
صدالبته توصیه میشود که تا حدود معقولی به نظرات متنوع و مختلف گوش دهید (به ویژه در مسائل اجتماعی و انسانی). اما در هر صورت نه مجبورید به دیگران گوش دهید، و نه لازم است به همه گوش دهید.
جمعبندی نکات: