درباره خانم Y
درباره خانم Y
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

اولین جلسه تراپی

مدتیست به جلسات مشاوره می روم .جلسات اول آنقدر حرف میزدم تا مغزم از انواع و اقسام درد ها خالی می شد.حرف هایی که آقای x نمی شنید .حرف های که به قول خانم روانشناس در مغزم ته نشین شده بود.آن زخم های ریز و درشتی که امروز تبدیل شده بودند به تله های شخصیتی ام را یکی یکی باز گو می کردم و زخم ها یکی پس از دیگری سر باز می کردند.

دوست داشتم مادر خوبی باشم.میخواستم جز خوبی به نسل آینده ام هدیه ندهم.برای همین به جلسات مشاوره می رفتم.میخواستم اول از همه خودم را درمان و تربیت کنم.

به نظرم وظیفه هر والدیست که در اولین گام والد خودش باشد.

خانم دکتر می گفت کمالگرا هستم.می گفت کمالگرا ها کار را برای خودشان و بقیه سخت می کنند.درست مثل من ، مثل آقای x , مثل پدرم و مثل خانواده آقای x .ما یک عده کمالگرا بودیم که دور هم جمع شده بودیم و زندگی را برای هم سخت می کردیم.مثال هایش در این مقال نمی گنجد .یک بار حتما به تفصیل خدمتتان عرض خواهم کرد.

خانم دکتر تا به این جلسه سه گام برای مبارزه با این عیب شیک و اتو کشیده به من آموخته بود.

اول این که من و آقای x سعی کنیم کار ها را یکی پس از دیگری برای خودمان آسان کنیم. و خب این به حرف آسان است.چون ما همیشه دقیقا برعکس را انجام می دادیم .

دوم این که من برای خودم برنامه های پر نچینم و سعی کنم در هر روز سه کار را انجام دهم.خانم دکتر گفتند که با توجه به ضعف بینایی ام برای یادگیری زبان هم چنین برنامه ای بچینم به این شکل که هر روز سه کلمه جدید صبح، سه کلمه جدید عصر و سه کلمه جدید شب بیاموزم و روز بعد یادگیری کلمات جدید را به مرور کلمات قبل اضافه کنم.

به این صورت شاید دیرتر به آرزویم برسم اما بهتر از هرگز نرسیدن است.(بهتر ازین است که مشکل بینایی ام تا جایی پیشروی کند که نتوانم هیچ کتابی بخوانم )

و سوم این که برای غلبه بر کمالگرایی ام .از امروز به همه بگویم که معلم زبان کودکان هستم.و منتظر این نباشم که دانش زبانم به ایده آل ترین سطح برسد و شروع کنم به تدریس.

من به خاطر مشکل بینایی ام قادر به رانندگی نیستم خانم دکتر به من پیشنهاد خرید یک دوچرخه برقی را دادند.و گفتند حتما تا جلسه بعد اینکار را انجام دهم و از من خواستند مشکلات جسمی ام را به رسمیت بشناسم و بپذیرم و با آنها مهربان و دوست باشم.

ایشان در نهایت به من گفتند راه حل کمالگرایی فقط و فقط اقدام است.کاری که من همیشه از آن واهمه داشتم.برای همین بود که همیشه در سکون بودم.اطرافیانم پیشرفت می کردند اما من به خاطر این تله درجا میزدم.

این متن را نوشتم تا همه راه حل ها در خاطرم بماند و اگر کسی هم مشکل مشابهی دارد از نوشته من استفاده کند. ویرگول برای من مثل صندوق خانه ی خانه مادربزرگ است.جایی که قایم می شدیم و امن بود و هیچ کس کار به کارمان نداشت .جایی که میشد به دور از چشم بزرگتر ها بچگی کرد.

ویرگول برای من جاییست که بدون ترس از قضاوت شدن می نویسم و می توانم خود واقعی ام باشم با همه خوبی ها ،بدی ها و ترس ها.

خرید دوچرخهیادگیری زبان
علاقمند به هنر ، نگارش و هر آنچه که شادی را مهمان قلب انسانی کند.?وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنحیدن?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید