ویرگول
ورودثبت نام
انجمن علمی روان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبایی
انجمن علمی روان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبایی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

استرس، مرز میان انسان و حیوان

نویسنده: میثم نیسی‌پور، دانشجوی دکتری روان‌شناسی





شاید وقتی این متن را می‌خوانید هنوز پیامک تهوع‌آور "مشترک گرامی؛ شما تا فیلان ساعت و فیلان تاریخ با احتساب ۵۰ درصد تخفیف در ترافیک استفاده شده در سایت‌های داخلی منتخب ۸۵ درصد حجم فیلان بسته را مصرف کردید و تنها قدر ناچیزی مگابایت از حجم بسته باقی مانده است." را دریافت نکرده‌اید و خوشحالید. البته اگر جز چند درصد جامعه باشید که حجمشان را صرف محتواهای این شکلی می‌نمایند، در غیر این صورت احتمالاً از سر ناچاری صفحه‌ای کم حجم را باز کرده‌اید تا اندکی زیاد، این حجم خیلی کم را چلانده و قطرۀ آخرش را هم چکانده باشید. شاید هم نگرانید. نگران عمری که رفته و راهی که مانده... و با اندک امیدی عضو کوچک خود را روی صفحۀ نمایشی مالشی می‌مالید تا لالوی صفحات روان‌شناسی مطلبی بیابید بلکه عمری را که نگرانش هستید به دو نیمۀ بعد و قبل از آن تقسیم نمایید. البته می‌نمایید، اگر صبر را پیشه و گذشته را توشه کنید. و باز هم البته، من روان‌شناس لوسی نیستم که در اتاق به گلدان مزیّنِ کلینیکِ خود نشسته و در زمان کوتاهی، شما را چنان با تفکرات مثبتِ دور از واقعیت و اصول موفقیت باد کند که اندکی بعد، انگشتِ کوچکترین بچۀ دنیا، بادِ پفکی شما را خالی نماید. خیر، بلکه الان که در حال نوشتن هستم در محلِ کار مشقت بار خود نشسته و طبق قاعده نباید بنویسم و نباید بخوانم. پس لطفا شما هم لوس نباشید که اصلاً قرار نیست با چند خط حال شما را خوب کنم و با لقمه‌ای حاضر و آماده اما نپخته به چرخۀ باطل زندگیتان برگردانم. بیایید با هم زردخوانی و لقمۀ حاضر و آماده را کنار بگذاریم.

با اینکه نیک می‌دانیم در سفرۀ مطالب آیندۀ ما، محتوایی برای روان شما هست که شاید حال و نگرانیتان را بیشتر کند و محتوا را خشک تر بنمایاند؛ چه باک! کدام روان‌شناسی است که نداند یک تغییر درمانی موفق، تجربۀ لحظاتی سخت و تلخ را در فرایند خود از سر گذرانده است! و باز هم چه باک‌تر! کدام خوانندۀ مطالب علمی هست که نداند مطالب علمی، خشک و به مثابۀ تجارتی است که خواننده با صرف وقت، باری برای اداره بخت، استخراج نماید! آن‌هم زمانی که برای یک انجمن علمی معتبر از یک دانشگاه بسیار معتبر می‌نویسم. پس مِن بعد علمی‌تر و به تبع خشک‌تر می‌نویسم. (علمی بودن مطلب که خط قرمز تمام مطالعاتم است و حتی بر سر آن رگ می‌گذارم، اما در مورد خشک بودن هم قولی نه چندان محکم می‌دهم!)

بگذارید تا در مطلع بحث هستیم مطلب خود را اینگونه شروع کنم، شاید کمی آن طرف‌تر از شما شخصی باشد که همانند شما در حال مالیدن عضو کوچک خود بر روی صفحۀ مالشی خود باشد. یک نگاه به او بیندازید که یک نگاه جائز است. احتمالا اثری از طاعون خیارکی روی پوست او ندیدید، اثری از جذام جان درار هم ندیدید. بر عکس کاملاً سالم به نظر می‌رسد. امّا... اینجا یک "امّا" داریم که ما را به نقطۀ صفر مطلب می‌رساند.

او بیماری‌ای شبیه به خود تو دارد، بیماری‌ای که احتمالاً اکثر ما از آن رنج می‌بریم، مثل فشار خون. البته شاید هم علاوه بر این، نسبت به فردی با همان سن در دوره انسان‌های میان‌سنگی[1] دید کمتری دارد و برای بهبود خواب دیازپام[2] مصرف می‌کند. در آن زمان، اگر جوانی اشتباهی غذایی سمی می‌خورد اتفاق خاصی نمی‌افتاد؛ چند روز بعد می‌مُرد. امّا الان چه؟ اگر جوانی رژیم غذایی‌اش مملو از غذاهای پرچرب و قند مصنوعی باشد، آن هم همراه با اعمال شاقه، چه می‌شود؟! او هم می‌میرد، البته پنجاه سال بعد، مثلاً به علت انسداد عروق کرونری[3] یا دیابت.

امّا تفاوت دورۀ میان‌سنگی با عصر حاضر در چند روز و چند سال نیست. این "امّا"‌ی دوم دیگر شروع مطلب ماست نه نقطه صفر؛ تفاوت در این است که همان شخص، با همان رژیم ناسالم و حتی بدتر، ممکن است ۵۰ سال بعد مشغول بازی پلی‌استیشن با نوه خود یا حتی کوه نوردی باشد‍!

این که کدام یک از این دو نتیجه به وجود بیاید معلولِ علل مختلفی از جمله ضعف ارثی و واکنش‌های فیزیکی است. امّا مسئله به اینجا ختم نمی‌شود، این تفاوت موجب پیدایش انقلابی در علوم پزشکی شد. انقلابی که تعامل بدن و ذهن را تبیین می‌کرد و پای مُتّهم‌های دیگری را به بیماری‌ها باز می‌نمود از جمله ویژگی‌های شخصیتی[4]، ادراکی[5]، عاطفی[6]، حمایتی، توانایی حل مسئله[7] و هر مسئله‌ای که آبی یا بنزینی بر آتش خروج انسان از حالت آرامش عادی است و این یعنی استرس[8] (کیارزم، 1383).

بنده خدا هاینش سلیه[9] کلاً دانشمند جالبی بود. بین دانشمند‌ها برای خودش رونالدینیویی بود، به چپ نگاه می‌‌کرد، به راست پاس می‌داد. می‌خواست چیزی را کشف کند، چیز دیگری را کشف کرد! آن هم به این دلیل که مثلِ اکثرِ ما، بلد بود ولی مهارت نداشت. مهارتِ کار با موش‌ها را نمی‌دانست! هر روز که به آزمایشگاه می‌رفت تا به کار خود مشغول شود، باید دنبال موش‌ها می‌دوید تا آن‌ها را بگیرد و احتمالاً آمپولشان بزند و بازشان کند! چقدر استرس‌‌‌آور! فکرش را بکنید موش باشید، دانشمندی هم نابلدْ دَوان دَوان به دنبالتان. شماهم از استرس اینکه مبادا بگیردتان و آمپولتان بزند و بازِتان کند در حال فرارید! احتمالاً هم در همین حینِ فرار، صدایِ پُر غَرَض و مرضِ آن موجود دونده‌‌ی دو پا را پشت سرتان می‌شنوید، این معلم اخلاق دو پا، که احتمالاً هم در آستانه ناامیدی از گرفتنتان است، روی به اخلاق می‌آورد و با لحنی انسان نمایِ منطقی، برای توجیه نَقضِ حقوقِ حیوانات، نفس نفس زنان داد می‌زند که وایسا کاریت ندارم‌! کارم در راستای نیازِ انسان‌ها است، تو هم بعد می‌فهمی بین تمام موش‌های تاریخ چقدر موش مهمی بودی! تحمل کن، فقط اولش درد دارد! خلاصه بالاخره می‌گردتان بلکه آنچه در سر داشت را کشف کند، امّا چیزی را کشف کرد که در سر نداشت! متوجه شد آن چیز، تحت عنوان عاملی بوجود آمده که وی آن عامل را با اقتباس از فیزیک و مکانیک، تنش[10] نامید! البته جَلَب بودن وی به اینجا منتهی نمی‌شود. بنده خدا که مثل اکثر ما زبان انگلیسی‌اش ضعیف بوده، بعدها گفت منظورم کرنش[11] بوده! به احترام سلیه یک دقیقه سکوت...

سلیه از کلید‌ واژه زیبایی در مورد استرس استفاده می‌کند: درجه سوخت و ساز[12]. در واقع سلیه استرس را فرسودگی بدن می‌داند. والتر کنون[13] هم از واژه "عدم تعادل حیاتی" برای بیان استرس استفاده می‌کند. گویی استرس از سوخت و سازی ناشی از عدم تعادل حیاتی موجب فرسودگی می‌شود. اما لازاروس[14] و فولکمن[15] رندانه واژه "ادراک شده" هم وارد قصه می‌کنند تا با وجود تفاوت‌های فردی حتی بهتر متوجه واژه "عضو حقیر"‌ی که الکساندر[16] بیان کرد بشویم. اینگونه بهتر درک می‌کنیم که مک‌گراف[17]چگونه "محرک بیرونی و توانایی پاسخ ارگانیسم" مد نظر قرار داد تا کاپلان[18] هم زیباتر از "واقعی یا خیالی" استفاده نماید تا ابعاد متفاوت استرس روشن‌تر گردد تا حتی هابفول و لیلی[19] هم از "تهدید"سخن به میان بیاورند.

افراد زیادی در تعریف استرس کوشیدند که در این مَقال نگنجد. همان مفهوم عامیانه استرس ما را کفایت می‌کند: نبود آرامشی عادی. اما اگر دلتان خواست باکلاس باشید در نظر داشته باشید که تکامل تعریف استرس نزدیک به صد سالی طول کشید تا متخصصان پزشکی کل‌گرا[20] تمامی نظرات را از اول کاهش به فیزیولوژی تا آخر روان‌شناختی در خود بگنجاند: استرس، ناتوانی در مواجهه با تهدید واقعی یا خیالی ادراک شده است که بهزیستی روانی، جسمی، هیجانی، معنوی فرد را به مخاطره انداخته و منجر به یک سری پاسخ های انطباقی فیزیولوژیک می‌شود. اینگونه اهمیت روانشناسی هم در مسائل روزمره نمایان‌تر شد.

خلاصه که استرس می‌تواند تقریبا بر هر سلولی از بدن اثر بگذارد. این موضوع به معنای آن است که استرس ما و روش‌های مقابله‌ای ما در برابر استرس، تاثیر مثبت یا منفی بر بیماری‌های ما دارد (خوانساری، 1377). به بیانی دیگر، بیماری در خلاء بوجود نمی‌آید و فقط با در نظر گرفتن شرایط خود بیمار می‌توان ماهیت بیماری را درک کرد. برای مثال در افرادی که از نظر اجتماعی منزوی هستند به علت بیش‌فعالی سیستم اعصاب سمپاتیکی[21] (به دلایلی که در اپیزودهای بعد خواهیم گفت) طبق تحقیقات، دو تا پنج برابر بیشتر احتمالِ ابتلاء به بیماری‌های قلبی وجود دارد. البته بعد از ابتلاء هم، احتمال مرگ در سنین پایین‌تر برای آن‌ها بیشتر است (ساپولسکی. رابرت ام ۲۰۰۴). ردفورد ویلیامز و همکارانش[22] (2004) از دانشگاه دوک[23] در مطالعه‌ای بر بیماران شدید عروق کرونر قلبی دریافتند، نیمی از بیمارانی که حمایت اجتماعی نداشتند در عرض پنج سال جان باختند و در بیماران با شدت قلبی یکسان این میزان سه برابر بیمارانی بود که همسر یا دوست نزدیکی داشتند.

در اپیزود‌های بعدی سعی می‌شود تصویر روشنی از استرس و فعال شدن پاسخ استرس توسط هورمون‌ها[24] و بخش‌های مختلف بدن به خصوص مغز ترسیم شود. سپس رابطۀ بین استرس و بیماری‌های مختلف مانند سکته قلبی، حملات قلبی، زخم معده، رشد، کوتولگی[25] روانی، رابطه جنسی، ایمنی، درد، خواب، حافظه، پیری، اعتیاد و همچنین اختلالات روانپزشکی مانند افسردگی[26] بیان خواهیم کرد. در نهایت هم چون نیک می‌دانیم با مطالعه این اپیزودها استرسِ استرسْ دست از سرتان بر نمی‌دارد، به بیان مطالبی می‌پردازیم که بتوانید با بکارگیری آن‌ها، استرس زندگی را مدیریت کرده و به بهره‌مندی از عمرتان بسیار خوشبین باشید .

دوستان حقیقتا ترسی دارم زیرا در اپیزود‌های میانه مطلب، بحث‌ها رنگ و بوی فیزیولوژی[27] و نورولوژی[28] خواهند داشت، یعنی همان درسی که اکثر دانشجو‌های ارشد و دکتری و کنکوری‌ها از آن فراری هستند. به همین دلیل خوفِ آن دارم که شما را خوف ببَرَد . ولی لطفاً نهراسید! به شما اطمینان می‌دهم که سعی کرده‌ام مطالب به قدری هیجان‌انگیز باشد و به نحوی ساده‌سازی و کاربردی، که از آن حالت نظری محض خارج شده و به داستان استرس وارد شود. در این داستان نه فقط دانش شما نسبت استرس بالا رفته بلکه درصد شما را در نوروسایکولوژی[29] و فیزیولوژی هم بالا ببرد.

بگذارید داستان را همانند ولادیمیر بوکوفسکی[30] نوروفیزیولوژیست[31] معروفِ معاصر با حیوانات شروع کنیم. یکی از پر استرس‌ترین قسمت‌های کره زمین کجاست؟ جنگل. با آن قانون دلهره آورش! اگر در جنگل باشی و مشمول قانون جنگل، دیر یا زود نتیجه می‌گیری که باید یا قوی باشی یا سریع. و وای به لحظه‌‌ای که حیوانی گرسنه، که از قضا هم قوی است هم سریع تو را ببیند! چه قدر قانون جنگل استرس آفرین است! اما به نظر می‌رسد حیوانات جنگل بیماری مرتبط با استرس ندارند! به راستی چرا؟ به عنوان مثال به نظر می‌رسد که آهوی زیبای جنگل که غالبا در خطر شکار حیوانی مثل شیر است دچار ام‌اس[32]، مشکلاتی متابولیسمی، یا قلبی و گوارشی نشود! همچنین گویی از مشکلاتی مانند هیپرفاژی[33] یا هیپوفاژی[34] رنج نمی‌برد و بر اثر استرس خطرات زندگی در جنگل دچار پیری، فرسودگی و یا تحلیل حافظه نمی‌شود! به نظر می‌رسد که اینگونه باشد، اما چرا؟ حتی ضعیف‌ترین موجود جنگل که (طبق افسانه‌ها) خرگوش باشد هم، فردای حملۀ قوی‌ترین موجود جنگل که شیر باشد، به نظر می‌رسد دچار اختلال در نعوظ[35] یا اختلال در میل جنسی[36] نمی‌شود. البته اگر انیمیشن "ضعیف ترین موجود جنگل" ساخته لئونید در دوره اتحاد جماهیر شوروی را ندیده باشید.

برای پاسخ لازم است بدانیم هورمون‌ها و سیستم‌های عصبی در زمان استرس دقیقا چه می‌کنند، که در اپیزودهای بعدی توضیح داده خواهد شد. فعلاً!



منابع:

حیرتی، حبیبه؛ مرادی، میلاد (۱۳۹۶). مدیریت استرس(مدیریت اختلالات روانی در زندگی). کرج: انتشارات سیادت

خوانساری، نعمت الله؛ راد، محمدعلی (۱۳۷۷). استرس و سیستم ایمنی. مجله دانشکده دامپزشکی. شماره 1، صص ۷۶ ۷۲.

ساپولسکی. رابرت ام (۲۰۰۴). چرا گور خرها زخم معده نمی‌گیرند. ترجمه: محمد‌علی امام هادی (۱۴۰۲). انتشارات نوین توسعه

کارولین، ام آلدوین (۲۰۰۷). دیدگاه کل نگر درباره استرس. ترجمه: ژیلا خوشحال، فرهاد منصف (۱۴۰۰). انتشارات دانژه

کیارزم، ب... (۱۳۸۳). ذهن شما می‌تواند بدن شما را شفا دهد. سبز در سبز، _(۱۶)، ۱۸-۱۹.

مته، گابور(۲۰۰۳). وقتی بدن نه می‌گوید. ترجمه: ثریا قاضی محسنی. انتشارات پندار تابان

ویلکینسون، گرگ (۲۰۱۴). استرس. ترجمه: منیر سنگلجی (۱۳۸۷). انتشارات پیدایش

Seaward, B. L. (2006). Maaging stress: princible and strategies for health and wellbing. Sudbary. Masa: jones and bartlett publisher.

[1] دوره ای از تاریخ مربوط به حدود ۱۰ هزار سال پیش که انسان ساخت ابزاری مانند داس را شروع نمود.

ملک شهمیرزادی، صادق، (۱۳۷۸). ایران در پیش از تاریخ: باستان‌شناسی ایران از آغاز تا سپیده دم شهرنشینی، سازمان میراث فرهنگی کشور (چاپ دوم: ۱۳۸۲)

[2] Diazepam: قرصی از خانوادۀ بنزودیازپین‌ها که برای درمان اضطراب مورد استفاده قرار می‌گیرد

[3] Coronary arteries

[4] Personality characteristics

[5] Perception

[6] Affection

[7] Problem solving ability

[8] Stress

[9] Selye Janos

[10] Stress

[11] Strain

[12] Hans and tear

[13] Walter Bradford Cannon

[14] Richard S. Lazarus

[15] Moses Judah Folkman

[16] Franz Gabriel Alexander

[17] Phillip Calvin McGraw

[18] Stephen Kaplan

[19] Hobfoll, S E and Lilly, R S

[20] Holistic medicine

[21] Sympathetic nervous system

[22] Redford Williams et al.

[23] Duke University

[24] Hormones

[25] Psychogenic Dwarfism

[26] Depressive disorder

[27] Physiology

[28] Neurology

[29] Neuropsychology

[30] Vladimir Bukovsky

[31] Neurophysiologist

[32] MS: multiple sclerosis: بیماری فلج کننده مربوط به مغز و نخاع

[33] Hyperphagia: اختلال پرخوری

[34] Hypophagia: اختلال کم‌خوری

[35] Erectile dysfunction

[36] Libido disorder

استرس
رسانه‌های اجتماعی و راه‌های ارتباطی: https://zil.ink/psychology_atu
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید