کیش شخصیتی، که گاهی به آن، فرقهی شخصیتی نیز میگویند، به عنوان «وابستگی اغراق آمیز به یک رهبر کاریزماتیک سیاسی، مذهبی و...» تعریف میشود.(1) شخصیتهای اقتدارگرایی مانند بنتو موسیلینی از ایتالیا، ولادیمیر پوتین از روسیه و حکومتهای تمامیت خواهی مثل اتحاد جماهیر شوروی تحت سلطه جوزف استالین، آلمان در دوران حکومت آدولف هیتلر و کره شمالی با رهبری کیم جونگ اون اغلب تداعی کننده کیش شخصیت هستند.
رهبران کیشهای شخصیتی، اغلب از تصویرسازی و دغل کاری رسانههای جمعی استفاده میکنند تا نسخههای متعالی و حتی فوق بشری از شخصیت خود را در ذهن پیروانشان شکل دهند.(2) پیروان کیشهای شخصیتی، شخصیت ساختگی و اقتدار رهبران خود را میپذیرند که همین امر، منجر به تعلق آنها به رهبر و مأموریت او، برای ایجاد آیندههای خیالی میشود.(3)
پس از آن که نیکیتا خروشچف در سخنرانی سال 1956 در بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی از اصطالح »کیش شخصیتی« استفاده کرد، این اصطالح رواج پیدا کرد. در این سخنرانی، او کیش شخصیتی که حول محور ژوزف استالین، که سه سال پیش درگذشته بود، جریان داشت را محکوم کرد.
در سخنرانی سال 1956 در بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی از اصطلاح «کیش شخصیتی» استفاده کرد، این اصطلاح رواج پیدا کرد. در این سخنرانی، او کیش شخصیتی که حول محور ژوزف استالین-که سه سال پیش درگذشته بود- جریان داشت را محکوم کرد.(4)
بااینحال، درحالیکه این اصطلاح ممکن است تنها حدود 200 سال قدمت داشته باشد،. نمونههایی از کیشهای شخصیتی وجود دارند که قدمت آنها، به دوران باستان بازمیگردد. یکی از نمونههای کیشهای شخصیتی در دوران باستان، آگوستوس اولین امپراتور روم است که خدا انگاری امپراتورهای مرده و درنهایت زنده را آغاز کرد.
شکل گیری و تداوم کیشهای شخصیتی در دوران مدرن، با پیچیدهتر شدن و در دسترس بودن روزافزون رسانههای جمعی، آسانتر شده است و این موضوع، رهبران کیشهای شخصیتی را قادر میسازد تا پیامهای خود را به شکلی آسانتر، منتشر و کنترل کنند.(3)
برخی از محققین، رد اولین کیش شخصیتی امروزی را در سال 1851 پیداکردهاند، یعنی زمانی که ناپلئون سوم قدرت را در فرانسه به دست گرفت و درنهایت خود را به عنوان امپراتور اعلام کرد.(5) با این وجود، بسیاری اولین کیش شخصیتی امروزی را به سال 1924 نسبت میدهند، درست زمانی که استالین تصمیم گرفت جسد ولادیمیر لنین را مومیایی کند و آن را به شکل عمومی به نمایش گذارد. اقدامی که آغازگر یک فرقه ی شخصیتی پس از مرگ بود که به رهبر شوروی، یعنی لنین اختصاص داده شد.(3)
جامعه شناسی به نام مکس وبر مفهوم اقتدار کاریزماتیک را مطرح کرد. اصطلاحی که اکثر محققان فرقه شخصیت بر این باورند که برای درک رهبری کاریزماتیک و فهم آن نیز ضروری است. در نظر وبر، کاریزما ویژگی شخصیتی خاصی است که یک فرد در صورت برخورداری از آن، به عنوان شخصی خارق العاده جلوه میکند و با او به گونهای برخورد میشود که گویی استثنایی و فوق بشری است.(6)
در این اثنا، اقتدار کاریزماتیک به وابستگی و اعتماد پیروان نسبت به رهبر بستگی دارد. در این زمینه، درک و استنباط پیروان از رهبر، برای حفظ مشروعیت او بسیار حیاتی است، بنابراین، رسانهها برای ایجاد و ترویج تصویری فوق بشری از رهبر، مورداستفاده قرار میگیرند.(3)
یکی دیگر از ویژگیهای اقتدار کاریزماتیک این است که مکررا از نهادهای موجود انتقاد میکند و رهبران به دنبال ایجاد نوعی تغییر هستند؛ که این تغییر میتواند شامل هر چیزی، از روزگار ایده آل قبلی تا اصلاحات انقلابی باشد.(7)
این مأموریت برای برهم زدن نظم مستقر در جامعه، کلید موفقیت یک رهبر کاریزماتیک است، زیرا هر چه بیشتر پیروان بر این باور باشند که بحرانی در جامعه وجود دارد که نهادهای فعلی قادر به برطرف ساختن آن نیستند، احتمال بیشتری برای امیدوار شدن نسبت به یک رهبر کاریزماتیک وجود دارد. درواقع، همان اصول اولیه در مورد شخصی که پیرامون او کیش شخصیتی شکل میگیرد، در ارتباط با موضوع اقتدار کاریزماتیک نیز صادق است.(3)
ویژگیهای واقعی یا خیالی یک رهبر کاریزماتیک که توسط رسانههای جمعی شکل گرفته است، میتواند نقطهی آغازی برای ایجاد یک کیش شخصیتی باشد، ولی درنهایت، این پاسخ پیروان بالقوه است که شکل گیری یک فرقهی شخصیتی را ممکن میسازد(3)
درحالی که مأموریت فراگیری که توسط یک رهبر کاریزماتیک هدایت میشود (مانند ایجاد یک مدینه فاضله)، اغلب آنقدر والا و عظیم است که غیرواقعی به نظر میرسد. معمولا حمایت از پیروان بر مبنای اهداف واقعی و عملیتر (مانند دستمزد بهتر یا رقابت کمتر برای دستیابی به شغل)، تعریف میشود؛ که این اهداف واقعی، به پیروان برای متصورشدن آیندههای بهتر، کمک مینمایند.(3)
در کیش شخصیتی، رهبر اقتدار خود را از طریق دغل کاری و تبلیغات رسانهای تحکیم و مشروعیت میبخشد که متعاقبا باعث میشود پیروان تصور کنند رهبر تنها شخصی است که میتواند به مأموریت تعیین شده دست یابد. بااینحال، تنها علت حفظ اعتقاد و وابستگی دائمی پیروان، شخص رهبر و مأموریت او نیست؛ بلکه عضویت پیروان در گروه و وفاداری آنان نسبت به سایر اعضای گروه نیز، میتواند باعث حفظ وفاداریشان گردد.
فداکاری یک فرد نسبت به سایر اعضای فرقهی شخصیت، میتواند نقشی کلیدی در استمرار عضویت اعضای آن، اعتقاد به باورهای خاص گروه و اقداماتی که میل به انجام آنها دارند، داشته باشد؛ این موضوع را میتوان به شیوهی زیر تبیین نمود:
یک رهبر کاریزماتیک، به منظور هماهنگی با پیروانش، بایستی با آنها به زبان خودشان صحبت کند تا مطمئن شود که پیروان، مأموریت او را درک کرده و میپذیرند. اگر تلاش رهبر در راستای تحقق این هدف موفقیت آمیز باشد، میتواند موجب تشدید وابستگی و اعتقاد پیروانش نسبت به او شود.(3) اما همچنین از طرف دیگر میتواند احساس تعلق اعضای فرقه شخصیتی به گروه را نیز تقویت نماید.
متعاقبا، این تعلق به گروه موجب میشود که عقاید، مناسک و ارجاعات بصری که تعهد افراد را نسبت به رهبر و فرقه شخصیتی تقویت میکنند، گسترش یابند. انجام چنین مناسک یا باورهای کلی که همسو با کیش شخصیت هستند، میتوانند به آزمونی جهت سنجش تعلق به گروه تبدیل شوند.
اعضای یک کیش شخصیتی، از طریق عضویت در یک فرقه شخصیتی، نیاز تعلق به گروه خود را برآورده میکنند، هرچند که این امر، نیازمندی آنها به حفظ موقعیتشان در درون گروه را به واسطه لزوم سازگاری با هنجارهای آن افزایش میدهد. این موضوع، میتواند اعضاء را به سمت رفتارها و باورهای رادیکال فزایندهای سوق دهد، به ویژه زمانی که رهبر دیدگاهی تعصبی را علیه گروههای بیرونی (به و یژه گروههایی مبتنی بر خاستگاه ملی، نژادی، جنسیتی یا طبقه اجتماعی که به احتمال پایینی پیروان فرقه به آنها تعلق خاطر داشته یا وابسته آنها هستند)، ایجاد میکند.(8)
درنهایت، زمانی که وابستگی به رهبر و مأموریت او، به وابستگی نسبت به فرقه شخصیتی به عنوان یک کلیت تبدیل میشود، ممکن است که پیروان، آمیختگی هو یت را تجربه کنند که در آن، هویت اجتماعی و خود پندارهی فردی درهم آمیخته هستند. چنین چیزی میتواند باعث شود که پیروان، با سایر اعضای گروه پیوندی شبیه به خانواده داشته باشند که این موضوع، آنها را تشویق میکند که در حمایت از اعضای گروه، به رفتارهای افراطی، حتی دعوا و کشته شدن، بپردازند.
در چارچوب ذهنی «یک فرد جان فدا»، این اقدامات افراطی، هیچ ارتباطی با خطرات یا پاداشهای پیش بینی نشده ندارند، بلکه نتیجهی تعهد بیقیدوشرط پیروان به اخلاق، ارزشها و ایدئولوژی گروه است.(9)
در کیشهای شخصیتی، این موضوع میتواند به معنای وفاداری به گروه تلقی شود و اطاعت از رهبر مهمتر از ارزشهای تثبیت شده، میگردد. درنتیجه، آمیختگی هویت با یک کیش شخصیت، میتواند منجر به پیوندهایی با گروه شود که حتی قویتر از پیوندهای افراد با خانوادهی خودشان است.
بنابراین، درحالیکه ناظران بیرونی ممکن است شاهد آن باشند که رهبر چگونه در حال سوءاستفاده از پیروان و استثمار آنهاست و این پرسش برایشان ایجاد میشود که چرا اعضای گروه همچنان طعمهی این فرقه میشوند، پیروان آنها بهطور فزایندهای به کیش شخصیت، متعهد خواهند شد.
از آنجاییکه فرقههای شخصیتی در برآورده ساختن نیازهای اجتماعی افراد بسیار موفق هستند، رهایی از آنان میتواند رویدادی چالش برانگیز باشد. علاوه بر این، اگر فردی در کشوری زندگی میکند که در آن کیش شخصیتی برای تقویت قدرت سیاسی یک رهبر مستبد ایجاد شده، ممکن است امکان رها کردن فرقه وجود نداشته باشد.
جهت رهایی افرادی که طعمهی آن دسته از کیشهای شخصیتی شدهاند که در نظامهای دموکرات هستند، به اعضای خانواده یا دوستان نگرانی نیاز است که فرآیند آگاه سازی عزیزانشان نسبت به مشارکت آنها در یک فرقه را آغاز کنند.
بااینحال، دوستان و خانواده اگر که به اعضا فرقه برچسب زنند و یا با صراحت به آنها بگویند که مورد سوء استفاده قرار میگیرند، نمیتوانند موفق به برقراری ارتباط با عزیزان خود شوند؛ در عوض، کلید حل این مشکل نشان دادن همدلی و پرسیدن سؤال، بدون اغماض یا قضاوت است.
مهم نیست که یک فرد تا چه اندازه دلبستهی یک کیش شخصیتی به نظر میرسد، درهرصورت، شکافهایی در وفاداریشان حتی اگر نتوان به راحتی آنها را مشخص کرد، به وجود خواهد آمد.(10) یک دوست یا یکی از اعضای خانواده، میتواند این شکافها را با شروع یک گفتگوی دوستانه تشخیص داده و سپس با ملایمت به آنها اشاره کند.
این فرآیند، مستلزم صبر و تحمل است، اما درنهایت، میتواند به فرد کمک کند تا تأثیر فرقه شخصیتی بر زندگی خود را تشخیص داده و از آن رهایی یابد. بااینحال، تصمیم به رهایی از فرقهی شخصیت، باید انتخاب خود فرد باشد و دوستان و خانواده باید این موضوع را بپذیرند که تا زمانی که خود فرد به این نتیجه نرسد که دیگر نمیخواهد بخشی از یک فرقهی شخصیتی باشد، فرآیند رهایی از آن حاصل نمیشود.(11)
ترجمه: مهران پورموسویان
ویراست ابتدایی: شیما رمضانیفر
ویراست نهایی: سیاوش اقبالی
تهیه و تنظیم برای گروه روانشناسی گشتالت
[1]: American Psychological Association Dictionary of Psychology. Cult of personality.
[2]: Crabtree C, Kern HL, Siegel DA. Cults of personality, preference falsification, and the dictator’s dilemma. J Theor Polit. 2020;32(3):409-434. doi:10.1177/0951629820927790
[3]: Lu X, Soboleva E. Personality cults in modern politics: cases from Russia and China. Freie Universität Berlin, Center for Global Politics .
[4]: Pisch A. The Personality Cult of Stalin in Soviet Posters, 1929–1953: Archetypes, Inventions and Fabrications. Canberra, Australia: ANU Press; 2016 . [5]: Żyromski M. The cult of personality as an important feature of totalitarian propaganda. Przegląd Politologiczny. 2019;(2):95-108. doi:10.14746/pp.2019.24.2.7
[6]: Lloyd V. Charisma and seduction. Social Science Research Council.
[7]: Cocker HA, Cronin J. Charismatic authority and the YouTuber. Mark Theory. 2017;17(4):455-472. doi:10.1177/1470593117692022
[8]: Seaton EK, Quintana S, Verkuyten M, Gee GC. Peers, policies, and place: the relation between context and ethnic/racial identity. Child Dev. 2017;88(3):683-692. doi:10.1111/cdev.12787
[9] :Atran S. The devoted actor: unconditional commitment and intractable conflict across cultures. Curr Anthropol. 2016;57(S13): S192-S203. doi:10.1086/685495
[10]: Hagan J. “So many great, educated, functional people were brainwashed”: can Trump’s cult of followers be deprogrammed? Vanity Fair. [11]: Maag C. The ‘Cult of Trump’ can be healed. It will take years of work and empathy, not shouting. NorthJersey.com